Xiao Zhan 31th Bday

222 51 9
                                    


I am deeply in love with a lonely star

من عمیقا عاشق یک ستاره تنهام!


همیشه عاشق این بود درخشان‌ترین ستاره رو برای خودش انتخاب کنه. شیائوجان عاشق هر چیزی که اون رو یاد آسمون می‌انداخت، بود. در نظرش آسمون آرامشی داشت که هیچکس نمی‌تونست حتی شبیهش رو داشته باشه. اون ساعت‌ها زمان خودش رو صرف خیره شدن به آسمون می‌کرد.

گاهی از تلسکوپش کمک می‌گرفت و بعضی وقت‌ها ماگ بزرگش رو با قهوه محبوبش پر می‌کرد و به سمت پشت‌بوم حرکت می‌کرد... گاهی وقت‌ها دلش می‌خواست یک ستاره بشه و به آسمون‌ بره؛ اما گاهی وقت‌ها ایده‌های دیگه‌ای به ذهنش میومدن. داشتن یک ستاره توی خونش چیز بدی نبود؛ ستاره‌ای که بتونه درخشش رو به قلب تاریکش برگردونه!

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پسر به التماس افتاد. نمی‌دونست برای بار چندم هست که داره خواهش میکنه؛ اما مطمئن بود تا زمانی که با درخواستش موافقت نشه، دست از تلاش بر نمی‌داره. یک بار دیگه شانسش رو امتحان کرد. اون همیشه توسط همه ستاره‌ها و البته ابرهای آسمون لوس میشد. علاقه‌ای که به ستاره کوچیکشون داشتن، غیرقابل باور بود. ییبو لب‌هاشو جلو داد. دست ابر بهاری رو گرفت و گفت:

فی ازت خواهش میکنم. من واقعا دوست دارم زندگی توی زمین رو تجربه کنم. چرا اجازه نمیدی بهم؟ قول میدم دردسر درست نکنم.

دختر اخمی کرد و گفت:

ییبو تا وقتی که من، تو آسمون‌ هستم، اجازه نمیدم اینجارو ترک کنی... تو برکت آسمون ما هستی، حالا دلت میخواد به این سرعت از کنارمون بری؟ تو که هنوز سنی نداری ستاره کوچولو!

ییبو با ناراحتی گوشه‌ای نشست. طوری که از درخشش کم شد. فی که متوجه این موضوع شده بود، با بدجنسی لبخندی زد. پشت سر ییبو ایستاد و مثل همیشه با بارش، باعث خیس شدن ستاره شد. ییبو شوک‌زده بلند شد و با دیدن چهره خندون فی، اخمی کرد و گفت:

این کارت اصلا بامزه نبود.

فی بینی ییبو رو گرفت و گفت:

اما تویی که قهر میکنی و یک گوشه می‌شینی کیوت‌ترینی، می‌دونستی؟

ییبو از این فرصت استفاده کرد. درخشش رو بیشتر کرد و با لبخند گفت:

پس بهم اجازه بده برم زمین.

ییبو دوباره سرخونه اول برگشته بود. ابر بهاری با شنیدن این جمله، کلافه گوشه‌ای آویزون شد و گفت:

اصلا بگو ببینم چرا دلت می‌خواد بری زمین؟

ییبو که احساس می‌کرد یک شانس برای پذیرفته‌شدن درخواستش داره، با لبخند و ذوقی که دختر تا حالا نظیرش رو ندیده بود، گفت:

Sunflower's CollectionsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora