مهمان

625 121 109
                                    


÷ تهیونگ شی... مهمون دارید.

بعد از صدای زده شدن در اتاقش، صدای مرد میانسال مستخدم رو شنید... بی حوصله دستی به صورتش کشید و روی تخت، به پشت چرخید:

+ حوصله ندارم. ردش کن.

÷ ولی جناب...

مرد معذب گفت و پسر دستش رو بین حرفش، بالا آورد:

+ ولم کن چوی... گفتم دست به سرش کن.

مرد مستخدم لحظه ای مکث کرد و با تکون خوردن دست پسر صاحبخانه، با تکون دادن سرش، ناامید به قصد بیرون رفتن، قدمی گذاشت که لحظه ی آخر مردد از تصمیمش، کمی ایستاد:

÷ مهمونتون سوکجین شی هستند.

گفت و با پرشی که پسر مومشکی به سمتش کرد، قدمی به عقب برداشت...
ترسیده از رد دستور اربابش، به دیوار چسبید که صدای هیجان زده ی مقابلش باعث کشیدن نفس آسوده اش شد:

+کجاست؟؟ چرا بالا نیومد؟؟کجا...

سرش رو به سمت مرد میانسال برگردوند و با گرفتن شونه هاش ادامه داد:

+ کجاست؟؟؟ جین کجاست؟؟؟

و بدون منتظر موندن برای جواب مرد، با همون سر و وضع آشفته از اتاق خارج شد و به سمت پله ها دوید...

پله ها رو با خوشحالی دور زد و با رسیدن به لبه ی پاگرد، تصویر پسری که لب قلوه ای پایینش رو بین دندون های سفیدش کشیده بود، باعث ایستادنش شد...

لبخندی زد و با گذاشتن دستش به روی قلبی که از تپش دیوانه وارش کم شده بود، با قدم هایی آهسته تر به سمت پذیرایی حرکت کرد.

+ اومدی کیوتی...

با لبخند گفت و پسر مومشکی نشسته با دیدنش به سرعت ایستاد:

_ تهیونگ...

+جانم؟؟

لبخندش با دیدن چهره ی تعجب زده ی پسر مقابلش بزرگتر شد که ناگهان رگه های خشم رو داخل چشمهای قهوه ای مقابلش دید...
جین به سمتش قدمی برداشت و مشتی محکم به شونه ی چپش زد:

_معلوم هست کجا بودی مرتیکه؟؟؟ میدونی چندبار بهت زنگ زدم؟؟ فکرکردم جواب منو نمیدی ولی میدونی جیمین چندبار بهت زنگ زد؟؟؟ داشتم از نگرانی میمردم... اصلا اون گوشی لعنتی رو برای چی داری وقتی هربار قراره با جواب ندادنات عمرمو کم کنی؟؟

پشت هم غر میزد و تهیونگ با خنده در حالیکه از شونه ی آسیب دیده اش میگرفت، صداش زد:

+جین...جینی...کیوتی...

صدای خنده اش با مشتی که دوباره به قصد شونه اش حرکت کرده بود، بلند تر شد و با گرفتن مچ دست پسر عصبانی، بدن در حال حرکتش رو به سمت خودش کشید...دست آزادش رو به دور‌کمرش حلقه کرد و با فشردن پسر به خودش، کنار گوشش زمزمه کرد:

You owe me a danceWhere stories live. Discover now