👨‍🎓 Part 72 👿

93 22 0
                                    

اونا باهم نبودند اما حتما بکهیون یه کاری کرده بود که دکتر این سوال رو ازش می پرسید و اون لحظه به نظرش رسید که بهتره این موضوع رو تایید کنه.
دکتر سری تکون داد و توی برگه چیزی نوشت.
با نگرانی گفت:
-مشکلش چیه؟
×نمیتونم الان بگم باید سونوگرافی بشه و آزمایش ادرار بده. و احتمالا متورم شدن آلتش و سرخیش به خاطر استفاده از وسیله کثیفی بوده.
چانیول سری تکون داد و نفسشو با آه بیرون فرستاد.
پرده رو کنار زد و به بکهیون که بی حال روی تخت افتاده بود نگاه کرد.
دستشو توی موهاش برد و آروم نوازشش کرد.
-دیشب چیکار کردی؟!
نگاه دردمندشو به چان داد و روشو ازش برگردوند.
+کاری نکردم، خوابیدم.
دستشو کنار صورت بکهیون گذاشت و برش گردوند.
-به من نگاه کن بک؛ راستشو بگو دیشب چیکار کردی؟!
بک لبشو گاز گرفت و با مکث گفت:
+اووم، خودارضایی...
اخمی از طفره رفتن بک کرد.
-از یه خودارضایی آدم اینطوری نمیشه...
عصبی سره چان داد کشید.
+دیشب دلم میخواست با یکی بخوابم ولی نمیشد تکون خوردن اون دیلدو و دیک های مصنوعی هم خستم کرده بود خواستم یه چیز جدیدو تجربه کنم...
کم کم صداش تحلیل رفت.
+رینگ بسته بودم و یه بار ارگاسم خشک داشتم...
آهی از نادونی بک کشید.
-اخه این چه کاریه که کردی؟!
+به توچه؟! دوست داشتم!
با اومدن دکتر نتونست حرفی بزنه؛ولی خیلی دوست داشت یه تو دهنی به بکهیون بزنه.
×باید سونوگرافی بری، پس بهتره نیم ساعت آب بخوری بعدشم آزمایش ادرار میدی...
بکهیون با درد ناله ای کرد.
+من چم شده؟!
×خودت باید بهتر بدونی!
بکهیون چشماشو درشت کرد و به من من کردن، افتاد.
حق با دکتر بود...اون خودش واقعا باید بهتر میدونست چرا به این وضعیت افتاده وبا این وجود هنوزم انکار میکرد.
×براش بهتره کمی راه بره الانم به اتاق سونوگرافی برید.
برگه ای رو سمت چانیول گرفت.
با رفتن دکتر بکهیون رو از روی تخت بلند کرد.
-الان  حالت چه طوره؟!
+دستشویی دارم...
دست بکهیون رو گرفت و به خودش تکیه داد.
-میبرمت دستشویی بعد برات میرم یه چیزی بگیرم...
بکهیونو سمت دستشویی برد و خودش از بیمارستان خارج شد توی حیاط بیمارستان یه غرفه کوچیک بود  از اون جا میخواست آب و دلستر براش بگیره.
گوشیشو  از توی جیبش در اورد.
"۵۶ تا تماس از دست رفته از کای داشت"
ابرویی بالا انداخت و نیشخندی زد.
-احتمالا همه جا رو به آتیش کشیده؛ فکر میکنه خیلی به فکر بکهیونه؟ نصف کارای بکهیون به خاطر کارای هیونگ پندارانه خودشه... احمق
بعد از اینکه پول چیزایی رو که گرفته بود؛ پرداخت کرد  به بیمارستان برگشت و سمت دستشویی رفت.
بکهیون توی دستشویی ایستاده بود و صورتشو آب میزد.
-تونستی دستشویی کنی؟!
چانیول رو نگاه کرد و با بغض گفت:
+نه مثل قبل بود، بازم خون اومد... من خیلی میترسم!
