CHAPTER 3

896 160 457
                                    

سوم شخص

بدن لرزون دختر رو روی تخت خوابوند و موهاش رو به آرومی نوازش کرد....

جونگ:استراحت کن، من زود بر میگردم....

پ.ن{توی اقامتگاه شخصی امپراطور و ملکه، تخت و....هست برای مواقعی که میخوان تنها بخوابن و در عین حال اتاق مشترکی هم هست که اونا خیلی وقته ازش استفاده نمیکنن}

انگشتای سورا دور مچ امپراطور حلقه شد و با نگرانی لب زد

سورا:میشه تنهام نذارید؟؟
من میترسم....

جونگسو دلیل اونهمه ترس رو درک نمیکرد....
اون مرد فقط بهش گفته بود برده....
انقدر اون کلمه ترسونده بودش؟؟
بوسه کوتاهی به پیشونی دختر زد و از جاش بلند شد....

جونگ:دلیلی برای ترس وجود نداره....
کمی اینجا بمون، من زود بر میگردم....

با قدم های محکم از اتاق خارج شد و به طرف سالن شرقی رفت....
صدای قدم هاش تو گوش مرد زانو زده روی زمین می پیچید و بدنش رو می لرزوند....

جونگ:خب، چی باعث شده به خودت اجازه بدی به اون دختر بگی برده؛ ها؟؟

مرد دستاش رو روی زمین گذاشت و خم شد....

_من ایشون رو با فرد دیگه ای اشتباه گرفته بودم سرورم، لطفا من رو عفو کنید....

جونگ:میدونی چقدر ترسیده؟؟
چطور جرئت کردی همچین کاری بکنی؟؟

_من معذرت میخوام سرورم‌‌، اشتباه کردم....
از قصد نبود، من ایشون رو اشتباه گرفته بودم‌....

جونگسو سرش رو تکون داد و پاش رو روی دستای مرد گذاشت و فشار زیادی بهش وارد کرد....
با دیدن تلاش مرد برای خفه کردن صداش، پوزخندی زد و گفت....

جونگ:پس از این به بعد حواست رو خوب جمع کن که دیگه باعث آبروریزی نشی....

با پایان حرفش لگدی به پهلوی مرد زد تا از جلوش کنار بره....

جونگ:بندازیدش بیرون

مسیری که اومده بود رو دوباره به طرف اتاقش برگشت....
هیچکس حق نداشت درباره سورا حرف بدی بزنه....
اون مرد شانس آورده بود که از قصد اینکارو نکرده بود، وگرنه اوضاع کاملا فرق میکرد....

پ.ن{بیا برو تو....}


~~~~~

سوم شخص~روز بعد

میز بزرگ وسط سالن، از غذا ها و نوشیدنی های مختلف مخصوص صبحانه پر شده بود....
تمامی مهمان ها حضور داشتن به جز پادشاه هوسوک....
البته نبود ملکه هم حسابی به چشم میومد....

_سرورم، ملکه حاضر نمیشن؟؟

جونگسو دستاش رو از زیر میز مشت کرد و لبخند مصنوعی ای روی لباش نشوند

REMARRIAGE OF THE QUEENWo Geschichten leben. Entdecke jetzt