37🔞

5.6K 597 221
                                    

تهیونگ بعد از سر زدنش به اتاق پرفسور، متوجه نبود جونگکوک شد. پس حدس زد باید پیش جیهوپ باشه.

راه تقریبا طولانی رو طی کرد و با رسیدن به اتاق جی هوپ، واردش شد .

بازهم مشغول فیلم دیدن بودن و انگار حواسشون نبود.
چشمی چرخوند و سمتشون رفت.
امیدوار بود دوباره با اون صحنه ی قبلی مواجه نشه.

با جلوتر رفتن متوجه جین که روی صندلی کنار پنجره نشسته بود و مشغول خوندن کتابی بود شد.
سمتش رفت و روی صندلی مقابلش پشت میز نشست.

لبخندی به روش زد
″سلام″

جین با همون لبخند جوابشو داد
″سلام″

تهیونگ نگاهشو به جونگکوک و جی هوپی که تقریبا پشت بهشون نشسته بودن و نگاهشون به تلوزیون رو به روشون بود داد.
اشاره ای بهشون کرد و پرسید
″چیزی شده؟″

جین نفس عمیقی کشید و نگاهشو به جیهوپ داد
″رابطه جیهوپ و یونا خیلی جدی شده
من با یونا صحبت کردم و بهش گفتم جیهوپ مریضه و تو لازم نیست بهش ترحم کنی و درخواستشو قبول کنی... ولی یونا گفت هیچ حس ترحمی وجود نداره و واقعن میخواد رابطشو خیلی جدی با جیهوپ ادامه بده″

هر لحظه صورت تهیونگ بشاش تر از قبل میشد.
این خبر خوبی بود.
حداقل زندگی یکیشون داشت سر و سامون میگرفت.

جین ادامه داد
″یونا بهش گفته باید زودتر خوب بشه و از تیمارستان خارج بشه تا بتونن رابطشونو باهم ادامه بدن...″

خندید
″وای هیونگ توی این مدتی که همش خبرای بد شنیدم این عالی ترینش بود″

مشتی به بازوش زد
″پس حرف زدن جونگکوک چی؟″

با چهره متعجبی نگاهش کرد ولی با فهمیدن اینکه نامجون بهش گفته سری تکون داد و پشت سرشو خاروند
″اونکه خب واقن نمیدونم اصن چی بگم″

خندید
″انقدر سمج و کنه هستی که اونم به زبون اوردی″

تهیونگ پوکر شد
″اینو تعریف در نظر بگیرم؟″

سرشو به چپ و راست تکون داد
″هرچی که تو دوست داری″

.
.

سوار ماشین شد و درو محکم به هم کوبید
″کجا داشتی میدادی؟″

یونگی نفس عمیقی کشید
″اگه میخوای دعوا کنی یا کیر کنی تو مخ من همین الان پیاده شو″

جیمین برای چند لحظه تو سکوت نگاهش کرد و چیزی نگفت.

عصبی چشماشو چرخوند و بعد از روشن کردن ماشین راه افتاد..
بیست دقیقه ای گذشته بود و هیچکدوم چیزی برای گفتن نداشتن.

همون لحظه جیمین طی حرکت ناگهانی سمتش برگشت و با صدای بلند و تخسی توپید
″هی سلیطه فکرنکن چیزی نمیگم ترسیدما″

the window of lifeWhere stories live. Discover now