های گایز!
ببینید کی اومده با پارت جدید؟
منتظرم که بترکونید با کامنت و ووت هاتون
بوس بهتون توت فرنگیام. 💋🍓
.
.
..جیمین و هوسوک سعی میکردن سوکجینو اروم کنن، ولی اون چشماش پی مسیر رفته ی نامجون بود ..
تهیونگ با بغض گفت:
* من هیونگ بدیم.. قول دادم مواظبش باشم.. هقق 😭
سوکجینی من پسر بدیم مگه نه؟ من هیونگ خوبی نیستم، کوکی دیگه قرار نیست دوسم داشته باشه.. 😭سوکجین با چشمایی که پر از اشک بودن، ته ته کوچولوشو بغل کرد و سرشو بوسید:
_ تو بهترین هیونگ دنیایی پسرم. جونگ کوک از اینکه تو هیونگشی خیلی خوشحاله. همیشه هم دوستت داره!تهیونگ مثل همیشه سرشو توی گردن سوکجین قایم کرد و به چشماش اجازه داد که ببارن.
..
+ جونگــو!
+ کجایی عزیزم؟
+ پاپا نگرانت شده ها پسر کوچولو..یونگی خودشو به نامجون رسوند:
* هیچ خبری نیست نام..
نامجون دستی لای موهاش کشید:
+ من پیداش میکنم، باید اینکارو بکنم.
به سمت جایی که جونگ کوک گمشده بود رفت.
با دقت به اطراف نگاه کرد.* دنبال چی هستی نامجون؟
+ ممکنه یه چیزیو ندیده باشیم یونگ.. ممکنه جایی گیر افتاده باشه..
* مثلا.. یه چاله..؟! منظورت اینه؟
+ شاید.. یا.. شایدم ابشار..
* چی؟
+ ابشار یونگی.. خودشه..
بریم کنار ابشار..به سرعت به سمت ابشار دویدن.
با رسیدن به مکان مورد نظر، نامجون صداش زد:
+ جونگو..؟! پسرم؟!با دیدن پسر کوچولویی که کنار چند تا زن و مرد عجیب و مشکوک وایساده بود نزدیکش شد و صداش زد:
+ جونگـ کوک پسرم؟با چرخب9دن اون پسر خرگوشی به سمتش، دستاشو برای بغل کردنش باز کرد:
* دَد.. تو اومدی؟! 🥺با شنیدن کلمه "دَد" از زبون اون کوچولو قلبش از شادی پر شد و محکم بغلش کرد..
صدای هق هق کوکیو شنید که کنار گوشش میگفت:
* دد..اونا میخواستن منو با خودشون ببَلَن.. هی میدُفتَن دوستای پاپا جینی ان.. ولی دلوغ دُفتَن..
جونگ کوکی بهشون دُفت که ددی نامجونیش هیلی بُزُلگو قویه، دُفت که میاد میبَلَتِش.. اما اونا..
نامجون با هر کلمه کوکی، عصبی تر میشد.
کوکی قشنگشو به یونگی سپرد، بچه دزدا که فهمیدن پدر جونگ کوک برای زدنشون میاد، پا به فرارگذاشتن. نامجون تونست یکیشونو گیر بندازه و درس خوبی بهش بده.
بعد از ادب کردن اون بچه دزد، خرگوششو از بغل یونگی گرفت
پا تند کرد سمت ورودی جنگل، باید به سوکجین میگفت که به قولش عمل کرده و پسرشونو برگردونده....
.محکم تن کوچولوی پسرشو بغل کرد، پوست لطیف کوکو میبوسید و محکم به خودش فشارش میداد.
* سوکجینی بذار منم بغلش کنم لطفن🥺
سوکجین خرگوششو به تهیونگ سپرد و توی اغوش نامجون فرو رفت..
_ ممنونم.. ممنونم که پسرمو برگردوندیدستای قوی نامجون، کمر باریک سوکجینو قاب گرفتن:
+ بهت قول دادم پسرمون برگرده..
لفظ "پسرمون" حس قشنگی رو به قلب سوکجین تزریق کرد.
با چشمای اشکی به صورت جذاب مردی که توی دلش جا باز کرده بود زل زد:
_ پ.. پسرمون؟
+ جونگ کوک هیچ فرقی با تهیونگ نداره برام، اونم پسرمه!_ ممنونم.. جونی.. :)
+ به نظرم بهتره برگردیم، فکر نکنم بشه بمونیم..
_ حداقل امشبو بمونیم، قراره اتیش روشن کنیم
+ باشه.
هوسوک قدمی بهشون نزدیک شد که از هم فاصله گرفتن.
هوسوک با لبخند به نامجون گفت:
* نامجونا.. یه نفر به اسم کوین اومده اینجا.. دنبال تو میگرده..نامجون با تعجب گفت:
+ کوین؟ اون ینجا چیکار میکنه؟و به سمت جایی که هوسوک اشاره کرد رفت..
سوکجین تلخندی زد و به نامجون که به کوین رسیده بود نگاه کرد..
چرا قلبش مچاله شده بود از اینکه نامجون با اون لبخند چال دارش داشت به کوین نگاه میکرد؟
« تبریک میگم تو موفق شدی قلبمو به تپش بندازی کیم نامجون..
اما برات متاسفم قلب من، مرد ممنوعه ای رو انتخاب کردی که به هیچ عنوانی نمیتونه کنارت باشه..
بهت گفته بودم نباید بهش دل ببندی..»جیمین کنارش اومد:
* هیونگ.. حالت خوبه؟
لبخندی زد تا جلوی اشکاشو بگیره:
_ من خوبم جیم..
* اما..
_ بریم پیش بچه ها.. دلم نمیخواد از کوکی دور باشم..سوکجین گفتو با درد قلبش، ازکنار نامجون و کوین خندون رد شد..
اهی کشید و به پسراشون نگاه کرد.
جونگ کوک و تهیونگ مشغول بازی با بچه های دیگه بودن.
خوبه که جونگ کوک با وجود یورا و تهیونگ حواسش از اتفاق گمشدنش پرت شده بود.کوین اینجا چیکارمیکرد؟
از کجافهمیده بود نامجون اینجاست؟
با یاداوری شب گذشته و بوسه اونو نامجون دستشو روی لباش گذاشت..« اینم یه یادگاری از توعه کیم نامجون.
اصن چیشد که به دلم نشستی؟ من که ازت متنفر بودم.. »
غمگین به خورشیدی که پشت ابر پنهان شده بود نگاه کرد.
شاید باید استعفا میداد..
..خودم به شدت با سوکجین همزاد پنداری میکنم:)🥲
برای کوین فحش ازاده! 🤣
بای بای تا پارت بعدی 😎✌
KAMU SEDANG MEMBACA
" 𝐁𝐥𝐮 𝐞 𝐑𝐨𝐬𝐚 " 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 •
Romansa_ بابای من، از بابای تو متنفره! + خب که چی ؟! بابای منم همینطور! . وقتی نامجون، مهندس معمار پروژه رو اخراج میکنه و توی سایت دنبال یه مهندس معمار با ویژگی های خاص میگرده، چشمش به رزومه ی مستر کیم میخوره! و چی میشه وقتی میفهمه اون پسر، همون مردیه...