🔞5

5.8K 566 62
                                    

اخرین قطره های هایپشو خورد و با نشونه گیری دقیق اشغالشو تو سطل اشغالی انداخت...
ادامسشو از رو میز کند و دوباره شروع کرد به جوییدنش؛ پاهاشو روی میز گذاشت و شروع کرد به ترکوندن ادامسش
خیلی عمیق تو فکر فرو رفت...
جونگکوک ناهار هم نخورده بود و این موضوع نگرانش کرده بود؛ اون لعنتی هیچی نمیخورد ولی چجوری سالم بود؟!!
اصن چجوری سر پاعه هنوز؟!!
فقط با معده خالی میره تو اون دسشوییه فاکی و سیگار میکشه...
به ساعتش نگاه کرد؛ دو ساعتی میشد که از پیشش اومده بود و تنهاش گذاشته بود...
هیچ هدفی نداشت و فقط میخواست زمان بگذره تا از این بلاتکلیفی در بیاد و بدونه کجای کار وایساده؟!!!..

برای اینکه بتونه مخشو بزنه و باهاش بهتر بشه هیچ امیدی نداشت...
اون لعنتی اجازه نمیداد بهش نزدیک بشه چه برسه به اینکه باهاش خوب بشه و جواب سلاماشو بده...

از روی صندلی بلند شد و رفت سمت یخچال کوچیک اتاقش؛ درشو باز کرد و دوتا هایپ اورد بیرون...
ی لبخند زد و رفت سمت اتاق جونگکوک؛ شاید هایپ و ازش قبول میکرد...
وسط سالن چشمش خورد به جیمین که داشت به یکی از رزیدنت ها غر میزد؛ قشنگ معلوم بود از ی چیزی عصبانیه و داره سر اون بدبخت خالی میکنه...
ریز خندید و رفت سمتشون
″مگه بهت نگفتم حواست به امپولایی که میزنی باشه؟!″

رزیدنت سرشو انداخت پایین
″و....ولی فکردم شای-″

تهیونگ پرید وسطشون
″قول میده دیگه اشتباه نکنه″

رزیدنت سریع سرشو به نشونه مثبت تکون داد و جیمین با قیافه برزخیش برگشت سمت تهیونگ
″دکتر شما کار نداری؟!!″

تهیونگ خندید و زد رو شونش
″وقتی اینجوری بهم میگی دکتر از صدتا فحش هم برام بدتره″

رزیدنت به حرفش خندید و تهیونگ خیلی جدی برگشت سمتش
″شماهم به جای اینکه به حرف بقیه گوش کنی و بخندی برو کارتو یاد بگیر″

سریع نیششو بست و خیلی جدی بله ای گفت و رفت سمت پذیرش...
تهیونگ برگشت سمت جیمین
″چته؟!!″

جیمین حرصی لب زد
″چمه؟!!″

تهیونگ خندید
″اروم باش″

جیمین دستشو گذاشت رو سرشو صداشو برد بالا
″من ارومم″

تهیونگ خندشو خورد و یه ابروشو بالا انداخت
″کاملا مشخصه″

جیمین پشت چشمی نازک کرد و تهیونگ خندش گرفت...
میدونست طاقت نمیاره و بشمار سه همه چیز و تند تند پشت سرهم میگه...
پس دست به سینه منتظر نگاش کرد و جیمین طلبکار نگاش کرد
″ها؟!!
چیه؟!!
چرا اینجوری نگام میکنی؟!!
تاحالا ادم ندیدی؟!!″

تهیونگ به حالت نمیدونم شونه هاشو تکون داد و جیمین لب زد
″ن بگو....راحت باش...پسره ی احمق اومده به من میگه از کی تاحالا به بچه هام مدرک میدن.....یکی نیس بهش بگه نره غول تو چکاره ای؟!...نون تورو خوردم؟!″

the window of lifeWhere stories live. Discover now