این حق بک نبود، ولی واقعا میل شدیدی به کتک زدن و سرزنش کردنش داشت.
نفس عمیقی کشید الان اگه بکهیون رو سرزنش و دعوا میکرد فقط حال روحیش رو بدتر می کرد.
دستشو دور کمر بکهیون حلقه کرد.
-فعلا بیا بریم سونوگرافی...
بکهیون با قدمای آروم همراهش شد.
روی صندلی نشوندش و آب و دلستر رو به دستش داد.
-الان میام اینارو بخور.
سمت پرستار قسمت سونوگرافی رفت.
-ببخشید بیمارم باید سونوگرافی بشه.
و برگه ای که دکتر بهش داده بود رو روی میز سمت پرستار هل داد.
پرستار برگه رو برداشت و بعد از چک کردنش گفت:
×چهل دقیقه باید منتظر باشین...
با تعجب گفت:
-چهل دقیقه؟ وضعیت بیمار من اضطراریه...
پرستار با اخم بهش نگاه کرد.
×وضعیت همه اضطراریه...
متقابلا اخمی به پرستار کرد و سمت بکهیون رفت.
توی دلش ادای پرستاره دراورد.
-اگه طرف توی این  چهل دقیقه بمیره چی؟!
کنار بکهیون نشست.
هنوز نه آب خورده بود نه دلسترشو...
اخمی کرد و دلستر رو ازش گرفت و بازش کرد.
-بهت گفتم بخور.
با گریه گفت:
+نمیتونم نمیتونم... دارم میمیرم.
دست بکهیون رو گرفت و دلستر رو بهش داد.
-بخور اینو یه ربع دیگه میریم آزمایشتو میدیم.
بکهیون سرشو  به دیوار تکیه داد و با درد چشماشو بست.
حالت تهوع داشت، مطمئن بود اگه چیزی بخوره سریع حالش بد میشه.
+نمیتونم یول...حالم  واقعا بده...
آهی کشید.
-بخور اگه حالت بد شد روی من بالا بیار خوبه؟ فقط اینارو بخور تا سریع معلوم بشه چته!
یکی از چشماشو باز کرد.
+واقعا؟ مشکلی نداری اگه روت بالا بیارم؟
-نه قبلا هم انجامش دادی...
لبخند بی حالی زد.
+اوکی پس روت بالا آوردم ناراحت نشی ها...
قوطی دلستر رو به لبای بکهیون نزدیک کرد.
-بخورش!
بکهیون قیافه اشو توی هم کشید و با در موندگی نگاهش کرد. التماس وار گفت:
+لطفا!
-بخور تا نخوابوندمت بریزم تو حلقت!
با تهدید چانیول خودشو جمع و جور کرد و آروم کمی از دلستر رو خورد.
بعد کمی گذشت زمان، رو به بکیهون کرد؛ هنوز دو پنجم اون قوطی کوچیک رو هم نخورده بود.
میدونست حالش بده و نمیتونه بخوره اما مجبور بود که بخوره...
-چرا اینکار رو با خودت کردی؟!
بکهیون چرخی به چشماش داد و اخمی کرد.
+علاقه ای ندارم بهت جواب بدم.
-بکهیون!
آهی کشید و با عجز گفت:
+میشه ولم کنی؟ واسه چی؟ خودت چی فکر میکنی ها؟!
دستشو روی شونه بکهیون گذاشت و با مهربونی گفت:
-من نمی خوام قضاوتت کنم! میخوام خودت بهم بگی تا کمکت کنم!
قلپی از دلسترشو خورد و نیشخند تلخی زد که چانیول ندید.
+چرا باید به تو بگم؟!
-تو بهم اعتماد کرد و گذاشتی الان کنارت باشم...
کمی چشماشو گشاد کرد؛ آروم و تلخ خندید.
