با مکث جلو و رفت و به محض اینکه دستشو روی شونش گذاشت، تهیونگ به شدت پسش زد و با برگشتن سمتش، صداشو بالا برد.
″انقدر سعی نکن منو اینجوری آروم کنی لعنتی
جیدن هم اینجوری خر میکرد-″با سوزش گونش حرفش تو دهنش ماسید
و لحظه ای بعد، صدای بم و خشنی توی گوشش پیچید
″اتقدر خودتو با اون لعنتی مقایسه نکن″_
دستشو با شوک روی گونش، جایی که میسوخت گذاشت.
خب اون حتی ذره ای از اینکه جونگکوک زدش شوکه نشده بود.
میتونست بعدا تلافی کنه .
ولی...
باورش نمیشد...
جونگکوک الان باهاش حرف زد؟هیچوقت فکرشو نمیکرد اولین چیزی که بهش میگه همچین چیزی و در همچین لحظه ی تخماتیکی باشه...
کیو داشت گول میزد؟
توقع داشت جونگکوک تو یه روز آفتابی روشن وقتی دست در دست هم بودن، برای اولین بار با گفتن جملات عاشقانه تو گوشش شوکش میکرد؟
البته که نه...جونگکوک نفسشو کلافه بیرون داد و نگاه خشمگینشو از پسر مقابل گرفت.
خودشم یجورایی از این موقعیت خسته شده بود و توی یه لحظه، نفهمید چیکار کرده و چی گفته....
کلافه سمت کاناپه رفت و بعد از اینکه خودشو روش انداخت، سرشو بین دوتا دستاش گرفت و به موهاش چنگ زد.تهیونگ آب دهنشو قورت داد.
نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده؟
یا چی بگه؟
مغزش به کل قفل کرده بود...
شاید اگه در حالت عادی بود با سلیطه بازی هاش خودشو خالی میکرد و حرفشو میزد..
ولی الان قضیه فرق کرده بود.
مثل همیشه اون فاکر بی اعصاب غیر قابل پیشبینی عمل کرده بود.بالاخره خودشو جمع و جور کرد و قدمی بهش نزدیک شد
″ا...اخه تو یه جو...یه جوری هستی
نمیدونم دوسم داری یا....
وقتی بهم گفت خب من جا خورد-″″هیچی نگو″
نه...
نه ممکن نبود
این توهم و خیالپردازی نبود
این جئون فاکینگ جونگکوک بود که واقعن داشت باهاش حرف میزد...اروم کنارش نشست و بازوشو سفت گرفت.
بدون توجه به بحثی که چند دقیقه پیش داشتن با قیافه متعجب و چشمای گردی خودشو جلو کشید و نگاهشو به نیم رخ جونگکوک داد.
″ت...تو باهام حرف میزنی؟″با چشم غره ای دستشو پس زد
″نچ″تهیونگ مسخره خندید
″و...ولی تو...تو حرف زدی″پسر بزرگتر آروم سمتش چرخید و با ابروی بالا رفته نگاهش کرد
″چیز عجیبی نیست
لال یا معلول نبودم که نتونم حرف بزنم... فقط دلم نمیخواست با تو حرف بزنم″تهیونگ بلافاصله پوکر شد
″یونگی راست میگفت
واقعن زبونت مثل مار نیش داره و فقط به قصد تخریب کردن طرفت حرف میزنی″خندید
″میتونم بهت پیشنهاد هم بدم″با کنجکاوی پرسید
″چه پیشنهادی؟″
YOU ARE READING
the window of life
Fanfiction″من مریضتم تهیونگ″ ″مهم نیست″ ″اسم من تو لیست مریضای روانیه″ ″اهمیتی نمیدم...″ ″دوست داشتن من گناهه...″ ″پس در این صورت من یه گناهکار به حساب میام″ کاپل اصلی : کوکوی کاپل های فرعی : یونمین؛نامجین ژانر : عاشقانه، روانشناسی، تیمارستانی، درام، اسمات