✒️Ad.ackerman
𝐒𝐮𝐟𝐟𝐞𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐢𝐬 𝐞𝐧𝐨𝐮𝐠𝐡
Part55 :کمی روی زانو هایش خم شد. دستشرا هاله صورت توایس کرد اما آن را لمس نکرد و بعد بدون هیچ حرف یا هشدار قبلی، دستش روی صورت توایس چنگ زده شد. انگشت هایش هرچیزی که سر راه شان پیدا میشد را می خراشیدند، از لب و بینی گرفته تا چشم. ماسک توآیس روی صورتش پاره پاره شده بود و صداهای فریاد های درد آلودش در محیط خالی پخش میشد اما هیچکدام از اعضای لیگ از سر جایشان تکان نمیخوردند چون ال فور وان به همه شان با اشاره دستور داده بود سر جای شان بمانند. انگار او بیش از هرکسی از این نمایش لذت میبرد.
انگشت های میدوریا خیلی راحت به درون حفره چشم های توآیس خزیدند. انگشت شصت هر دستش درون چشم او قلاب شد و پاشیدن خون به صورتش، تقلا های مرد، صدای ناله های مستأصل و درد آلودش، گرمای خونش... هیچکدام مانع از کار پسر نمی شدند..
پس از مدتی وقتی انگشت هایش به درستی وارد حفره چشمان توآیس شدند لبخندی از رضایت زد.
دست مرد که تا این لحظه به موها و صورت میدوریا برای نجات چنگ میزد آرام از حال می رفت. ظاهراً به خاطر نبود ماسکش قدرت کنترال کوسهاش را نداشت.
میدوریا پس از لحظاتی وقتی قطرات خون با گرمای رضایت بخشی از روی گونه های کک مکی اش شروع به لغزیدن کردند، سر مرد را بین هر دو دستش گرفت و شروع کرد به کوبیدنش به زمین. دوباره و دوباره. بارها و بارها. خون به صورت و گردنش پاشیده میشد اما او را متوقف نمیکرد. صدای له شدن جمجمه توآیس مثل برخورد سنگ به زمین بود و بعد نوای تهوع اور خروج محتویات سرش از جمجمه که بیشتر روی دست ها و صورت ایزوکو پخش می شدند در محیط پخش شد.
در تمام این مدت فقط یک چیز بود که در سر او بارها پخش میشد."بکش..بکش..بکش... همه رو بکش... همه لایقن بمیرن... به خاطر کاری که باهات کردن... همه شون رو بکش... اگه بهشون رحم کنی... قبر مادرت دریده میشه و جسد سوختهاش بیرون کشیده میشه... همین رو میخوای ایزوکو؟! به جسد سوخته مادرت تجاوز میکنم... بارها... بارها... تو این رو میخوای؟!... پس سرش رو له کن... محکم تر... ضربه بزن... بزن... بکشش... اون حقشه... همشون حقشونه... بکشش... بکش"
در میان صدای خورد و لہ شدن تھوع آور ھر آنچہ از جمجمہ ی مرد باقی ماندہ بود، صدایی خندہ مانند از میدوریا جوانہ زد و بعد خیلی زود رشد کرد و فضا را با تُنش بہ لرزہ انداخت.
_میدوریا: ھہ... ھہ ھہ... ھہ ھہ ھہ ھا ھاھاھاااھااااھاااا ھااااااااا ھاھاھاااااھاااا
خندہ ھایش از صدای سوختن شعلہ ھا و ھر آنچہ شنیدہ میشد بلندتر بود. انفجار محفظہای در پشت سرش شعلہھای سرخی را در ھوا پخش کرد و پس زمینہای خوفناک برای بدن پسری شد کہ از اعماق دل قھقھہ میزد.
خون از موھای ژولیدہ و صورت و دستانش چکہ میکرد و گاھی از بین نیشخندش راھی بہ درون دھانش باز میکرد. مانند عروسک خیمہ شب بازی کہ برای اجرای نمایشش آمادہ میشد، برخواست: دست ھا آویزان و سر بہ زیر افکندہ... و در ثانیہ ای بعد سرش با چھرہ ای وحشت آور بہ بالا جھید._میدوریا: ھمتون رو... میکشم!!
جنازہ ی توآیس آنجا بود، درست زیر پای پسرک. ناباورانہ و غرق در خون. ھیچ یک انتظار چنین تغییر ناگھانیرا نداشت اما یک نفر بہ خوبی درک میکرد، یک نفر بہ خوبی میدانست و این رفتار برایش کاملا آشنا بود.
ترس مانند وزنہای سنگین بہ عضلاتشان متصل بود، نمیتوانستند حرکتی از خود نشان دھند، ھرچند این وضع زیاد طول نکشید._دابی: مگہ خوابش رو ببینیییی!
و بعد آتش آبی بہ قصد نابودی بہ سمت دو پسر ھجوم بردند اما ناگھان شعلہ ھایی سرخ و کہ لحظہ ای بعد بہ سبز تغییر رنگ دادند، بر آن ھا چیرہ شد، جلو و جلوتر رفت و آتش دابی را تا جایی عقب راند کہ بدن او را با شعلہ ی سبز بسوزاند و فریادش را طنین انداز کند.
ھنگامی کہ دابی میسوخت و روی زمین میغلتید، شعلہ ھای سبز کنار رفتند و از تصویری جدید پردہ برداری کردند. میدوریا آنجا بود و نیمی از صورتش بہ شکل اولین مرد و قھرمانی کہ کشتہ بود درآمدہ بود._توگا: این... دیگہ چیہ؟
مثل اینکه بخشی از صورتش را به شکل اولین قربانی اش نقاشی کرده باشند.
شیگاراکی در تمام این مدت سکوت کرده بود و به غلبه جنون پسر بر هوشیاریاش خیره شده بود؛ و میدانست در این لحظه هر چیزی از نظرش اضافی و غیر ضروری خواهد بود حذف خواهد شد. چه یک تکه سنگ و چه یک انسان که در مسیرش قرار بگیرد. او حالا تبدیل به ماشین آدم کشیای شده بود که قابلیت این را داشت که هرچیز و هر کسی را از سر راه بردارد و هیچکدام از این صحنه ها باعث نمیشدند تا لبخند رضایت آمیز ال فور وان از روی صورتش پاک شود. به گونهای با لذت به میدوریا و روانش که هر ثانیه پریشان تر میشد نگاه میکرد که انگار تصویر بهتری برای خیره شدن وجود ندارد.
____________________________:>
YOU ARE READING
Suffering is Enough
Fantasy"زجر کشیدن کافیه" داستان پسر بی کوسه ای که زیادی آسیب دیده بود تا جایی که از زخمای روحش شکوفه های انتقام بیرون زدن.. انتقام از نه تنها هشتاد درصد کوسه دار جهان بلکه انتقام از ادمایی که انسانیت یادشون رفته بود. حتی زجری که روزگاری دوست بچگیش بود ✨...