𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗𝟗🍷

758 104 46
                                    

های گایز
چند وقتی نبودم و حالا میخوام یه مسئله ای رو باهاتون در میون بذارم.
حقیقتا از وقتی بوک اصلی به مشکل برخورده اعصابم بهم ریخته و یه جورایی دلم به نوشتن نمیره...مثلا با خودم میگم اون همه نوشتم که آخرش اینجوری بشه...درک میکنید؟
حتی این چند روز ایده ای هم برای نوشتن نداشتم ولی این فیک رو تموم شده تحویل میدم.
چرا؟ چون هم من بهتون قول دادم هم دوست ندارم شما رو منتظر بذارم.
تنها دل خوشی من برای ادامه دادن این فیک، فقط شمایید. وگرنه اگه شما نبودید شاید به هیچ عنوان این فیک رو ادامه نمی دادم.

ولی با این حال هنوز امیدوارم که بوک اصلی درست شه

اهااان...و یه چیز بگم که من از کار های شکایت و دادگاه و مراحل اجراشون زیاد سر در نمیارم و همه و همه ساخته ی ذهن منه.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-

با رفتن هوسوک و جیمین نگاه پر از نگرانی اش را به رفیق خسته اش داد...به رفیقی که شاید تاریخ انقضای رفاقتشان رو به پایان بود و باید فصل دیگری از زندگی را شروع میکردند.

نامجون با نگرانی به جین خیره شد و جین تنها برای جبران، نگاهش را به او هدیه داد.

با دقت به چشم های نامجون خیره شد و تلاشی برای نجات خودش از غرق شدن درون ۲ تیله ی سیاه نکرد. در اقیانوس چشمان نامجون شنا میکرد و به دنبال چیزی می گشت...به دنبال چیزی که دستهایش را بگیرد و از دست هایی که برای نجاتش دراز شده بودند، جدا کند و او را تا اعماق اقیانوس بکشد؛ طوری که هرگز نجات پیدا نکند و تا همیشه تنها انسان اقیانوس بی انتهای چشمانش باقی بماند.

به زبان ساده جین به دنبال "عشق" بود...اما هر چه گشت چیزی جز "نگرانی" نصیبش نشد. عشق کجا پنهان شده بود؟ پشت نگرانی؟

در دل زمزمه کرد؛

جین:کاش منو هم تو دلت جا بدی.

ثانیه ای بعد به خودش آمد و با جلمه ای در دلش، نگاهش را از نامجون گرفت؛

جین: دهنت رو ببند..تو مگه به زندگی تهیونگ سر و سامون دادی که حالا به فکر خودتی؟

اما افسوس که جین متوجه نشده بود... عشق، پشت نگرانی پنهان نشده بود؛ بلکه نگرانی جزوی از عشق بود.

نامجون: جين؟

جين: جا...بله

نامجون:جین؟

جين: ب..بله

نامجون لبخندی زد و باری دیگر پرسید؛

نامجون:جين؟

جين: زهرمار...هان؟ بنال دیگه.

نامجون به چشم های خیس جین که نشان از احساسی شدنش میداد اشاره ای کرد و بار دیگر گفت؛

نامجون: جين؟

چانه ی جین برای ثانیه ای از بغض لرزید و به آرامی زمزمه کرد...زمزمه کرد و جواب اصلی اش را داد؛

I'm in pain 2Where stories live. Discover now