بکهیون جلیقه چرمش رو توی کوله پشتیش کنار بقیه لباس هایی که قرار بود به خونه ببره چلوند.
-هی بک وقت رفتنه عجله کن اگه جا بمونی مجبوری پیاده برگردی خونه
جیبوم طعنه زد و از اتاق بیرون رفت تا لنگه بوتی که بکهیون برای پرت کردن بلند کرده بود بهش نخوره.
-عوضیا اصلا چرا باهاتون دوستم؟
-چون ماها بی نظیریم
جیبوم که بعد از فرار موفقیت آمیزش پشت دیوار پناه گرفته بود با تخسی جواب داد.
-آره ،شک نکن
بکهیون با حرص گفت و بند کوله اش رو روی دوشش انداخت.
-بیا کمک این کیفه خیلی سنگینه
رو به جیبوم گفت و ساک کوچیکش رو توی سینه پسر بلندتر کوبید.
-فاک ...چی توش ریختی که انقدر سنگینه ؟
بکهیون در حالی که از در اصلی ساختمان بیرون میرفت شونه بالا انداخت.
-مجسمه های چوبیم ،مواظب باش نشکنن....کیونگیییییی
بکهیون با دیدن کیونگسو جلوی اقامتگاه آلفا ها با ذوق سمتش دوید.
-توام باهام میای خونه ؟
کیونگسو لبخند بی حوصله ای زد.
-معلومه که میام ،باید با چشم های خودم اولین تبدیلت رو ببینم پسر.
بکهیون با شنیدن جمله کیونگسو لبش رو گاز گرفت.
-میترسم کیونگ
بکهیون خودش رو از گاری چوبی بالا کشید و دستش رو واسه کمک به بتای مو مشکی دراز کرد.
-ترس نداره دیکهد ،مگه قراره چیکار کنی فقط باید تمرکز کنی و یکم درد بکشی همین.
کیونگسو بی تفاوت گفت با کمک بکهیون خودش رو بالا کشید.-اما....
-اما بی اما بک ،بس کن کی میخوای این اخلاق گندت رو بیخیال بشی تو قراره بی نقص باشی خیرسرت توی لعنتی یه آلفای قرمز کوفتی ای یک در میلیون پس محض فاک کمتر غر بزن و بذار تا رسیدن به خونه روی شونه ات بخوابم.
بکهیون به بدنه گاری تکیه داد و نق زد.
-قبلا مهربون تر بودی اگه میدونستم انقدر بدجنس میشی به حرف جونگین گوش نمیدادم و ببخیالت میشدم....ای ..ای .اخ ول کن ...اخ غلط کردم ...ای
کیونگسو با شنیدن غلط کردم بکهیون با رضایت گوشت پهلوش رو از بین انگشت هاش رها کرد.
-تو خیلی بیجا میکنی منو بیخیال بشی هیونگ نیم ،حالا هم واقعا ساکت شو خوابم میاد تمام شب داشتم روی طرح تیرهام کار میکردم و نتونستم بخوابم.
بکهیون موهای سیاهی که گردنش رو قلقلک میدادن نوازش کرد و به رونش ضربه زد.
-سرت رو بذار روی پام اینجوری اذیت میشی.
کیونگسو از خدا خواسته دراز کشید و به جیبوم که درحال چرت زدن بود لگد آرومی زد تا بهش جای کافی بده و خیلی طول نکشید تا خر خر آرومش گوش بکهیون رو پر کنه.
فقط ۲ روز تا ۱۶ سالگیش مونده بود و بکهیون بجای هیجان زده بودن ترسیده بود ،به حد مرگ هم ترسیده بود.۱۶سالگی برای یه گرگ دنیای جدیدی بود که با سر توش پرت میشد.
اول از همه بلاخره میتونست تبدیل بشه یه گرگ کامل و با شکوه میتونست توی دشت پشت منطقه مسکونی بدوه و از چرخش باد بین خزهاش سرمست بشه ،اما این تنها خوبی ۱۶ سالگی بود.
۱۶ سالگی یعنی بلوغ گرگش و بعد از اون بود که بلاخره میتونست بطور کامل رایحه اش رو آزاد کنه و رایحه بقیه مخصوصا جفتش رو هم احساس کنه و بکهیون به هیچ وجه نمیخواست اون بوی به خصوص رو حس کنه.
با اخراج رقت انگیز یونگچول از پک به جرم آزار یه امگا که خیلی اتفاقی بکهیون چند روز قبلش باهاش همکلام شده بود شاید یکی از دردسرهاش کم شده بود و دیگه لازم نبود مدام بخاطر درگیری با اون احمق تنبیه بشه ،اما همچنان هیچ چیز خاصی توی تفکراتش عوض نشده بود بکهیون هنوزم یه وبال گردن به اسم جفت نمیخواست.
یه امگای لوس که ازش آویزون بشه و فکر کنه لوس بازی هاش قراره قلب بکهیون رو آب کنه ،این مورد رو از وقتی توی تیراندازی بشدت ماهر شده بود زیاد تجربه میکرد امگاهای لوسی که دنبالش راه میافتادن تا توی مهارت کسب کردن بهشون کمک کنه و همیشه جواب بکهیون یه چیز بود "به منچه ،کسی توی یاد گرفتن بهم کمک نکرد پس توام خودت تلاش کن".
بکهیون بدجنس یا جنسیت زده نبود اما برعکس یه سری آلفاها طرفدار دو آتیشه امگاها هم نبود نمیتونست زندگیش رو کنار کسی که هر روز رسیدگی بخواد و اگه بهش به حدکافی توجه نشه مریض میشه تصور کنه .
بکهیون اینو نمیخواست که امگاش هر روز ازش بچه بخواد و فکر کنه جذاب نیست مگه اینکه شکمش پر از توله های آلفاش باشه ،بکهیون به هیچ عنوان مشکلی با امگاها نداشت یکیشون عملا تمام وقت کنار مادرش و توی خونشون بود و بکهیون بشدت عاشق نوناش و کلوچه های خوشمزه اش بود اما جفت امگا نه ... حتی اگه بتا یا آلفا بود هم بکهیون هیچ کوفتی به اسم جفت نمیخواست.....یه گرگ تنها ،آزاد و رها برای همیشه این رویای بکهیون بود و برای رسیدن بهش همه تلاشش رو میکرد.
-به چی فکر میکنی که یهو انقدر ساکت شدی؟
YOU ARE READING
Red Alpha 🐺🌙
Fanfictionبکهیون پسر کوچیک لیدر پک سان ریور هیچوقت فکر نمیکرد با شناخته شدنش به عنوان آلفا قراره زندگیش دگرگون بشه و پا توی دنیایی بزاره که مقابله با آدمای اطرافش اصلا راحت نیست. Red Alpha 🐺🌙 Genre:Romance,Omegavers،Slice of life,Smut Main Cpl Chanbaek ,Ka...