𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎𝟔🍷

539 92 46
                                    

جونگکوک:خیلی وقت بود که هوسوک لب به الکل نمی زد...یادمه خیلی وقت پیش...یه دوره ای حالش خوب نبود و هر شب جین هیونگ سر اینکه مست میکرد سرش داد میزد. ولی مدت زیادی میشه که اینکار رو نکرده بود. چرا حالا؟

جونگکوک خبر نداشت که آن زمان، هوسوک به خاطر عشق خرد شده اش الکل میخورد و مست میکرد تا از فکر به او دور شود.

اما حالا چه؟
حالا چرا لب به الکل زده بود؟
بعد از این همه مدت، مست بودنش چه دلیلی داشت؟

رایلی هنوز در فکر اعتراف هوسوک بود. به فکر راز های هوسوک و بوسه های گرمش...

بدنش همچنان مثل دقایق قبل به حالت منقبض مانده بود و تلاشی برای آزاد کردنِ خودش نمی کرد.

بار دیگر نفس های سنگینی به گوشش خورد که باعث شد از دنیای افکارش بیرون بیاید و با ترس جیغ بزند.

با دیدن هوسوک که کنار گوشش سر خم کرده بود، جیغی کشید و با عقب کشیدنش، روی کوک پرت شد.

جونگکوک با دستش شانه های دختر را از پشت گرفت و به هوسوکی که بی سر و صدا از اتاق خارج شده بود، خیره شد.

جونگکوک:هیونگ چرا اوم...

هوسوک:دستتو بردار!

جونگکوک ردِ نگاه هوسوک را دنبال کرد و به دستانش که روی شانه های دختر بود،رسید.

بلافاصله دستانش را برداشت و از دختر جدا شد.

هوسوک بار دیگر مست شده بود...اینبار هوسوک نه مهربان بود‌...نه خندان.

در دنیای مستی، هوسوک زخم خورده بود...هوسوک دل شکسته بود...هوسوک همان گرگِ تنهای جنگل بود.

تلوتلو خوران به سمت رایلی رفت و تمام تلاشش را کرد که روی او پهن نشود.

بازو های دختر گرفت و او را از روی کاناپه بلند کرد. روی هر دو شانه ی دختر بوسه ای کاشت و او را سمت دیگری از کاناپه نشاند.

با چشمانی که به سرخی میزد به کوک نگاه کرد و به سمتش قدم برداشت.

هوسوک:میخوای منو بازی بدی؟

بعد از پایان حرفش بخاطر نداشتن تعادل، سکندری خورد و کوک برای جلوگیری از نیوفتادنِ مرد، از بازو هایش گرفت و بلند کرد.

هوسوک سرش را بلند کرد و با تمام توانی که داشت، تخت سینه ی کوک کوبید و او را از خودش جدا کرد.

کوک چون انتظار همچین حرکتی را از سوی هوسوک نداشت، چند قدمی عقب رفت و با چشم ها متعجب به هوسوک خیره شد.

جونگکوک:هیونگ؟!

هوسوک:چند وقته باهاش آشنا شدی؟

جونگکوک:با ک..کی هیونگ؟ چرا اینطوری حرف میزنی با من؟

I'm in pain 2Where stories live. Discover now