+اعتماد؟ من فقط از روی بدبختی و تنهایی مجبور شدم بهت تکیه کنم... مثل یه پسر  هجده ساله نباش که دلشو به یه لبخند کراشش خوش کنه...
یاد چند باری که به بکهیون گفته بود :
من یه پسر هجده ساله نیستم که...
-وقتی مریضی هم زبونت از کار نمی افته... من فقط نگرانتم... نمیخوام بعدا تو وضعیت بدتری پیدات کنم، تو مگه مازوخیسم داری که این کار رو با خودت کردی؟!
بکهیون خُلقِش مثل مزه دلستر تلخ شده بود.
+واقعا؟ آدمی که برای گول زدنم بهم نزدیک شده بود الان نگرانمه... زیبا نیست؟! و این چیزا به تو هیچ ربطی نداره، من نسبتی با تو ندارم پارک چانیول...
چانیول نفس عمیقی کشید و حرف دلشو زد.
-من از همون اول می خواستمت... باور کن..
آروم لبخند مستطیلی ای زد.
+ من رو یا کونمو؟! تو فقط...
با پیچیدن دردی توی شکمش آخی گفت و خم شد.
با حرص به بکهیون نگاه کرد.
-بمیر... یک ساعت تو دستشویی بودی فقط من حواسم بود که غیب شدی نه اون برادر عزیزت که سرش با عشق جدیدش گرمه... بعد زیر سوالم می بریم؟ من دوستت دارم!
با چهره سرخ شده از درد گفت:
+به آلبالوهام...  الان وقت گفتن این  حرفاست؟ ببین بدتر شدم این کوفتی رو خوردم...
اخمی کم رنگی بین ابروهاش نشست.
-بیا بریم آزمایش ادارتو بده.
بلند شد و شونه های بکهیون رو گرفت.
......
قوطی سورمه ای رنگ رو توی قفسه گذاشت و از توی دستشویی بیرون اومد.
چانیول منتظرش به دیوار تکیه داده بود.
+نصفشم پر نشد!
دست بکهیونو گرفت و سمت آسانسور رفت.
-مهم نیست همونقدرم بسه براشون.
تا اومدن آسانسور مقداری طول کشید.
+اوه الان کای فهمیده نیستم...
سریع گوشیشو در اورد.
با دیدن پیام ها و تماسای از دست رفته کای مغزش سوت کشید.
+برسم میکشتم!
-میخواستی گوشیتو روی سایلنت نذاری!
با لحن حق به جانبی گفت:
+عادتمه خوب خودت چی گوشیتو برنداشتی؟ دیده باهم نیستیم حتما به توهم زنگ زده.
شونه ای بالا انداخت.
-روی سایلنت بوده...
اخمی کرد و روشو برگردوند.
زیر لب غر زد.
+خودش روی سایلنت میزاره بعد به من میگه.
با باز شدن در آسانسور وارد شدن و چانیول دکمه طبقه مورد نظرشو زد.
پیام های کای رو باز کرد و دونه دونه مشغول خوندنشون شد.
☆بکهیون کجا غیبت زده؟☆
☆بکهیون تو سینما نیستی؟☆
☆با اون عوضی ای؟☆
☆باور کن با اون باشی میکشمش!☆
☆چرا حداقل یکی تون گوشیتونو جواب نمیدید بکهیون خواهش میکنم دارم از نگرانی میمیرم☆
☆بکهیون پیاممو دیدی جوابمو بده☆
☆حتی اگه با اون آشغالی بهم بگو بکهیون نگرانتم☆
خواست به کای زنگ بزنه که چانیول جلوشو گرفت.
-میشه بهش زنگ نزنی؟!
با تعجب به چان نگاه کرد.
+چرا؟!
پشت چشمی نازک کرد.
-تلافی گه خوریاش!
یه تار ابروشو بالا فرستاد و برای کای تایپ کرد.
