_اووووه تهیونگ این خیلیییی خوبه...
جین با نگاهی که به عکس قرار داد تازه بسته شده ی دوست پسرش انداخته بود، بلند گفت و تهیونگ با ذوق نگاهش کرد:
+فوق العاده ست جینی...این بزرگترین پروژه ی بین المللیه که قراره تو کره اجرا بشه و نقش منم یکی از سه نقش اصلی داستانه...
سرش رو بالا آورد و چشمهاش رو به مردمک های مشکی پسر دوخت:
_خیلی خوبه ته ... خیلی برات خوشحالم.
+میتونم هت تریک کنم.
گفت و با در آغوش گرفتن یک طرفه ی پسر کنارش، بلند خندید...
_ولی چرا از سال بعد شروع میشه؟؟
جین پرسید و تهیونگ همونطور که خیره به لبهای جلو اومده از تمرکز پسر بود جواب داد:
+پروژه ی بزرگیه کیوتی...باید همه چیش هماهنگ بشه... گفته بودم قراره تیتراژشو هم من بخونم؟
با اشتیاق به ری اکشن پسر در آغوشش خیره شد و پسر مو بلوند با بالا آوردن سرش، چشمهای گرد شده از تعجبش رو به سمتش دوخت:
_شوخی میکنی؟؟ تهیونگ این پروژه قراره خیلی بیشتر سر زبونا بندازتت.
بوسه ای به روی موهای پسر زد و به آهستگی کنار گوشش لب زد:
+میدونم کیوتی...میدونم...بذار این پروژه تموم شه میخوام بعد از اینکه کامل جام تو کره محکم شد، رابطه مونو علنیش کنم.
قلب پسر موبلوند لحظه ای نزد...اگر این اتفاق می افتاد نقشه ی پدرش بدون دست داشتنش، انجام میشد و جین از چیزی بیشتر از این نمیترسید...آب جمع شده داخل گلوش رو به پایین فرستاد و باز پرسید:
_خب چرا کره؟؟ تو میتونی همه جا زندگی کنی.
موهای روشن پسر رو بهم ریخت و خنده ای کرد:
+عزیزدلم کجا بهتر از کره که توم توش هستی؟
_خب هر کشوری تو بخوای بری منم باهات میام...
ترسیده از خراب شدن پل های پشت سرشون و به سرعت گفت و تهیونگ با بیشتر فشار دادنش به خودش جواب داد:
+میدونم عزیز دلم...تو همیشه کنار خودمی ولی خب کشورای دیگه ممکنه از هر ده تا پروژه ی بزرگشون، فقط یکیش، یه دونه از نقشای اصلیش شرقی باشه و من کار کنم...توی کره موقعیتای بهتری با این موج نوگرایی صنعت سینماییش هست و تازه، من به زبون خودمون بیشتر مسلطم...
جواب داد و نفهمید عرق سردی که از پیشونی دوست پسرش به پایین میریخت نه از گرما که برای حرفی بود که خودش زد...
.
از روی تخت به پایین اومد و کنار پسر مومشکی خوابیده، نشست...نگاهی به چشمهای بسته شده با آرامشش انداخت و با فکر به اینکه چطور شد این پسر تمام وجود جین استریت رو تصاحب کرد، به اجزای صورت بی نقصش خیره شد...
BINABASA MO ANG
You owe me a dance
Randomجین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای یکی از پسران خاندان بزرگ و سرشناس کیم نوعی سرشکستگی محسوب میشد...