" a вιg cнange "

1.6K 312 18
                                    

هلو یوربون!
رها صحبت میکنه
میدونم حالتون خوب نیست
ولی گفتم یه پارت کیوت بذارم
یکم از اون حال و هوا در بیایین
.
کاور کیوته 😁

.
.

سوکجین شوکه شده بود..
اشک توی چشماش جمع شده بود ، دلش میخواست همین الان اون مرتیکه جذاب رمانتیکو ببوسه..
دستایی دور کمرش حلقه شدن و شخصی از پشت بغلش کرد..

_ جونی..!
+ جانم بیبی؟
_ من.. من واقعا نمیدونم چی بگم..
شوکه شدم..

نامجون اجازه داد سوکجین توی بغلش بچرخه، صورتشو نوازش میکرد و با صدای بمش باهاش حرف میزد:

+ سوکجین.. من پسر 18 ساله نیستم
نزدیک 30 سالمه..
مطمئنم که میخوام باقی عمرمو باتو بگذرونم..
من از سر هوس بهت کشش ندارم.
تمام وجودم از روزی که دیدمت درگیرت شده.
حتی اگر بهم علاقه نداری، بهم فرصت بده که عشقمو بهت ثابت کن..

حرفش با بوسیده شدنش توسط جین نصفه موند.
دستای جین دور گردنش حلقه شدن و نامجونو بیشتر به طرف خودش کشید
و نامجونو با چنگ زدن به کمر باریک جین، اونو ثابت نگه داشت.

بعد از چند دقیقه از هم فاصله گرفتن، پیشونی هاشون بهم چسبید:
_ جوابتو گرفتی کیم نامجون؟
+ این بهترین جوابی بود که بهم دادی کیم سوکجین..
.
.
وارد حیاط عمارت کیم شدن.
به محض اینکه از ماشین پیاده شدن، در ورودی اصلی باز شد و تهیونگ و جونگ کوک به سمتشون دوییدن
نامجون جونگ کوکو بغل کرد و سوکجین تهیونگو..
با لبخند وارد خونه شدن و نامجون به آجوما اجازه رفتن داد.
سوکجین بعد از اینکه پالتوشو در اورد استین پیرهنشو بالازد و از نامجون و پسرا پرسید:
_ کسی شام میخوره؟

تهیونگ و جونگ کوک هرکدوم یه لیست از غذاهای مورد علاقشونو دادن و نامجون فقط با لبخند نگاشون میکرد.
در اخر قرار شد کیمچی و دوکبوکی درست کنه .
سوکجین توی اشپزخونه مشغول اشپزی بود
پسرا کنارهم کارتون میدیدن
نامجون لبخند عمیق و چال دارشو نشون میداد.
هنوز چند ساعت بیشتر از قبول کردن درخواستش نمیگذشت ولی فضای خونش، شکل یه خانواده شده بود.
با قدمای اهسته وارد اشپزخونه شد.
سوکجینو از پشت بغل کرد و بوسه ای روی شونه اش زد
لبخند سوکجین عمیق شد و چاقو رو کنار گذاشت، توی اغوش مردش چرخید :
+ حسش میکنی سوکجین؟
_ خوشبختی رو؟
+ خوشبختی رو، عشقو، آرامشو، همه چیزو..
_ حسش میکنم 🙂
+ تو اشپزی میکنی، بچه هامون تلوزیون میبینن و من دارم تماشاتون میکنم، طوری بهم دیگه میاییم و کنار هم ارومیم که انگار از اولش باهم بودیم.
_ خانواده همینه نامجون، بعضی وقتا لازم نیست برای اینکه خانواده باشی حتما باهاشون رابطه خونی داشته باشی..

پیشونی بلند سوکجینو بوسید و بعد بغلش کرد:
+ برای همیشه بمون تو زندگیم، من بدون تو شبیه یه هیولا میشم.
_ من کجا برم وقتی طعم این عشقو چشیدم؟

" 𝐁𝐥𝐮 𝐞 𝐑𝐨𝐬𝐚 " 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 •Where stories live. Discover now