با صدای در ، لای چشماشو کمی باز کرد و سعی کرد ببینه چخبره و صدا از کجا اومد. ولی انقدر خسته بود که حتی نمیتونست پلکاشو کامل از هم فاصله بده؛
وقتی دوباره صدای درو شنید با همون چشمای نیمه باز لعنتی فرستاد و سعی کرد بلند شه که متوجه حصاری دور کمرش شد.
اخمی از سر گیجی کرد و به محض باز کردن چشماش، با یه دست پر از تتو که دور کمرش حلقه شده بود مواجه شد.چندبار پلک زد تا درک کنه کجاست و تو چه موقعیتیه.
با به یاد آوردن دیشب و اتفاقایی که افتاده بود، نفس عمیقی کشید و با چرخوندن سرش نگاهش به قیافه غرق در خواب جونگکوک افتاد.جونگکوک بغلش کرده بود و با محکم حلقه کردن دستاش به دور کمرش تهیونگو به خودش چسبونده بود. هیچ فاصله ای باهم نداشتن و رسمن تو حلق همدیگه بودن.
وقتی دوباره صدای درو شنید از هپروت بیرون اومد و با گرفتن نگاهش از جونگ کوک، سعی کرد گره دستاشو از دور کمرش باز کنه و زودتر بلند شه و بره.بالاخره بعد از تلاش های فراوان از حصار دستای جونگ کوکی که برای اولین بار توی خواب عمیقی بود، بدون بیدار کردنش خودشو آزاد کنه؛ همینطور که سمت در میرفت چشماشو مالید و قفل درو باز کرد.
لحظه ای که دستشو به دستگیره رسوند تا درو باز کنه، در با شدت باز شد و جیمین سراسیمه وارد اتاق شد.
به سرعت خوابش پرید و ترسیده نگاهشو به جیمین داد.
خواست چیزی بگه که جیمین در اتاقو بست و زودتر به حرف اومد
″چرا این در بی صاحابو باز نمیکنی″صداشو صاف کرد و شقیقشو ماساژ داد
″اگه از مغزت استفاده کنی میبینی که خواب بودم″دست به سینه شد
″چرا تو اتاق جونگکوک نبودین؟″خمیازه کشید
″سون وو اونجا خواب بود″همون لحظه یونگی وارد اتاق شد
″سلام دکتر″تهیونگ بهش نگاهی کرد و لبخند زد
″سلام″تهیونگ بهشون گفت رو مبل بشینن تا بیاد
وارد دسشویی شد و جلوی اینه ایستاد و به قیافه خودش تو آینه نگاه کرد .
با یادآوری شب قبل، بدون اینکه دست خودش باشه دستشو آروم بالا اورد و روی لباش گذاشت. اصلا به همچین روزی و همچین اتفاقایی با جونگکوک فکر نمیکرد
حالا انرژی و انگیزه بیشتری برای ادامه ی کارش گرفته بود و وقتی دیشب دید که جونگکوک تونست بعد از مدت ها برای اولین بار یه خواب راحت داشته باشه بیشتر خوشحال شد.
لفتش نداد و بعد از اینکه صورتشو شست از دسشویی بیرون رفت.یونگی اول نگاهشو به جونگ کوک که پشت بهشون روی پهلو خوابیده بود داد و بعد به تهیونگ نگاه کرد
با تردید پرسید
″جونگکوک قهره؟″تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد و دوباره سمت یونگی برگشت
بهش لبخند زد و روی مبل نشست
″نه
اون خوابه″
YOU ARE READING
the window of life
Fanfiction″من مریضتم تهیونگ″ ″مهم نیست″ ″اسم من تو لیست مریضای روانیه″ ″اهمیتی نمیدم...″ ″دوست داشتن من گناهه...″ ″پس در این صورت من یه گناهکار به حساب میام″ کاپل اصلی : کوکوی کاپل های فرعی : یونمین؛نامجین ژانر : عاشقانه، روانشناسی، تیمارستانی، درام، اسمات