𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟏𝟏🍷

457 77 31
                                    

*تحولاتی در داستان رخ داده. لطفا صبور باشید*

•~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~•

شاید روزی برسد که شازده سوار بر اسب قشنگ، پسرک را از این شهر سرد ببرد؛ که اگر در این دنیا میسر نباشید قطعا در جایی "شاید بهشت" باز بایکدیگرند.
همانقدر که تهیونگ در تلاش بود، جونگکوک نیز در سختی به سر میبرد. تلاش میکرد، رنج میبرد، تحمل میکرد...برای تصویر تکرار لحظات به یادماندنی.
-Shervin

تهیونگ هیچ رقمه حاضر به فراموش کردن پسرک نبود. چگونه فراموش میکرد وقتی پاره ی تنش در چنین وضعیت وخیمی به سر میبرد. چگونه مالک قلبش را به فراموشی میسپرد وقتی تک تک بازدم هایش با تصورِ او، گرم بود.

و حالا جونگکوک چگونه از شرِ حضورِ پر خیر تهیونگ خلاص میشد وقتی بند بند وجودش مملو از بوسه های حک شده ی مردک شیاد بود.

کثافت بزنند به وجودشان که همچنان قلبی پر حرارت داشتید؛ در حالی که از دوریِ بیش از حد، مجالی برای نفس کشیدن به خود نمی دادند.

و حالا آن مردک حلال زاده که سر و رویش به کثافت کشیده شده بود، محض رضای کدام معبود قبول میکرد که فاصله ی این جدایی را بیشتر کند و به سفری چند روزه برود؟
هر چند که سفر چند روزه اش به یک سفر ۷۲ ساعته تغییر کرد که دو سوم آن، صرف مسیر رفت و برگشت میشد.

عصر امروز تهیونگ راهی سفر میشد. سفری به زادگاهش، به کشوری که چندین سال از هوایش تنفس نکرده بود.

دلیل رفتنش چه بود؟ کاش لحظه ای در زندگی تهیونگ رقم میخورد که دلیلش جونگکوک نبود.

حرفهایش را زده بود. هر چه در دل داشت را با یک جمله از جونگکوک خواسته بود و حالا باید منتظر حرکتی از سوی جئونش میماند.

در این نقطه از زندگی، "مالِ تهیونگ بودن" هنر نبود، لیاقت داشتن نبود، وسیله برای ابزار علاقه نبود...تنها یک کلمه سه حرفی بود تا تهیونگ دنیایش را فدای خنده های پسرک کند.

عجیب، دلش هوای خنده های پر صدای پسرک را کرده بود‌ طوری که مروارید های سفیدش را به نمایش بگذارد و تهیونگ با کاشتن بوسه هایش بر روی مروارید های جئونش، قربان صدقه ی قلب خندانش برود.

اینها، افکاری بودند که هر ثانیه جلوی چشمانش رژه میرفتند و حالا بقدری مشغول دیدن عکس های کوک بود که افسار لبخند بی شرمانه اش از دستش رفت.

مگر میشد تمام وجودش را چشمانی برای تماشای آن عکس ها کند و لبخند نزند؟
محو شده بود...در دنیایی که تک تک ذره های آن خیال بود...زیبا بود. آن دنیا بسیار زیبا بود و دلیلش خاطرات دمیده شده در آن، بودند.

I'm in pain 2Where stories live. Discover now