39

3.7K 545 274
                                    

خسته و کوفته بعد از اون جلسه مزخرف با دوستاش از اتاق بیرون اومد و سمت پذیرش حرکت کرد.

انقدر عصبی وارد سالن شد که یادش رفت مامانش اومده بود اینجا و براش سوال بود اون سیریش چجوری بیخیال شده و بدون ابروریزی از اینجا رفته؟

با فکر کردن به اون زن یاد خانم پارک افتاد
لبخندی روی صورتش به وجود اومد.
پیش خودش گفت تو اولین فرصت بهش زنگ میزنه؛ اول حالشو میپرسه و بعد بابت کادوش ازش تشکر میکنه.

توی فکر بود که ناگهان تکونی خورد.

از فکر بیرون اومد و به جیمینی نگاه کرد که خودشو انداخته بود روش
″چی میخوای؟″

جیمین گونشو بوسید
″یه کیس فرانسوی″

جیمین و پس زد
″الان تنها کسی هستی که نمیخوام باهاش حرف بزنم″

جیمین بدون توجه دوباره بهش چسبید
″وای عزیزم لازم نیست اینجوری اعتراف کنی من میدونم دلت میخواد همین الان توی اتاقت منو به هایپ دعوت کنی و راجب کلاب باهام حرف بزنی و واسه شبش برنامه بچینی″

همینجوری که به زور به سمت اتاقش کشیده میشد چشماش گرد شد
″برنامه چیدن؟
کلاب؟″

جیمین جلوی دهنشو گرفت و بلافاصله هولش داد داخل اتاق

خودشم وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست

روی کاناپه لش کرد و از پایین به دوستش خیره شد
″تو اینه به خودت نگا کردی؟″

تهیونگ اخم کرد و منتظر نگاهش کرد

جیمین نگاهش به ناخناش داد و فوتشون کرد
″مثل این زنای حامله شدی
اصلا اون تهیونگی که من میشناختم نیستی
یه ادم یبس و عنو بیشعور و قانون مند شدی که حالمو داره بهم میزنه.
ذره ای برام مهم نیست که چه حسی به کوک داری ولی قبلِ کوک با من دوست بودی این یک...
دو اینکه خیلی محتاط شدی و حالمو بهم میزنی...
عین بابابزرگا محافظه کار شدی و اینم حالمو بهم میزنه...
از اون تهیونگ کول و باحال و فلان تبدیل شدی به اجوشی تهیونگ با ده تا نوه قد و نیم قد...

اگه تو تهیونگی منم جیمینم...
نمیتونم بشینم اینجوری نگات کنم
تهیونگ برام مهم نیست چیکار میکنی یا میخوای چیکار کنی امشب میریم کلاب و تو راس ساعت 12 اماده ای″

تهیونگ کنارش روی کاناپه نشست و با ناباوری بهش خیره شد
″واقن همچین ادم حوصله سربری شدم؟″

جیمین صادقانه سرشو به نشونه مثبت تکون داد

تهیونگ خندید
″دست خودم نیست بخدا اصن نمیدونم چرا اینجوری میکنم...
هیچوقت فکرشم نمیکردم داستان جونگکوک این باشه؛ فکر نمیکردم پسر پرفسور باشه و تو زندگیش اینهمه سختی کشیده باشه.
مشکلات جونگکوک کاملا منو درگیر کرده بود؛ درگیری من نسبت به جونگکوک بیش از یه دکتره و حس میکنم این به خاطر عشق من به اونه.

the window of lifeWhere stories live. Discover now