بلیت

547 112 44
                                    

ماسک مشکی رنگ رو، روی صورت پسر مقابلش صاف کرد و بی توجه به چشمهای ملتمسش، لب‌ زد:

_ مراقب خودت باش... رسیدی خبر بده.

تهیونگ بی طاقت تر، کمرش رو محکم گرفت:

+ خیلی زوده... سه روز خیلی کمه... خبر بده بهشون کارت اینجا گیر کرده که یکم بیشتر بمونیم.

_ باور‌کن عزیزم منم دوست دارم همیشه اینجا زندگی کنیم ولی میدونی نمیشه... هم کوک زنگ زده که کار مهمی پیش اومده، هم‌ پروژه ت بدون تو شروع نمیشه... بعدا دوباره باهم میایم. باشه؟

جین با لبخندی گفت و تهیونگ‌ با لبهای آویزونی که با وجود ماسکش دیده نمیشد، جواب داد:

+ منکه میدونم تو به خاطر اینکه میترسی، داری میری... بخدا کیوتی اتفاقی قرار نیست بیوفته...

دستهای جین رو محکم توی دستهاش گرفت و با خواهش دوباره به سمتش خیره شد و پسرمومشکی هم با کمی این پا و اون پا کردن، جوابش رو داد:

_ خب وقتی کوک گفت رسیدم باید چیز مهمی رو بهم بگه، منم واقعیتش ترسیدم، ولی قرار ماهم اول سه روز بود دیگه... الان دوتامون دیرتر بریم، یکم مشکوک میشه همه چی.

دستی که گرفته شده بود، کشیده شد و پسر معترض همزمان که با گذاشتن دست به روی گودی کمرش، به خودش نزدیک ترش می کرد، اعتراض کرد:

+ ولی کیوتی، ما تازه دیشب ...

با فشرده شدن دستش، لحظه ای سکوت کرد و جین درحالیکه گوش ها و گونه هاش رو به سرخی میرفت، با صدایی آهسته بین حرفش پرید:

_ هیسسسس... آروم تر... اینجا پر آدمه...

+ نمیخوام... ما فقط یه بار اون کارو کردیم.

تهیونگ مشتاق از این بودن سه روزه با معشوق چشم قهوه ایش، برنامه های مختلفی چیده بود و همین برنامه ها به قدری اون دو رو مشغول خوشگذرانی ها و تفریحات مختلف کرده بود که وقت برگشتن، خسته و خوشحال، فقط به آغوش هم پناه برده و به خواب میرفتند...
تنها دیشب بود که اون دو پسر به یاد هم خوابی های گذشته افتاده بودند و رابطه ای رو باهم داشتند و بعد از اتمام همین رابطه بود که پسرک مو طلایی بهانه ای برای شروع به اصرار برای بیشتر ماندنشون پیدا کرده و با التماس از جین برای راضی شدنش، خواهش میکرد...

با اخم هایی درهم گفت و جین با اعلام شدن شماره پروازش، سعی در راضی کردن پسر تخس مقابلش کرد:

_ عزیزدلم... تهیونگ من... بذار برم در عوض وقتی پروژه ت تموم شد و برگشتی، میریم تو اون ویلایی که گفتی ازش خوشت نمیاد و ...

+ هی.... من که ده بار عذرخواهی کردم... به چی قسم بخورم که باورت شه من عاشق اون ویلام... ها؟؟؟ اون ویلا همه قسمتاش...

جین بین حرفش پرید و انگشتش رو به روی لبهای زیر ماسک دوست پسرش برای ادامه ندادن گذاشت:

You owe me a danceWhere stories live. Discover now