goodвye

1.4K 261 50
                                    

های!
من برگشتم با یه پارت طولانی !
کمی تا قسمتی شیرین !
کاور چقد سوییت و شیرینه اخه
خب خب حمایتاتون فوق العاده اس
حتما به فیکای دیگه من سر بزنید
که جفتش ویکوکِ ..
این پارت هم به مناسبت عیدی و آخرین پارت
سال 1401 ..
بریم که با نظر و کامنتاتون بترکونید!
عیدتون پیشاپیش مبارک باشه
و سال خوبی داشته باشید
بوس بای توت فرنگیا
.
.





نامجون که دید سوکجین چیزی نمیگه ، گفت:
+ بیب؟ حالت خوبه؟
سوکجین با کمی لرزش توی صداش به نوازش موهای نامجون ادامه داد:
_ چ.‌.چرا؟ من..اگه..برای اینه که..میخواستم..از..از‌..خونه..برم..که..

نامجون دست لرزون سوکجین گرفت و کف دستشو بوسید:
+ هیش اروم باش دارلینگ .. من تازه طعم تنتو چشیدم، تازه بهت به معنای واقعی کلمه رسیدم کجا بذارم برم ؟
این فقط یه قرارداد کاری فاکیه؛ منو یونگی میریم و بعد دو یا سه هفته برمیگردیم!
مطمئن باش این کارو برای آینده بچه‌هامون انجام میدم .

سوکجین نفس عمیقی کشید و به نوازش کردنش ادامه داد:
_ خب..خیالم راحت شد . فکر کردم میخوای ترکم کنی و ..
+ مگر اینکه بمیرم سوکجینا ..
_ خب اونوقت منم دنبالت میام نام..اصلا فکر نکن که راه خلاصی ازم داری ‌..
نامجون لبخند زد ‌و چال لپشو به رخ کشید :
_ انگشتمو فرو میکنم تو چالت !
+ فرو کن .
لحظات عاشقانه ای گذروندن تا اینکه تهیونگ و جونگ‌کوک خسته از بازی اومدن پیش پدراشون که یه چیزی بخورن .
سوکجین ساندویچ و خوراکی‌هایی که اماده کرده بود و بهشون داد و همگی در کنارهم از منظره دوست داشتنی رو به روشون لذت بردن ..

••
وقتی به خونه رسیدن ، سوکجین مشغول درست کردن تدارکات مهمونی شد ‌و نامجون بچه هارو برد که دوش بگیرن .
جیمین با گفتن اینکه قراره به مناسبت قرارداد جدید و کار جدید یونگی و نامجون مهمونی بگیرن ، از هوسوک و جیسو خواسته بود امشب بیان به عمارت کیم .
وقتی که اون دونفر اوکی داده بودن، جیمین به سوکجین زنگ زد و گفت که همه چی اوکیه !
حالا هرکس مشغول اماده شدن برای مهمونی امشب بود.
.
سوکجین نگاهی به همه که درحال حرف زدن بودن کرد و لبخند زد.
تا چندماه پیش هیچکدوم این ادمارو نمیشناخت، تنها مسیری که میرفت خونه به شرکت بود .
تنها ادم عزیز زندگیش هم پسرش بود و حالا بعد از چند ماه ؛ صاحب یه خانواده واقعی با کلی دوست خوب شده بود.
نامجون از پشت بغلش کرد:
+ به چی فکر میکنی دارلینگ؟
_ به خودمون.به اتفاقای این چند ماه . به سوکجینی که قبل از اشنایی با تو وجود داشت .
+ خب بعد از اشنایی با من چی عوض شده در مورد سوکجین؟

سوکجین توی آغوشش چرخید:
_ خب اون الان عاشق شده، بالغ شده، صاحب یه خانواده با کلی دوست خوب شده ..
نامجون لبخند زد و خواست سوکجینو ببوسه که صدای داد یونگیو شنید:
* هاییی کروکودیلای عاشق اينجا سینگل نشسته ها!
رعایت کنید.
همشون خندیدن که نامجون ضبطو روشن کرد:
+ عذر میخوام یونگ و همینطور ازشما سینگلای عزیز ولی رقص با جینو از دست نمیدم!
سوکجینو توی آغوشش نگه داشت نم‌نم تکون خوردن .
جیمین شروع کرد به سرفه های الکی :
_ اهم اهم .. اهم اهم
+ ای وای بیب؟ خوبی؟ حتما چیزی پریده تو گلوت بذار برات آب بیارم ..
جیسو با خجالت گفت:
_ اقای مین ، فکر کنم منظور همسرتون اینه که بهش درخواست رقص بدین!
یونگی با حالت بامزه ای سرشو خاروند و گفت:
+ اوه ..واقعا!؟
_ یعنی فاک یو مین یونگی! برو تا اطلاع ثانوی نمیخوام ببینمت ،جوابمم به درخواستت منفیه ، امشبم رو کاناپه ای هانی ..
+ معلوم نی من ددی ام یا اون !
_ یونگییییی
+جیغ نزن گوشم رفت .فعلا پاشو بریم برقصیم برا بقیش ، یه فکری میکنم ..
جیمین پشت چشم براش نازک کرد و بلند شدن و یکم اونطرف تر از نامجین شروع کردن به رقصیدن .
هوسوک با پاهاش روی زمین ضرب گرفت و به جیسویی که به یونمین و نامجین لبخند میزد، زیر چشمی نگاه کرد!

" 𝐁𝐥𝐮 𝐞 𝐑𝐨𝐬𝐚 " 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 •Where stories live. Discover now