جسم نرم داخل آغوشش تکونی خورد و تهیونگ ناخودآگاه با سفت تر کردن حلقه ی بازوهاش به دورش، نزدیک ترش کرد... نفس عمیقی کشید و با استشمام رایحه ی شیرینی به زیر بینیش، چشمهاش از هم فاصله ای گرفتند و با دیدن پسر مومشکیی که نفس هاش به روی گردنش پخش میشد، لبخندی به روی صورتش جا خوش کرد:
+ کیوتی؟
آهسته لب زد و وقتی جوابی از پسر درآغوشش نگرفت، مطمعن از خواب بودنش، آهسته آزادش کرد و با چرخیدن پسر به پشت، روی آرنج دستش بلند شد...
قلبش مثه روز اول و تولد آیرین، با دیدن گردی سفید صورتش، لحظه ای تندتر زد و گوشه ی چشم بسته ی مقابلش رو به نوازش گرفت... با صدایی که به خاطر تازه بیدار شدنش خش دار بود، زمزمه کرد:
+ هنوزم همونجوری که بار اول دیدمت، دلمو میلرزونی...
لبهای قلوه ای زیر دستش تکونی خوردند و تهیونگ با خنده ای ناخودآگاه، کمی بلندتر گفت:
+ نه... بیشتر... خیلی بیشتر...
خنده اش تبدیل به لبخندی شد و بعد از زمان کوتاهی که به خیره شدنش ادامه داد، چشمهاش رو برای دل کندن از صورت مقابلش بست که صدای کسی رو داخل پذیرایی شنید:
× جین... جین...
پسر در آغوشش تکونی خورد و تهیونگ به سرعت ولی محتاط بلند شد و با پوشیدن شلوار افتاده اش، به سمت صدا رفت... در رو آهسته باز کرد و رو به پسر موقرمزی که به طرف در قدم برمیداشت، انگشت اشاره اش رو روی بینی اش گذاشت:
+ هیسسسسسس... خوابه...
× کو ببینم؟
پسر موقرمز با تخسی گفت و خواست از بین در نیمه باز به داخل سرک بکشه که در مقابل صورتش بسته شد:
+ برو عقب...
با اخم غرید و با صدایی آهسته ادامه داد:
+ لباس تنش نیست.
صدای پوزخند پسر صاحبخانه بلند شد و با دیدن لحظه آخریِ جین خوابیده به روی تخت، کمی عقب رفت:
× پس همه چی خوب جلو رفت.
+ آره... الانم امیدوار بودم بتونم براش صبحانه آماده کنم و دونفری بخوریم.
با لبخندی گفت و جانگکوک ابرویی بالا انداخت:
× الان داری منو از خونه ی خودم بیرون میندازی؟
+ اوهوم.
× اونم برای دومین بار.
+ اوهوم.
به سرعت جوابش رو میداد و نگاهش به در آشپزخونه ای که انتظارش رو میکشید، بود... جانگکوک دستی به پشت موهای قرمزش کشید و به ناچار گفت:
× پس من میرم یه سر به دوستم بزنم... ولی شب خونه مو لازم دارم، از الان گفته باشم.
تهیونگ خنده ای کوتاه زد و با تکون دادن سرش و هل دادن شونه ی جانگکوک به سمت در، جواب داد:
YOU ARE READING
You owe me a dance
Randomجین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای یکی از پسران خاندان بزرگ و سرشناس کیم نوعی سرشکستگی محسوب میشد...