-بیخیال هیون این چه کاری بود آخه ،من که بچه نیستم که بخوام بقیه رو اذیت کنم.
سونگ گیو به جفتش غر زد و پسر کوچیکتر شونه بالا انداخت.
-هی تقصیر من چیه توی اون لحظه تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که تصمیم گرفتی بچه ی بیچاره رو تنبیه کنی.
سونگ گیو با خباثت لبخند زد و سمت بتای بدجنسش رفت.
-اوه جدی ؟ ولی الان تنها کسی که قراره تنبیه بشه تویی بیبی
دسته موهای بلوند پسر بتا رو پشت گوشش زد و کنار گوشش زمزمه کرد.
-من باید جایی برم پس بیبی توی خونه منتظرم میمونه تا به تنبیهش برسیم.
با نیشخند بدجنسی ضربه نچندان آرومی روی رون پر ووهیون زد و ازش فاصله گرفت تا سمت خوابگاه آلفاها بره هنوز تا زمان خاموشی وقت بود.
................................
بکهیون استرس داشت از بعد از تشخیص ماهیت گرگش انقدر نزدیک به یونگچول نایستاده بود و حالا واقعا نمیدونست باید چیکار کنه ،بکهیون گاهی اوقات خودش رو بخاطر رفتاری که اون روز نشون داده سرزنش میکرد اما اجبار حرف های یونگچول براش زجر آور بود جوری که پسر بزرگتر باهاش رفتار میکرد و حس کالا بهش میداد حالش رو بهم میزد و از اون بدتر این بود که یه امگا تمام عمرش این حس رو داشت ؟ یکی مالکش میشد و باید قبول میکرد ؟!
بکهیون روزی که از پدرش شنید باید سخت تلاش کنه تا بعدا صلاحیت این رو داشته باشه تا مشاور یا معاون برادرش باشه به خودش قول داد با به دست آوردن حتی کمترین قدرت برای تصمیم گیری قانون های مسخره برای امگاها رو همونجور که به ماما قول داده تغییر بده ماما تا همین سال گذشته که روح خسته اش بدنش رو ترک کرد برای تغییر جنگیده بود اما باز هم چیز خاصی تغییر نکرده بود پس بکهیون برای تغییر میجنگید و اول جنگش درست کنارش ایستاده بود ،باید اول برای خودش میجنگید تا تجربه جنگ های بزرگتر در برابر زورگوها رو پیدا کنه.
-من اسبا رو میبرم بیرون و میچرخونمشون تو هم کثافت کاری هاشون رو تمیز کن.
یونگچول بعد از چند دور چرخیدن و چک کردن یه چیزایی توی فضای کوچیک اصطبل با حرص مشهودی توی صداش داد زد ،از خودش متنفر بود که هنوزم نگران اون بچه ی احمق میشه بکهیون هیچ آشنایی با اسب ها نداشت و یونگچول میدونست اگه بدون آگاهی به اسب ها نزدیک بشه احتمال آسیب دیدنش خیلی زیاده ،به هرحال الان یونگچول مسئول هربلایی میشد که سر اون بچه احمق میومد و دلش نمیخواست بخاطر مردن بکهیون مقصر بشه.اذیت کردنش بعد از تمام رفتارهاش لذت بخش بود و یونگچول ترجیح میداد بکهیون زنده و سالم باشه تا بازم بتونه اذیتش کنه.
-چی ؟!
بکهیون با تمسخر ادامه داد.
-مثلا که چی میخوای خودت کار راحت رو انجام بدی و گندکاری ها رو بندازی گردن من ،کور خوندی ،فکر نکن وایمیسم از توی مسخره دستور بگیرم.
بکهیون داد زد و با حرص سمت اولین جایگاه رفت و به صبر کنی که یونگچول داد زد توجه نکرد.با حرص در رو باز کرد و به ترسیدن اسب بیچاره اهمیتی نداد با عجله سمت اسب رفت ،باید تا قبل از اینکه یونگچول بازم بهش زور میگفت از حقش دفاع میکرد.
با جلو رفتنش توی جایگاه اسب پاش رو به زمین کوبید و شیهه تیزی کشید و باعث شد بکهیون با ترس سرجاش بایسته.
ذهنش به شدت بهم ریخته بود و داشت صدای ناقوس مانندی رو توی گوش هاش میشنید اسب نفس نفس میزد و پاهاش رو محکم رو زمین میکوبید و بکهیون نمیدونست باید چجوری آرومش کنه بکهیون اصلا نمیدونست باید چیکار کنه.
با بی عقلی جلو رفت تا شاید بتونه اسبی که حتی افسارش به جایی بسته نبود رو آروم کنه و زمزمه کرد.
-اروم باش اسبی
کارش احمقانه بود بکهیون مطمئن بود که کارش احمقانس و مطمئنا دیگه مهم نبود چون اسب روی پاهاش بلند شده بود و آماده بود تا سم های محکم نعل شده اش رو توی سر و صورت موجود غریبه ای که بشدت هم احمق بود بکوبه ،اسب توی اون لحظه خیلی بیشتر از بکهیون ترسیده بود و میخواست از خودش دفاع کنه.
همه چیز توی یه ثانیه اتفاق افتاد قبل از اینکه نعل فلزی مغزش رو پوره کنه بکهیون به دیوار چوبی اصطبل کوبیده شده بود و نفس های گرم کسی روی گردنش پخش میشد.
با ترس و بدنی لرزون نفس بی جونی توی ریه هاش کشید و بوی یونگچول رو حس کرد.سر پسر بزرگتر توی گردنش فرو رفته بود و نفس های تند و ترسیده اش مثل بکهیون بود اما چیز آزاردهنده این بود که نوک بینیش روی گردن بکهیون کشیده میشد و غده فرومونش رو بو میکشید.
ترسیدن بکهیون باعث شده بود فرومونش هرچند خیلی ضعیف آزاد بشه و یونگچول رو از خودش بیخود کنه.
بکهیون با حس چیز لزج و گرمی روی گردنش سیخ شدن موهای تنش رو حس کرد و بی طاقت تکون خورد تا خودش رو از بازوهای محکمی که گرفته بودنش رها کنه اما بازوهای قوی یونگچول این کار رو براش غیر ممکن میکرد پس تمام قدرتش رو توی مشتش جمع کرد و قوی ترین ضربه عمرش رو زیر دنده های گرگ عوضی که در حال بو کردن و لیس زدن گردنش بود کوبید و با عقب رفتن بونگچول این بار لگد محکمی هم توی رون پاش کوبید.
YOU ARE READING
Red Alpha 🐺🌙
Fanfictionبکهیون پسر کوچیک لیدر پک سان ریور هیچوقت فکر نمیکرد با شناخته شدنش به عنوان آلفا قراره زندگیش دگرگون بشه و پا توی دنیایی بزاره که مقابله با آدمای اطرافش اصلا راحت نیست. Red Alpha 🐺🌙 Genre:Romance,Omegavers،Slice of life,Smut Main Cpl Chanbaek ,Ka...