با شنیدن صدای در، پشت میزش جابه جا شد و بدون توجه به صدای پاهایی که وارد میشدند، عکس بزرگ روی مانیتورش رو با زدن دکمه ای بست...
تصویر خنده ی مستطیلیی که روی صورتش پاشیده میشد، از روی صفحه ی روشن سیستمش بسته شد و با بالا آوردن نگاهش، صاحب خنده رو مقابل خودش، ایستاده و داخل کت و شلوار اسپرت سورمه ای رنگی دید...
موهای فرش رو بالا داده بود و با یک دست داخل جیب شلوارش، ظاهرش مردانه تر از هر زمانی دیده میشد و جین برای لحظه ای محو تصویر مقابلش شد.
+ سلام جین شی... مزاحم که نشدم؟؟؟
با لبخند گفت و جین با دراومدن از خلسه ی تصور اون دستهای رگ داری که به سمتش دراز شده بودند، لبخندی معذب زد:
_ سلام... نه... نه... اصلا مزاحم نیستی... خوش اومدی.
دستش رو بین هر دو دستش گرفت و بدون نگاه کردن به چشمهای مشکیی که هدفش گرفته بودند، فشارش داد...
لحظه ای درهمون حالت موندن و جین برای ول کردن دستی که تلاشی برای بیرون اومدن نمیکرد، مردد بود که با شنیده شدن صدای در، هول شده دستهای استخونی مقابلش رو رها کرد و به سمت پیرمردآبدارچی لبخندی زد:_ دوتا قهوه بیار آجوشی... هردوش با شیر و شکر مثل گذشته.
+ من تلخ میخورم.
صورتش رو به سمت پسری که هنوز ایستاده بود، برگردوند و با دیدن نگاهی که به میز مقابلش خیره بود، سری تکون داد:
_ دوتا قهوه آجوشی... هردوش تلخ باشن لطفا.
گفت با بیرون اومدنش از پشت میز بزرگش، به سمت مبل های چیده شده قدم برداشت...
با دست اشاره ای برای نشستن پسر مقابلش کرد و با نشستن مقابلش، دستهاش رو با حالت پر از استرسی به زانوهاش، تکیه داد:_ خوش اومدی.
پسرک بازیگر هم نشست و با خیره شدن به تصویر مقابلش، نیشخندی زد:
+ یه بار دیگه هم گفته بودی...
_ آره گفته بودم ولی هرچندبار که بگم تا میزان خوشحالیم از دیدنت رو نشون بدم، بازم کافی نیست.
نگاه وحشی پسر از تابلوی پشت سرش به روی چشمهاش نشست:
+ برای این حرفا اینجا نیستم.
چشمهای جین بسته شد و به آرومی لبخندی زد:
_ برای هرچی که اینجایی، خوشحالم.
نگاهش رو از چشمهای قهوه ای مقابلش، برداشت و کمی صاف شد...
دستی به جیب داخلی کتش برد و با درآوردن چند عکس، به سمت جین درازشون کرد:+ یه نگاه به اینا میندازی؟؟؟
عکس ها رو گرفت و با دقت دونه به دونه ی اونها رو از نظر گذروند:
BẠN ĐANG ĐỌC
You owe me a dance
Ngẫu nhiênجین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای یکی از پسران خاندان بزرگ و سرشناس کیم نوعی سرشکستگی محسوب میشد...