•| 3 روز بعد
سه روز گذشته بود و رابطشون روز به روز بهتر میشد. جونگکوک به طور غیرقابل پیش بینی باهاش خوب شده بود. درسته حرف نمیزد و کار خاصی نمیکرد ، ولی مثل روزای اول مجسمه نبود و به حرفاش گوش میداد. با اشاره صحبت میکرد و سعی میکرد منظورشو به تهیونگ بفهمونه...
.
.داخل حیاط نشسته بود و دست به سینه و با کلافگی نگاهش به سون وو بود. باید منتظر میموند تا اقا از هواخوری خسته بشه و بالاخره همت کنه و برگردن داخل اتاق.
سون وو برای درمان اینجا نبود. درواقع دولت سون وو رو فرستاده بود و تا زمانی که تکلیفش مشخص بشه باید همینجا بمونه...
نمیدونست قضیه از چه قراره و حتی ذره ای دلش نمیخواست سر از کار این مرتیکه دربیاره؛ تنها لطفی که سون وو میتونست در حقش بکنه این بود که زودتر گورشو گم کنه..
دولت حتی اجازه ی درمان سون وو رو بهشون نداده بود و البته که هیچکس هم علاقه ای به درمان اون نداشت؛ جیمین هم برای این مسئولیت مراقبت ازشو قبول کرد که حداقل یه فشاری از روی دوش پروفسور برداشته بشه. وگرنه عصاب همچین ادمی رو نداشت. یه مرد پدوفیلی که تمام فکر و ذهنش به سکس ختم میشد و همرو با نگاه کثیفس برنداز میکرد. چندباری به پرستارا دست درازی کرده بود ولی خیلی سریع جلوشو گرفته بودن...
جیمین منتظر بود تا حکم دادگاهش معلوم بشه و بالاخره شرشو بکنه و از اینجا بره...
به خاطر اینکه اینجا بهترین تیمارستان سئول بود، سون وو رو اورده بودن اینجا و خب جیمین دلش میخواست خودشو بابت اینکه اینجا کار میکنه بکشه؛ اون سون ووی لعنتی به معنای واقعی کلمه پیرش کرده بود...توی همین فکرا بود که صدای نوتیف گوشیش بلند شد. گوشی رو از جیبش در اورد و نگاهی به اسم شخصی که پیام داده انداخت؛ وقتی اسم یونگی رو دید ناخودآگاه لبخندی روی لب هاش به وجود اومد
سریع وارد صفحه چت شد و پیامشو خوند_ چطوری؟
صاف روی صندلی نشست و شروع کرد به تایپ کردن
_ خوبم تو چطوری؟_ منم خوبم
کجایی؟نیم نگاهی به سون وو انداخت و بعد از چند لحظه تایپ کرد
_ به نظرت کجا میتونم باشم؟_ حموم یا دسشویی یا.... 😈
پوکر شد
_ خاک بر سرت کنن من مثل تو نیستم یکسره درحال جق زدن باشم_ کی گفته هرکی میره حموم یا دسشویی جق میزنه؟
دوباره به سون وو نگاهی انداخت مبادا جایی بره و دردسر درست کنه
_ ی ادم چرا این تایم باید حموم یا دسشویی باشه؟
معلومه دیگه..._ راس میگی
خار پدر تجربهقیافشو کج کرد
_ بیشور_ چیکاره ای؟
عاهی کشید و تایپ کردن
_ بیکار؟_ پس اماده شو میام دنبالت
YOU ARE READING
the window of life
Fanfiction″من مریضتم تهیونگ″ ″مهم نیست″ ″اسم من تو لیست مریضای روانیه″ ″اهمیتی نمیدم...″ ″دوست داشتن من گناهه...″ ″پس در این صورت من یه گناهکار به حساب میام″ کاپل اصلی : کوکوی کاپل های فرعی : یونمین؛نامجین ژانر : عاشقانه، روانشناسی، تیمارستانی، درام، اسمات