_ تو در بزن.
با حبس کردن نفسش گفت و همزمان که گرمای دستهای بزرگی که روی کمرش مینشستند رو حس میکرد، اولین دکمه ی لباسش رو برای بهتر نفس کشیدن باز کرد.
تهیونگ چند ضربه ی پشت هم به روی در سفید رنگ مقابلش زد و سرش رو کمی نزدیک تر به پسر کنارش برد:
+ همه چی قراره همونجور که ما میخوایم جلو بره کیوتی... نترس من بهت قول میدم.
لبخند مضطرب پسر و تکون خوردن مکرر سرش رو که دید، دستش رو از پشت کمر، به پشت سرش بالا برد و با نزدیک تر کردن به خودش، بوسه ای از پشت ماسک به روی موهای مشکی رنگش گذاشت:
+ هرچی بشه من پیشتم.
آهسته زمزمه کرد و با صدای باز شدن در، نگاهش رو به پسری که بی شباهت به دوست پسرش نبود، داد.
× به موقع رسیدید.
یوجین زمزمه کرد و از جلوی در کنار رفت:
_ خوبی؟
جین رو به پسر پرسید و قبل از شنیدن جوابش، صدای کفشهایی که به سرعت به سمتش می اومدند رو شنید و لحظه ای بعد در آغوش زنی لاغراندام فرو رفت:
• خوش اومدی... خوش اومدی پسر قشنگم.
سرش خم شد و اینبار بوسه ای از سمت هارا به روی موهای پرپشتش نشست:
_ ممنونم که قبول کردید بیام... خوبی مامان؟
در حال جدا شدن از آغوش زن پرسید و هارا مشتاقانه، بازوهای پسر ارشدش رو فشاری داد:
• خوبم... عالیم عزیزم... حالا که بازم تو رو تو خونه میبینم، عالیم... اوه تهیونگ، پسرم... خوش اومدی.
بازوهای جین رو رها کرد و درحالی که به سمت مردی که کنار پسرش قرار میگرفت برمیگشت، تعظیمی کوتاهی کرد...
مرد مومشکی هم متقابلا بدون برداشتن دستش از پشت پسر کنارش تعظیمی بلندتر کرد و لبخندی بزرگ رویصورتش نشوند:+ تشکر خانم کیم... ممنونم که قبول کردید اینجا بیایم.
• اوه این چه حرفیه پسرم... خوشحالمون کردید... بفرمایید... بفرمایید از این طرف... جین پسرم بابات تو پذیرایی منتظرته... بیاید از این ور.
همونطور که بازوی پسر بزرگش رو در آغوش گرفته بود و به سمت پذیرایی هدایتش میکرد، با دیدن نشستن اضطراب داخل چشمهای قهوه ای رنگش، بازوی پیچیده شده با کتش رو محکم تر فشرد:
• اونم مشتاقه ببینتت... شاید نشون نده ولی اونم دلتنگته.
زن لب زد و جین، صدای پوزخند کوتاه پسر کنارش رو شنید.
_ درسته.
جین آهسته و با همین یک کلمه به هردونفری که کنارش قدم برمیداشتند، جواب داد و با دیدن هیکل صاف پدرش از پشت، نفسی گرفت.
YOU ARE READING
You owe me a dance
Randomجین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای یکی از پسران خاندان بزرگ و سرشناس کیم نوعی سرشکستگی محسوب میشد...