CHAPTER 16

991 173 278
                                    

سوم شخص

کمی تو جاش وول خورد و چشماش رو باز کرد، خمیازه کوتاهی کشید و با دیدن هوسوک کنارش، گونه هاش سرخ شد، دو شبی بود که کنار هم می خوابیدن و یونگی نمیتونست جلوی خجالت کشیدنش رو بگیره...
تمام مدت، پسر بزرگتر اون رو تو بغلش می کشید و اجازه نمیداد ازش دور بشه و گهگاهی به گونه، پیشونی و موهاش بوسه میزد و یونگی کاری جز لرزیدن بین بازوهای هوسوک؛ نمیتونست بکنه....

هنوز به اون بوسه های ریز و پروانه ای عادت نکرده بود اما منکر احساس لذت بخششون نمیشد، تماس لب های مرد با پوست خودش زیادی شیرین و دوست داشتنی بود....
گوشه لبش رو گزید و به هوسوک که هنوز خواب بود خیره شد، نمیدونست چه کار خوبی کرده که لیاقتش اون مرده اما هرچی که بود، واقعا شکر گذار بود....

به آرومی از جاش بلند شد و بعد از انجام روتین صبحگاهیش از اتاق بیرون رفت، درست کردن صبحانه برای همسرش، یه خورده لوس بود اما دوست داشت انجامش بده، با ورودش به آشپزخونه، مادر هوسوک و خانواده خودش رو دید که دور میز نشسته بودن و چندین ندیمه؛ مشغول پذیرایی و چیدن ظروف غذا بودن....

/صبحت بخیر ملکه

احترام کوتاهی به خانم جانگ گذاشت و بوسه ای به دستش زد....

یونگ:برای بیدار شدن زود نیست مادر جان؟؟

اینبار مادر خودش با لبخندی که همیشه مهمون لب هاش بود، جواب داد

+ما دیگه پیر شدیم، به ساعات زیادی برای استراحت نیاز نداریم....

پ.ن{اینو جدی گفتما، افراد مسن در طول شبانه روز شاید کمتر از ۶ ساعت به خواب نیاز داشته باشن، با افزایش سن نیاز به خواب کم میشه، مثلا افراد جوون به ۸ ساعت خواب نیاز دارن؛ درحالی که نوزاد ها میتونن ۱۹ ساعت بخوابن و این به خاطر نیاز بدن به استراحت و آرامش در سنین مختلفه و بر اساس شرایط روحی و جسمی هم قابل تغییره}

بوسه کوتاهی روی گونه مادرش نشوند و با لبخند گفت

یونگ:شما تازه اول جوونیتونه، پیر کجا بود؟؟

+انقدر دلبری نکن حالا، تو چرا انقدر زود بیدار شدی؟؟

با یادآوری قصدش از اومدن به آشپزخونه، گونه هاش سرخ شد و درحالی که با گوشه لباسش بازی میکرد؛ سرش رو پایین انداخت....

یونگ:می خواستم....خودم برای پادشاه هوسوک.... صبحانه درست کنم....

خانم جانگ خندید و با شیطنت گفت

/پس خوش به حال پسرم، نه؟؟

یونگی تقریبا از جلوشون فرار کرد و به طرف دیگه آشپزخونه پناه برد، میدونست اگه اونجا وایسه؛ از دست انداختنش فروگذاری نمی کردند....

REMARRIAGE OF THE QUEENWhere stories live. Discover now