بکهیون با لبخندی که لپ هاش رو به درد آورده بود و قصد ترک کردن صورتش رو هم نداشت به برکه کوچیکی که حاصل از آب چشمه بود خیره شد برکه اونقدرا عمق نداشت اما آبش به حدی شفاف بود که میتونست تمام سنگ ریزه های کف برکه رو بخوبی ببینه و تابش آفتاب روی برکه اون رو شبیه داستانای ماما میکرد مثل یه دنیای افسانه ای ،مثل سرزمین رویاها
با شنیدن صدای خورد شدن سنگریزه پشت سرش متعجب چرخید اما قبل از اینکه بفهمه چه اتفاقی افتاده خنکی و خیسی که تمام تنش رو در بر گرفته بود نفسش رو گرفت.
-لعنتی سردهههه
صدای جیغ شده جانگجون باعث شد توی آب بشینه و نگاهش کنه که چطور سرخوشانه توی برکه کوچیک بپر بپر میکرد.جانگجون واقعا عقل نداشت بکهیون حاضر بود روی دمش شرط ببنده که چیزی به اسم مغز توی جمجمه ی اون پسر نیست.
-تو نمیای تو آب ؟
نگاهش رو از پسر سرخوشی که با سر توی آب سقوط کرده بود گرفت و از جیبوم پرسید ،پسر دیگه سری تکون داد.
-نه بیخیال خوشم نمیاد خیس بشم.
جیبوم در حالی که کنار برکه مینشست گفت.
-ولش کن ،من مطمئنم اون یه گربه اس نه یه گرگ
جانگجون با چشم های ریز شده به جیبوم نگاه کرد و زیرلب بهش فحش داد.
-اینجا خیلی قشنگه ،این مزخرفه که ماها تا چند وقت قبل اجازه نداشتیم از ۱۰ متری کنار کلبه ها اونطرف تر بریم.
جانگجون با حرص گفت و مشتش رو روی آب کوبید.
-اوضاع اون بیرون خوب نیست جون ،باباممیگه خون خالصا کلی الفا و بتا رو اخراج کردن و اونا هم توی جنگل سرگردونن.واسه یه بچه یا یه امگا اون بیرون جهنمه اونا حتی چندتا از نگهبانای آلفای مون بلاد رو هم برای انتقام کشتن.
بکهیون با شنیدن حرف جیبوم سیخ شدن موهای بدنش رو حس کرد.
جیبوم ادامه داد.
-مون بلاد اماده یه جنگ اساسی با ولگرداس ،حتی به ما هم هشدار دادن که مراقب دروازه ها باشیم و یه مدت زیاد بیرون نریم تا صدمه نبینیم.
-باید زودتر بریم و بطری ها رو اب کنیم ،دلم نمیخواد به این چیزا فکر کنم.
جانگجون با صدای گرفته ای گفت و بلند شد ،بکهیون بهش حق میداد که نخواد این چیزا رو بشنوه.اقای لی پدر جانگجون کسی بود که مسئول چک کردن مرزهای پک با جنگله و همیشه توی خطر بود.
....................................
-هیونگ!
کیونگسو با دیدن بکهیون گلی و شلخته در عین حال شاد با تعجب گفت و سمتش دوید.تمام زمانی که هیونگش درحال بالا رفتن از کوه بود کیونگسو به ووهیون هیونگ توی بسته بندی کردن گیاه های دارویی درمانگاه کمک کرده بود بتای مو حنایی خیلی خیلی شوخ و مهربون بود و کیونگسو بشدت ازش خوشش اومده بود.ووهیون هیونگ بهش چندتا نکته راجع به گیاه های دارویی یاد داده بود و کیونگسو خوشحال بود که نه تنها از کوه بالا نرفته بلکه یه چایی خوش طعم از شکوفه های پرتقال نوشیده.
-چیزی نیست کیونگی ،فقط یکم توی آب شنا کردم و بعد با لباسای خیس زمین خوردم.
با تموم شدن جمله بکهیون چشم های متعجب کیونگسو از نگرانی پر شد و بکهیون با اینکه بدجنسی بود اما از دیدن نگرانی ای که برای خودش بود حس خوبی پیدا کرد.
-اتفاقی برام نیوفتاده نترس بچه
.....................................
شروع سومین هفته توی اردوگاه اونقدرا هم راحت نبود ،دو روز گذشته مجبور بودن توی خوابگاه بمونن چون طوفان خیلی خیلی شدید بود و احتمال بیرون رفتن و آسیب ندیدن تقریبا صفر بود.
-پسرا وقتشه بیدار شین.
با صدای یونگجه که توی سالن پیچید پلک های بکهیون از هم فاصله گرفتن و اولین چیز خوشحال کننده این بود که دیگه صدای کوبیده شدن قطرات بارون به شیشه های پنجره شنیده نمیشد و این یعنی حبس شدنشون توی اتاق هاشون تمام شده بود.

ESTÁS LEYENDO
Red Alpha 🐺🌙
Fanficبکهیون پسر کوچیک لیدر پک سان ریور هیچوقت فکر نمیکرد با شناخته شدنش به عنوان آلفا قراره زندگیش دگرگون بشه و پا توی دنیایی بزاره که مقابله با آدمای اطرافش اصلا راحت نیست. Red Alpha 🐺🌙 Genre:Romance,Omegavers،Slice of life,Smut Main Cpl Chanbaek ,Ka...