roмanтιc ѕυrprιѕe

1.1K 252 41
                                    

" یک هفته بعد "
سوکجین به همراه خانواده اش و دوستانش هنوز توی پاریس اقامت داشتن.
هرچی از زیبایی‌های این شهر میگفت کم بود.
گوشه به گوشه پاریس رو همراه عزیزانش گشته بود و کلی خاطره های خوب ساخته بود.
دلیل اومدن نامجون و یونگی رو هم به پاریس فهمیده بود.
هنوزم با یادآوریش اشک‌توی چشماش جمع میشد.
نامجون اومده بود تا برای آینده پسراشون یه شراکت جدید رو شروع کنه .
شرکت مد و فشن T & J
پروژه جدید یونگی و نامجون بود .
تقه ای به در اتاق خورد.
جیمین وارد اتاق شد:
_ هیونگ؟
_ بیا تو جیمین
_ میخوام کمکت کنم آماده بشی.
_ بیخیال یه قرار سادس دیگه .
_ این یه قرار دونفره اس هیونگ ، بهتره براش  شیک و پیک کنی .
_ خیلی خب ، بیا ببینم چیکار میکنی.

جیمین با ذوق جعبه مخصوص میکاپشو روی دراور گذاشت.
سوکجین با آمادگی کامل روی صندلی نشست و خودشو به جیمین سپرد.
میدونست که اون پسر استعداد عجیبی توی گریم و میکاپ داره و لایق اینه که میکاپ آرتیست فوق العاده ای بشه.
••
فقط یک ساعت تا زمان قرارش با نامجون مونده بود و کار جیمین تموم شده بود.
حالت فقط بخش استایل مونده بود.
جیمین تمام چمدون سوکجینو خالی کرد و دست آخر یه پیرهن سفید پوشیده بود با کت مشکی.
موهای تاره رنگ شدش حس خوبی بهش میدادن .
وقتی کار جیمین تموم شد، مجبورش کرد  بشینه تا ازش عکس بگیره.
و تمام مدت با گونه های سرخ شده مشغول گوش دادن به تعریفهای جیمین بود تا اینکه بالاخره زمان موعود فرا رسید.
نامجون اومد دنبالش و سوکجین بعد از بوسیدن پسراش اونارو دست یونگی و جیمین به امانت سپرده بود و رفته بود.
مامجون با دیدنش ماتش برده بود .
سوکجین لبخند خجالتی ای زد.
نگاه نامجون به زور از اون آلبالو های خوشرنگ کنده شد و بالاخره توانت خودشو جمع و جور کنه.
در ماشینو براش باز کرد و وقتی سوکجین سوار شد، خودشم پشت فرمون نشست.
به محض حرکت ماشین ، دست برد و ضبطو روشن کرد.
صدای نامجون رو میشنید که با اهنگ زمزمه میکرد:

You're the light, you're the night
تو روشنایی هستی ، تو شب هستی
You're the color of my blood
تو به رنگ خون من هستی
You're the cure, you're the pain

تو درمان هستی،تو درد هستی

You're the only thing I wanna touch

تو تنها کسی هستی که میخوام نوازشش کنم

Never knew that it could mean so much, so much
هیچ وقت فک نمی کردم که این همه معنی و مفهوم داشته باشه

دست سوکجین رو بین دستش گرفت و بوسیدش .
لبخند عمیق روی لبهاشون نشونه خوشبختی بود مگه نه؟

So love me like you do, love me like you do

پس هر جوری که میخوای دوستم داشته باش

Love me like you do, love me like you do

هر جوری که میخوای دوستم داشته باش

Touch me like you do, touch me like you do

هر جوری که میخوای نوازشم کن

نامجون ماشینو نزدیک برج ایفل پارک کرد.
دست در دست سوکجین شروع کردن به سمت برج قدم زدن.
موقع غروب آفتاب بود و از شانس خوبشون کمتر کسی اون اطراف بود.
نامجون با عشق انگشت‌های سوکجینو بین انگشتهاش قفل کرد و شروع کرد به حرف زدن:

+ زندگی من به دو بخش تقسیم شده جینا ..
بخشی که قبل از تو بود و بخشی که با وجود تو شکل گرفت.تو و جونگ‌کوک به زندگی خاکستری منو تهیونگ ، رنگین کمون دادین.
قبل از تو من عشقو نمی‌شناختم و وقتی دیدمت فهمیدم ، چطوری میشه برای خنده های یه نفر مُرد .
وقتی دیدمت فهمیدم میشه چشمای یه نفر کهکشانو توی خودش جا بده و  فقط با نگاه بهشون غرقشون بشی.
وقتی دیدمت ، وقتی بوسیدمت ، وقتی توی بغلم گرفتمت معنای زندگی رو فهمیدم و دونستم که تا اون موقع فقط زنده بودم چون محکوم بودم .
حالا دارم زندگی میکنم چون عاشق شدم .

نامجون گفت . حالا دقیقا مقابل برج ایفل بودن.
نامجون رو به روی پسری که اشک توی چشمای کهکشانیش جمع شده بود ایستاد.
زانو زد و جعبه ی سرمه ای رنگو از جیب کتش بیرون کشید  .
سوکجین با بهت بهش نگاه میکرد:
+ حالا بهم بگو کیم سوکجین‌، قبول میکنی تمام شب و روزهای باقی مونده ی منو کنارم بگذرونی ؟
قبول میکنی که توی سفر زندگی همراهم بشی؟

کمی مکث کرد:
+ با من ازدواج میکنی، کیم سوکجین؟

" 𝐁𝐥𝐮 𝐞 𝐑𝐨𝐬𝐚 " 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora