بعد از لیسیدن لب پسر کوچیکتر، به آرومی ازش فاصله گرفت.
برای چند ثانیه طولانی تو چشم های هم خیره شدن.
و این جونگ کوک بود که با تکیه دادن پیشونیش به پیشونی تهیونگ ارتباط چشمی شونو قطع کرد.
و در همون حین دست برد و دوش آب رو بست.
حالا تنها صدایی که شنیده میشد، صدای قطره های ریز آبی بود که از لباساشون به زمین برخورد میکرد.سینه هاشون هنوز هم به شدت بالا پایین میشد.
انگار قرار بود فعلا طول بکشه تا نفس هاشون بالا بیاد.
جونگکوک دستشو به آرومی بالا اورد و روی گونه ی پسرک گذاشت.
چطوری در کنارش اینقدر آرامش داشت؟
چطوری ذهنش خالی از هر افکار منفیی میشد؟
این پسر چی داشت؟
حس میکرد بدون تهیونگ توان انجام هیچ کاریو نداره..
این وابستگی...
این خوب نیست...
نباید وابسته بشه...
نباید بیستو چهار ساعته فقط به پسر فکر کنه...
نباید برای هرکاری اونو در کنارش تصور کنه...
نباید به نقاشی کشیدن از چهره ی پسر ادامه بده...تهیونگ آب دهنشو قورت داد و دستاشو به ارومی روی شونه های جونگکوک گذاشت.
فشار ریزی بهشون وارد کرد و برای گفتن حرفش نفس عمیقی کشید.
"جونگکوک"پسر بزرگتر به آرومی ازش فاصله گرفت و به چشم های بی قرار پسر خیره شد.
دهن تهیونگ دائم باز و بسته میشد ولی صدایی از بینش بیرون نمیرفت.
اخر تصمیمشو گرفت تا حرفشو بزنههمونطور که تو چشمای پسر مقابلش خیره بود لب زد
"جونگ کوک من...
من...
دارم یخ میزنمممم"و این جونگکوک بود که بعد از اون حرف تو شوک فرو رفت.
نگاهش به دوتا دستاش که روی هوای مونده بود، افتاد.
الان چه اتفاقی افتاد؟ازاونور تهیونگ مثل مرغ سرکنده بالا و پایین میپرید و پشت سر هم میگفت 'سرده'.
تهیونگ همونطور که خودشو سفت بغل کرده بود از دستشویی و حموم خارج شد.
"شت حس میکنم دیکمم یخ زده"جفتشون کاملا خیس شده بودن و بدتر از اون لباسی برای پوشیدن نداشتن
تهیونگ با نوک انگشتاش گوشیشو از روی تخت برداشت و بیشترین تلاششو میکرد تا خیسش نکنه.
و دوباره به سرعت برگشت تو حموم.
بدنش میلرزید و میتونست حتی صدای دندوناش که به هم میخوردنو بشنوه.به خاطر هوایی بود که وقتی رفت بیرون بهش خورد.
هوا هم تقریبا سرد بود و اونام زیر اب یخ بودن.
شماره جیمین رو به سختی گرفت و موبایلو گذاشت دم گوشش.
زیر لب فحشش میداد و منتظر بود تا سریعتر جواب بده که همون موقع گرمای عجیبی رو حس کرد.
با تعجب به عقب برگشت و متوجه جونگکوک شد.جونگکوک از پشت بهش چسبیده بود و بغلش کرده بود.
دستاشو محکم تر دور کمرش حلقه کرد و بیشتر به خودش فشارش داد.
تهیونگ اب دهنشو قورت داد.
وقتی صدای داد جیمین رو شنید به خودش اومد.
YOU ARE READING
the window of life
Fanfiction″من مریضتم تهیونگ″ ″مهم نیست″ ″اسم من تو لیست مریضای روانیه″ ″اهمیتی نمیدم...″ ″دوست داشتن من گناهه...″ ″پس در این صورت من یه گناهکار به حساب میام″ کاپل اصلی : کوکوی کاپل های فرعی : یونمین؛نامجین ژانر : عاشقانه، روانشناسی، تیمارستانی، درام، اسمات