33

3.9K 451 172
                                    

بعد از اینکه میز صبحانه رو چید سمت اتاق جیمین رفت.

خیلی وقت بود بیدارش نکرده بود و تا اینموقع اعصاب راحتی داشت.
عالی بود..
قرار بود از اول صبح ریده بشه تو اعصابش با بیدار کردن جیمین

وارد اتاق شد و وقتی توی تخت ندیدش تعجب کرد
محال بود جیمین ساعت 7 صبح بیدار باشه
با شنیدن صدای اب بیشتر تعجب کرد

جیمین ساعت 7 صبح داخل حموم؟

همینطور داشت به این موضوع فکر میکرد که صدای ناله جیمین بلند شد .

تو جاش خشکش زد
ودف؟
حالا فهمید چرا حمومه

چینی به دماغش داد و بعد از چشم غره ای به دربسته حموم، از اتاق خارج شد‌.

جونگکوک جلوی تلوزیون نشسته بود و به مستند خزندگان که درحال پخش بود نگاه میکرد.

تهیونگ کنارش نشست
″این چیه حالمو بد کردی؟″

جونگکوک نیم نگاهی بهش انداخت وچشماشو توحدقه چرخوند.

پاهاشو تو شکمش جمع کرد و چونشو روی زانوش گذاشت.
″یکی تو حموم ناله میکنه این یکی نشسته ور دل من اول صبحی مار میبینه″

درحال غر زدن بود که یکدفعه تو بغل جونگکوک کشیده شد

به خودش اومد و نگاهش کرد

جونگکوک هنوزم نگاهش به تلوزیون بود ولی دستشو دور کمرش حلقه کرده بود و به خودش فشارش میداد

لب زد
″حداقل خوبه بغلو بلدی″

جونگکوک نگاهش کرد و یه تای ابروش رو بالا انداخت.

تهیونگ به حالت صورتش توجهی نشون نداد و پشت چشمی براش نازک کرد
″والا″

جونگکوک گردنشو بوسید و با بالا انداختن ابروهاش جوری نگاهش کرد که بفهمونه اینم بلدم

تهیونگ خندید و به تلوزیون نگاه کرد

اخه مستند خزندگان؟
ودف؟

مشغول فیلم دیدن بودن که صدای جیمین حواسشونو جمع کرد
″پاشید ببینم
چه عاشقانه همو بغل کردن″

اون دوتا اول از همه وارد اشپزخونه شدن

تهیونگ و جونگکوک هم از روی مبل بلند شدنو سمت اشپزخونه رفتن.
پشت میز نشستن و شروع کردن به خوردن

صبحانه در سکوت کامل خورده شد

ولی تهیونگ و جیمین خیلی خوب متوجه نگاه های سنگین اون دوتا رفیق به هم شده بودن.
جونگکوک به محض نشستنش روی صندلی چشم غره ای به دوستش رفت و دیگه نگاهش نکرد.

یونگی هم برای چندثانیه اول بی حس نگاهش کرد و حالا مشغول خوردن بود. وقتی هم چشم تو چشم میشدن خیلی مرموز به هم نگاه میکردن.

the window of lifeWhere stories live. Discover now