-هی کیونگی تو هنوز اینجایی ؟
کیونگسو سرش رو از دفتر طراحیش بیرون کشید و به جونگین خیره شد تکیه زده به در کاراگاه کوچیک اسلحه سازی ،مثل همیشه دوست داشتنی و جذاب بود حتی اگه خستگی از سر و صورتش چکه میکرد. کیونگسو نمیدونست چرا اما دیدن لبخند کم رنگ روی لب های جونگین براش یکی از دیدنی ترین صحنه های دنیا بود شاید چون معمولا این خودش بود که باعث درخشش اون منحنی کوچیک روی صورت جونگین میشد ،آلفایی که همه ازش حساب میبردن و اون جوری با کیونگسو رفتار میکرد که پسر کوچیکتر حس میکرد با تمام دنیا فرق داره.
جونگین همیشه برای کیونگسو بهترین بود و باعث میشد کیونگسو نسبت به خودش حس بهتری داشته باشه و از بتا بودنش متنفر نباشه و به این فکر نکنه که اگه امگا بود میتونست با ظرافتش جونگین رو جذب خودش کنه و اونو عاشق خودش بکنه ،اما اون یه بتا بود چیزی که تغییر نمیکرد و کیونگسو هم باهاش مشکلی نداشت ،اون خودش و دسته اش رو دوست داشت و بهش افتخار میکرد.
کیونگسو روزی که دسته اش مشخص شد رو بیاد داشت خیلی خیلی واضح اونروز با جونگین و بدون بکهیون به منطقه مسکونی رفته بود ،بکهیون بخاطر تنبیه شدن و بالا رفتن از کوه نتونسته بود همراهش بیاد و کیونگسو امیدوار بود بکهیون یکم جدی تر تنبیه بشه تا سعی کنه عاقلانه رفتار کنه نابود کردن باغچه گیاهان دارویی ووهیون هیونگ کار عاقلانه ای نبود اما بکهیون اصلا میونه خوبی با عقل نداشت پس طبق معمول تنبیه شده بود و وقتی کیونگسو با استرس آماده میشد تا تنها به خونه برگرده جونگین دم اتاقش اومده بود تا بهش بگه همراهیش میکنه ،جونگین گفته بود باید به پدربزرگش توی منطقه مسکونی سر بزنه و توی تمام مدتی که پشت گاری حمل مواد غذایی نشسته بودن از خاطراتش توی مبارزه ها گفته بود تا کیونگسو سرگرم بشه و کمتر بترسه ،و حالا کیونگسو همراه جونگین و مادرش پشت ورودی چادر ایستاده بود تا بفهمه همونطور که بقیه میگن یه بتای حقیقیه یا نه.
-جونگینی هیونگ !
کیونگسو با ترس سمت پسر چرخید.
-من نمیخوام برم اون تو.
لحن مظلوم و بی اندازه کیوت کیونگسو جونگین رو وادار کرد تا با همدردی جلوی پسر کوچولو زانو بزنه.
-چرا ،چیزی اذیتت میکنه ؟
کیونگسو سرش رو پایین انداخت.
-من میترسم..آخه ...آخه ...اگه امگا باشم نباید برگردم اردوگاه اونا دیگه نمیذادت تا وقتی ۱۰سالم بشه بیام پیشتون ،اما من میخوام پیش تو و بکهیونی باشم ،دلم نمیخواد تنها بمونم.
من...من دلم نمیخواد امگا باشم بکهیون میگه امگا بودن بد نیست اما من نمیخوام امگا باشم یونگچول بهم میگه امگای بدرد نخور اون بهم میگه امگا کوچولو...اگه ...
جونگین چتری های سیاه کیونگسو رو از توی چشم های براق از اشکش کنار زد.
-تو یه امگا نیستی کیونگی من حسش میکنم به من اعتماد کن رایحه تند و تیز نعناییت همین الانم دماغم رو میسوزونه ،اما حتی اگه امگا باشی هم مهم نیست تو انقدر خوشگل و قوی هستی که گرگت بتونه بهترین باشه و از پس همه چیز بربیاد.مهم نیست یه احمق چی راجع به بقیه بگه حرف هاش قرار نیست موجود فوق العاده ای که هستی رو تغییر بده.
اما بهت قول میدم که تو یه بتا هستی ،بتایی که جونگین هیونگ بهش افتخار میکنه چون از همه قوی ترِ و خیلی خیلی شجاعه.
حالا هم بهتره به جای اینکه الکی بترسی به این فکر کنی که وقتی برگردیم اردوگاه باید باهام تمرین کنی ،میخوام وقتی بزرگتر شدم یه مربی عالی مثل گیو هیونگ باشم و تو هم باید کمکم کنی.بهم قول میدی که اولین شاگردم باشی ؟
جونگین با لبخند درخشانی که کیونگسو برای اولین بار میدیدش گفت و پسر کوچیکتر با دست های کوچولوش اشک هاش رو پاک کرد و سرش رو با شدت تکون داد.
-اره جونگینی هیونگ ،کیونگی قول میده اولین شاگردت باشه و بهترینش.
YOU ARE READING
Red Alpha 🐺🌙
Fanfictionبکهیون پسر کوچیک لیدر پک سان ریور هیچوقت فکر نمیکرد با شناخته شدنش به عنوان آلفا قراره زندگیش دگرگون بشه و پا توی دنیایی بزاره که مقابله با آدمای اطرافش اصلا راحت نیست. Red Alpha 🐺🌙 Genre:Romance,Omegavers،Slice of life,Smut Main Cpl Chanbaek ,Ka...