بکهیون با پیدا کردن یه الاچیق چوبی درب و داغون انرژی بیشتری پیدا کرد و به قدم هاش بین مسیر همیشه گلی جنگل قدرت داد و کلافه خودش رو زیر سایه بونی که پیدا کرده بود جا داد ،هوا بشدت سرد شده بود و بکهیون به هیچ وجه نمیدونست الان تو کدوم جهنم دره ای هست.
نمیدونست چندساعته که عملا گم شده و هوای ابری هم بهش کمک نمیکرد تا بتونه راهی برای فرار از این شرایط پیدا کنه ،بکهیون خیلی جدی باید با پدرش یه صحبت اساسی میکرد اینکه بچه ها رو انقدر محدود میکردن مزخرف بود و نتیجه اش میشد شرایطی مثل الان خودش که فقط باید دنبال دمش میدوید و نمیتونست مسیرش رو پیدا کنه.
تنها بخش خوشحال کننده شرایطش این بود که نه داشت تمرین میکرد و نه کنار یونگچول وقت میگذروند ،شرایطی که الان داشت در عین درماندگی حسی از آزادی رو هم بهش میداد رها از هر قانونی زیر بارون دویده بود و اهمیتی نداده بود که پسر لیدر باید موقر و با شخصیت رفتار کنه ،گور پدر شخصیت و وقار وقتی میتونست آزاد هرجای جنگل که میخواد بره و از وزش نسیم خنک توی موهاش لذت ببره.
بکهیون عاشق آزادیش بود آزادی ای که بعنوان پسر کوچیکتر لیدر داشت ،توی تنها چیزی که مورد لطف الهه ماه قرار گرفته بود این بود که بعنوان پسر کوچیکتر به دنیا اومده همینکه قرار نبود کل مسئولیت پک روی دوشش باشه خیلی عالی بود.
بکهیون فقط دلش میخواست میتونست بدون هیچ زنجیری به پاهاش آزاد بدوه.شاید کار درستی نبود اما بکهیون از همین الان داشت آماده میشد تا جفت احتمالیش رو رد کنه شایدم مثل سوهو خوش شانس میبود و پیداش نمیکرد به هرحال هیونگش خیلی وقت بود بالغ شده بود و جفتش رو پیدا نکرده بود شایدم مثل سوهو میبود و قرار نبود یه جفت از ناکجا اباد براش پیدا بشه و تمام آرزوهاش رو با خاک یکسان کنه.
خسته از راه رفتن زیاد و کلافه از گرفتگی هوا بخاطر بارون و سرما به ستون چوبی کنارش تکیه داد اگه یکم دیگه تو همین شرایط میموند همین یه ذره عقلی هم که داشت از سرش پر میکشید ،یه ذره سردش شده بود پس روی زمین چمپاتمه زد و دست هاش رو دور زانوهاش پیچید شاید یکم گرم میشد.
.....................................
سونگ گیو کلاهش رو روی سرش صاف کرد و به سختی پاش رو از بین گل و لای بیرون کشید ،ازخودش متنفر بود و خیلی مصرانه داشت توی مغزش خودش رو لعنت میکرد که چرا همچین تنبیهی برای بکهیون انتخاب کرده ،اونم یه تازه وارد که چیزی از محیط اطراف نمیدونست.
حقیقتا وقتی اون تصمیم رو گرفته بود عصبانیت چشمهاش رو کور کرده بود و اینکه خودش رو عاجز از کمک به کسی میدید روی دیوار های مغزش خراش های عمیقی ایجاد میکرد.
'سایه' اسب رام و بی دردسری بود و وقتی تصمیم گرفته بود اون بچه رو دنبالش بفرسته مطمئن بود اسب خیلی از محوطه اطراف اردوگاه دور نشده و بکهیون میتونه راحت پیداش کنه ،خوش شانس بودن که تا مایل ها هم موجود خطرناک و وحشی ای وجود نداشت که بخواد به بکهیون صدمه بزنه اما بارون لعنتی یهو از راه رسیده بود و جست و جویی که سونگ گیو مطمئن بود به ظهر هم نمیکشه حالا داشت تا غروب ادامه پیدا میکرد.
و سایه لعنتی دلیل اصلی این دردسرها توی جایگاهش توی اصطبل با ارامش لم داده بود و یونجه میخورد ،اون اسب لعنتی چندساعت قبل تنها برگشته بود و سونگ گیو که تمام مدت توی پاسیو جلوی کلبه اش با استرس قدم میزد با ندیدن بکهیون کنار اسب فقط شمشیر و بارونیش رو برداشته بود و بی هدف دنبال دردسر حقیقی زندگیش میگشت.
شاید باید به چادر اون جادوگر ترسناک سر میزد شاید توی زندگی فعلی یا قبلیش یه غلطی کرده بود که از روزی که بکهیون پاش رو توی محدوده اردوگاه گذاشته یه لحظه هم بدون دردسر پشت سر نذاشته بودن.
-الهه ماه لطفا بهم کمک کن پیداش کنم ،التماست میکنم.
سونگ گیو عاجزانه نالید و سمت الاچیق قدیمی راه افتاد احتمال داشت بکهیون اونجا باشه ،با توجه به این که توله گرگ قرمز خیلی خیلی باهوش بود حتما دنبال یه سرپناه میگشت و الاچیقی که سونگ گیو مطمئن نبود هنوز سرپا بود یا نه گزینه مناسبی بود.
بکهیون بچه باهوشی بود و سونگ گیو مطمئن بود میتونه مراقب خودش باشه اما همونقدر که باهوش بود بی پروا هم بود و این دلیل استرس سونگ گیو بود.
با میونبر از بین بوته های خار سونگ گیو بی توجه به زخم گونه اش سمت الایق قدیمی دوید و سعی کرد با از دور دیدن اون چهارچوب چوبی باقی مونده تمام خاطرات عاشقانه اش با جفتش رو مرور نکنه الان وقت زیر و رو کردن خاطراتش نبود الان وقت تشکر از الهه ماه بود ،چون بکهیون اونجا بود درست زیر بخش سالم مونده از سقف اونم سالم.
YOU ARE READING
Red Alpha 🐺🌙
Fanfictionبکهیون پسر کوچیک لیدر پک سان ریور هیچوقت فکر نمیکرد با شناخته شدنش به عنوان آلفا قراره زندگیش دگرگون بشه و پا توی دنیایی بزاره که مقابله با آدمای اطرافش اصلا راحت نیست. Red Alpha 🐺🌙 Genre:Romance,Omegavers،Slice of life,Smut Main Cpl Chanbaek ,Ka...