یه کاور کیوت یه پارت نامجینی!
اوتی بای بای!
دوسش بدارید لطفا🌸♥صبح توی عمارت کیم شروع شده بود.
سوکجین توی اغوش نامجون بیدار شده بود.
بچه هارو بیدار کرده بود.
اجازه داد نامجون امروز استراحت کنه پس خودش دست به کار شد و بعد از صبحونه دادن به بچه ها و تغذیه گذاشتن براشون، امادشون کرد و با سوجون به مهد کودک فرستاد.
وقتی از رفتن پسرا مطمئن شد، شروع کرد به تمیز کردن خونه.
یه ناهار خوشمزه هم پخت و بعد وارد اتاقشون شد.
نامجون با بالا تنه ی برهنه اش بین ملافههای سفید خوابیده بود.
لبخند از روی لباش کنار نمیرفت.
تماشای این مرد ، چیزی نبود که ازش خسته بشه.
هرچقد بیشتر بهش نگاه میکرد، قلبش تندتر میزد.
یاد روز اولی افتاد که دیده بودتش.
اون موقع دلش میخواست بکشتش و الان، حاضر بود براش بمیره..
لبخند روی لبش عمیق شد و پتورو بالا تر کشید، حوله ی سفید رنگی برداشت و به سمت حموم رفت.
بعد از انجام اینهمه کار، یه دوش عالی میتونست خستگی شو در بیاره.
.
.
از حموم که بیرون اومد نامجونو ندید ، بوی قهوه خونه رو پر کرده بود.
با همون حوله تن پوش، از پله ها پایین اومد، صدای sam Smith توی خونه میپیچید.
وارد اشپزخونه شد و نامجونو با همون بالاتنه لخت، مشغول درست کردن قهوه دید.
تکیه داد به دیوار اشپزخونه و محو تماشاش شد.
نامحون با دوتا ماگ سمتش چرخید:
+ از چیزی که میبینی، لذت میبری؟سوکجین جرعه ای ازقهوه اشو نوشید:
_ بدون شک.. خیلی زیاد!نامجون ماگای قهوه اشونو روی میز گذاشت، کمر باریک سوکجینو بین دستاش گرفت و اونو روی اوپن نشوند. ماگ قهوه رو به دستش داد و بین پاهاش جا گرفت:
+ البته فکر نکنم زیباتر از چیزی باشه که من میبینم.
_ چی میبینی؟
+ من.. یه پسر سکسی میبینم که با حوله رو به روم نشسته، لباش از رز قرمز هلندی سرخ تره، چشماش نمایی از اسمون شب و ستاره هاشه..
با انگشتش ترقوه های سوکجینو لمس کرد:
+ و این نقطه، ترقوه های برجسته اش باغث میشه بخوام ببوسمش.
و بدون حرفی لباشو روی استخون ترقوه سوکجین کشید.
قطره های ظریف اب ، از لای تارهای صورتی موهاش سر میخوردن و روی گردنش فرود میومدن.
نامجون بوسه هاشو به لاله ی گوشش رسوند.
سوکجین چشماشو بسته بود لذت میبرد.
یکم بعد نامجون به سختی ازش فاصله گرفت.
کمی از قهوه ی سرد شدشو مزه کرد و به سوکجین زل زد.
_ چیزی روی صورتمه؟
+ هوم.. شاید جذابیت..با گونه های سرخ شده گفت:
_ کیم نامجون! باهام لاس نزن.
+ چرا بیب؟ خوشت نمیاد؟
_ نه خیر، خوشم نمیاد
+ ولی گونه های سرخت میگن که لذت میبری!
_ یااااا..
نامجون خندید، چال گونه هاش پیدا شدن.
سوکجین مات فقط نگاهش کرد.
اینطوری نبود که ندونه نامی چال داره، فقط دیدنشون از فاصله خیلی کم باعث میشد قلبش تندتر بتپه..
انگشتشو توی چالش فروکرد. لبخند زد و همین کافی بود تا لبهاش بین لبای نامجون اسیر بشه.
نامجون عاشق این لحظه بود.
.
.
روی تخت نشسته بود و نامجون موهاشو خشک میکرد، چیزی به اومدن بچه ها نمونده بود پس بلند شد.
+ جایی میری دارلینگ؟
_ میرم میزو بچینم، بچه ها الان دیگه میان حتما گرسنه ان.
+ میام کمکت.
حدسش درست بود، به محض چیدن میز، در خونه باز شد و تایگر و بانی کوچولو وارد شدن.
سوکجین بردتشون تا دستاشونو بشورن و بعد وارد اشپزخونه شدن.
نامجونو بوسیدن و پشت صندلی هاشون نشستن.
سوکجین براشون غذا کشید.
مشغول خوردن شدن و اولین نفر جونگ کوک عقب کشید، خیلی خسته شده بود پس با یه بوسِ هوایی از همه خدافظی کرد و به سمت اتاق خودشو ته رفت.تهیونگ با خوشحالی گفت:
آپا، ماما.. میدونین سه روز دیگه چه روزیه؟نامجون و سوکجین بهم نگاه کردن:
چه روزیه تهیونگ؟تهیونگ:
تولده جونگـویِ منه!سوکجین تایید کرد و لبشو گاز گرفت، چطوری یادش رفته بود.؟
تهیونگ ادامه داد:
* من میخوام براش جشن بگیریم، میشه ؟
نامجون لبخند زد:
+ معلومه که میشه پسرم، فقط به گوکی چیزی نگو بذار فکر کنه ما تولدشو یادمون نیست و سوپرایز بشه!تهیونگ قول انگشتی داد که نقشه اشونو فاش نمیکنه و بعد بابت غذا تشکر کرد و به سمت اتاقش رفت..
سوکجین میزو جمع کرد.+ از چیزی ناراحتی بیب؟
_ نه فقط، یهو فهمیدم جونگ کوک امسال 4 ساله میشه.!
+ خب، این بده؟
_ نه نام.. میدونی؟ باورم نمیشه چهارسال از اولین باری که بغلش کردم گذشته.
الان که فکر میکنم قد چشم به هم زدن سریع گذشته.نامجون بغلش کرد:
+ طبیعیه، بهش میگن گذر زمان، ما پیر میشیم و اونا جوون.
تازه وقتی به 18 سالگی برسه چی میگی؟_ مطمئنم اون موقع یه پیرمرد چروک شدم.
+ منم مطئنم..
_ از چی؟
+ از اینکه اون موقع هم مثل الان عاشقتم!
جوابش یه بوسه کوتاه عاشقانه بود..
..
.
من اینجام!
یکم پیش پارت گذاشتم
و اینم قسمت نامجینش!
اوه
کاپیتان پیشی و دوستاش چه نقشه ای کشیدن!
دوسش داشته باشین
ووت و کامنت یادتون نره!
.
.پیش نمایش قسمت بعد:
هی جورابت بو میده!
YOU ARE READING
" 𝐁𝐥𝐮 𝐞 𝐑𝐨𝐬𝐚 " 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 •
Romance_ بابای من، از بابای تو متنفره! + خب که چی ؟! بابای منم همینطور! . وقتی نامجون، مهندس معمار پروژه رو اخراج میکنه و توی سایت دنبال یه مهندس معمار با ویژگی های خاص میگرده، چشمش به رزومه ی مستر کیم میخوره! و چی میشه وقتی میفهمه اون پسر، همون مردیه...