34

3.8K 575 205
                                    

از بغلش بیرون اومد
″واقعن ممنون″

یکی از لبخندای مستطیلی شو بهش زد
″خوشحالم که حداقل نگران تو یکی نیستم″

جه بوم نفس عمیقی کشید
″پس من رفتم تا هفته اینده که تولدمه″

تهیونگ مشتی به بازوش زد
″میبینمت″

.

بعد از اینکه جه بوم رفت نفس عمیقی کشید و سمت زیرزمین چرخید.

دستاشو داخل جیبش فرو کرد و عاهی کشید.
حالش زیاد خوب نبود و میخواست فقط استراحت کنه .
اسمشو نمیشد استراحت گذاشت...

میخواست یه جا بره و ریلکس کنه تا مغزش ریکاوری بشه.
این چند وقته همه چیز خیلی پیچیده شده بود. طوری که تهیونگ هیچوقت تو سال های کاریش اینطوری همه چی براش سخت و غیر قابل تحمل نشده بود. دیگه به اینجاش رسیده بود.
دلش میخواست چیزای اضافی رو بالا بیاره طوری که به کل از وجودش خارج شه.
نمیخواست تبدیل بشه به ی ادم عصبی که بخاطر چیزای دیگه عصبیه و سر بقیه خالیشون کنه.
خصوصن بیمارهاش.

.

جونگگوک نیم نگاهی بهش ننداخت و هنوز مشغول نقاشی کشیدن تو دفترش بود.

هوفی کشید و نگاهشو به دیوارِ نیمه رنگی اتاق داد.
صندلی رو برداشت و کنار تخت پسر بزرگتر گذاشت.
روش نشست و نگاهشو به نیم رخ جذاب پسر داد.

جونگگوک بازم نگاهی بهش ننداخت و مشغول کارش بود

نفس عمیقی کشید و شروع کرد
″خوبی؟″

انگار با دیوار حرف میزد
اینبار بلند شد و کنارش نشست ولی جونگگوک بازم بهش اهمیت نداد.
حتی مثل قبل لجبازی هم نکرد که نشینه کنارش.

بهش نزدیک تر شد
″ناهارو میای بیرون بخوریم؟″

با نزدیک شدن تهیونگ کتابو به سینش چسبوند و به رو به رو نگاه کرد.

تهیونگ پوکر شد
″میشنوی؟″

جونگگوک چشماشو بست و اخم کرد
تهیونگ چیزی نگفت و کلافه از جاش بلند شد

توی اتاق چرخید و سعی کرد اروم باشه

الان چرا اینجوری میکرد؟
چیشده بود؟
چرا مثل روزای اول بود؟
دوباره داشت لجبازی میکرد؟

نتونست تحمل کنه و لحظه ی بعد خودشو با حالت تهاجمی جلوی تخت جونگکوک دید.
با عصبانیت داد زد
″چرا اینجوری میکنی؟
خسته شدم؛ خسته شدم دیگه..
چقدر باید ناز بخرم؟
توهم میخوای قهر کنی تنها-″

صداش رفته رفته بلند میشد که با حرف اخرش، این دست جونگگوک بود که محکم روی لباش فرود اومد.

با حس شوری خون به خودش اومد و دستی روی لبش کشید.
داشت خون میومد.

یعنی الان تهیونگ رو زد؟
اون الان زدش؟

the window of lifeWhere stories live. Discover now