"خوبم هیونگ زود میام ویلا نگران نباش سالم سالمم"
پیامو براش فرستاد.
از هیچ کلمه ای که برای کای تایپ کرده بود اطمینان نداشت.
خوب؟
سالم؟
زود؟
دروغ محض بود.
دوباره به بخش سونوگرافی رفتن و بعد از کمی معطلی نوبت بکهیون شد.
پرستاری از اتاق سونوگرافی بیرون اومد و اسم بکهیون رو صدا زد.
آروم بلند شد و به چانیول نگاه کرد.
با استرس گفت:
+پاشو دیگه...
-منو راه نمی دن خودت باید تنهایی بری...
لبشو گاز گرفت و سمت اتاق رفت.
وارد اتاق که شد یه دکتر کنار تخت بود و اون زنی که صدا کرده بود پشت کامپیوتر نشست.
آروم رو تخت دراز کشید و با ترس به دکتر نگاه کرد.
چرا اینقد فضای این اتاق خفه بود؟!
دکتر پیراهنشو بالا داد و سریع ژلی رو روی شکمش زد و دستگاه سونوگرافی رو روی شکمش کشید.
با تعجب به مانیتوری که شکمشو نشون میداد نگاه کرد.
چه چیزای عجیبی توی شکمش بود!
بعد ازاینکه تموم شد بلند شد و با دستمال کاغذی ژل روی شکمشو پاک کرد.
..........
بالاخره آزمایش ها و سونوگرافی تموم شده بود
داخل اتاق دکتر نشسته بودن  و دکتر مشغول بررسی برگه آزمایش بود.
×عفونت ادرار گرفتی...
با تعجب به دکتر نگاه کرد.
اینی که گفته بود یعنی چی؟
چانیول با شک پرسید:
-یعنی به خاطر رابطه جنسیه؟!
×عفونت ادرار یهو به وجود نمیاد تحت عواملی هست ولی جلوگیری از ادرار کردن هم یکی از عوامل این عفونته.
+باید چیکار کنم؟!
×آمپول به همراه چندتا آنتی بیوتیک برات مینویسم محض احتیاط تا چند وقت رابطه نداشته باش.
-دیشب ارگاسم خشک داشته!
دکتر با تعجب به بکهیون نگاه کرد و بکهیون از خجالت توی صندلی فرو رفت.
+ارگاسم خشگ باعث آسیب رسوندن به مثانه و بعضی مواقع هم آسیب به پروستات میشه ...بهتره اگه از عمد انجام میشه دیگه تکرارش نکنید...
(ارگاسم خشک: ارگاسم خشک زمانی رخ می‌دهد که یک مرد به نقطه اوج هیجان جنسی می‌رسد اما هیچ مقدار منی (یا منی بسیار اندکی) از آلت تناسلی خارج نمی‌شود. منی مایع غلیظ و سفید رنگی است که حاوی اسپرم است.)
(ارگاسم خشک باعث آسیب زیادی نمیشه اما من خواستم برای  ایده ای که توی ذهنم بود این مطلب رو بگم)
..........
بکهیون از مطب بیرون اومد و با گریه جای آمپولشو مالید.
+دکتره پدسگ...
-میخوایی به کای چی بگی؟!
عصبی به چانیول نگاه کرد.
+هیچی حق نداری بهش بگی، من برای رفع نیاز خودم اینکار رو کردم و به هیچ کسی هم ربط نداره
-بکهیون...
اخمی به چانیول کرد و برای اینکه جوابشو نده گفت:
+زود باش تاکسی بگیر شب شد....

دوستان اکانت قبلی من متاسفانه دیگه بهش دسترسی ندارم و این اکانت جدیدمه لطفا حتما فالو کنید و داستان رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنیو خواهش میکنم که به هر پارت دوباره ووت بدید❤

My naughty student👨‍🏫Место, где живут истории. Откройте их для себя