دلش میخواست بلند شه یکی بخوابونه تو دهنش.
از دیشب یک لحظه هم اروم نگرفته بود و داخل اتاق رژه میرفت.
به ساعتش نگاه کرد که 7 صبح رو داشت نشون میداد.
هوف کلافه ای کشید و با تکیه گاه کردن دستش زیر چونش، مشغول نگاه کردن به جونگکوک شد.
انقدر جونگکوک جلوش چپ و راست راه رفته بود که دیگه نمیتونست چشماشو باز نگهداره و نفهمید چی شد که بالاخره پلکاش سنگین شد و روی هم افتاد..
با حس کردن چیزی روی صورتش به دماغش چینی داد.
ولی وقتی دوباره چیزی رو روی گونش حس کرد اخم بین ابروهاش بوجود اومد و چشماشو روهم فشار داد.
لای چشماشو به آرومی باز کرد و وقتی جونگکوک رو جلوش دید تعجب کرد.
کم کم لبخندی روی لب هاش شکل گرفت .جونگکوک با انگشت اشاره اروم درحال نوازش گونش بود.
با افتادن نگاهش به چشم های باز تهیونگ، به سرعت دستشو عقب کشید و با تکیه دادن به صندلی، نگاه بیخیالشو به در و دیوار اتاق داد.تهیونگ چشماشو مالید و به ساعتش نگاه کرد که 7:20 رو نشون میداد.
′ینی کلا بیست دیقه خوابیدم؟
کیر توش′
خمیازه ای کشید و از فکر بیرون اومد و به جونگکوک نگاه کرد.
حالا که جونگکوک میخواست تهیونگ هم مشکلی نداشت.دستشو زیر چونش گذاشت و بهش نزدیک شد
″سلام″جونگکوک نگاهشو ازش گرفت
نیش تهیونگ بازتر شد و صورتشو نزدیک تر کرد
″صبح بخیر″جونگکوک هنوزم داشت به در و دیوار نگاه میکرد
تهیونگ دستی تو موهاش کشید
″نمیخوای جواب صبح بخیرمو بدی؟″جونگکوک خیلی اروم ابروشو بالا فرستاد
انگار خودشم شک داشت که میخواد با تهیونگ حرف بزنه یا نه؟تهیونگ خندید
″اشکال نداره
من انقدر باهات حرف میزنم تا یه روزی خسته بشی و خودتم شروع کنی به حرف زدن″جونگکوک پوزخندی زد و چیزی نگفت
تهیونگ خواست چیزی بگه که همون لحظه در اتاق باز شد و پرفسور وارد شد.
تهیونگ از جاش بلند شد و تعظیم کرد
″سلام صبح بخیر″پرفسور بهش لبخند زد و سرشو تکون داد
″سلام پسرم″جونگکوک وقتی که صدای پرفسور و شنید سمتش برگشت و نگاهی بهش انداخت.
و بعد از چند ثانیه دوباره چرخید سرجاش. به خاطر دستش نمیتونست زیاد تو اون حالت بمونه.پرفسور نگاهشو ازش گرفت و سمت میز رفت.
تهیونگ صندلی رو عقب کشید.
″بفرمایید″پرفسور بهش لبخند زد
″خودت بشین″تهیونگ سرشو به چپ و راست تکون داد
″شما بشینید″پرفسور تشکر زیرلبی کرد و روی صندلی نشست.
به جونگکوک نگاه کرد و لبخند زد
″چکار میکنی تو؟
یه روز دست یکی و میشکونی فرداش مال خودتو″
YOU ARE READING
the window of life
Fanfiction″من مریضتم تهیونگ″ ″مهم نیست″ ″اسم من تو لیست مریضای روانیه″ ″اهمیتی نمیدم...″ ″دوست داشتن من گناهه...″ ″پس در این صورت من یه گناهکار به حساب میام″ کاپل اصلی : کوکوی کاپل های فرعی : یونمین؛نامجین ژانر : عاشقانه، روانشناسی، تیمارستانی، درام، اسمات