👨‍🎓 Part 23 👿

151 38 1
                                    

وقتی کلاس مزخرف شیمی تموم شد؛ بکهیون رو که با خیال راحت خوابیده بود تکون داد‌
+بکی! هیی گوسفند بلند شو کلاس تموم شد.
بکهیون چونه اش رو خاروند و هومی کرد.
+می گم بلند شو عههه
بکهیون با عصبانیت بلند شد.
-به توچه هاا؟ می خوام کپه مرگمو بزارم تو گه خوری؟! عهههه
سهون لبشو گزید و نگاهی به شخصی که تازه وارد کلاس شده بود کرد.
+می گما چیزه...
بکهیون سرشو دوباره روی میز گذاشت.
-دهنتو ببندد دیوث عنتر!
+اوکی من می رم؛ شب که اومدین خونه امون، حرف زیادی بزنی جررت می دم از الان بهت گفته باشما!
از پشت میز بیرون اومد و لبخند ساختگی ای به چانیول زد.
+امم تو اینجا چیکار می کنی؟!
چانیول اشاره ای به بکهیون کرد.
-دیروز نتونستم برای کلاس خصوصیش برم؛ به جاش امروز می خوام براش کلاس بزارم.
سهون اهانی گفت.
+اوکی پس من با این موجود خوابالو که عمرا بعید بدونم بتونی بیدارش کنی تنهات می زارم!
چانیول سری تکون داد.
بکهیون با خیال راحت سرشو روی میز گذاشته بود و چرت می زد.
وقتی سهون از کلاس بیرون رفت چانیول نگاه عمیقی به بک کرد.
سمت  میز رفت و روی قسمتی که دانش آموزا کتاب می ذاشتن نشست.
دستشو توی موهای نرم بک برد و صداش زد.
-بکهیون؟!
بکهیون به آرومی لای چشماشو باز کرد.
درست شنید؟ صدای ددیش بود؟
وقتی چانیولو کنارشدید با صدای خواب آلودی گفت:
+ددی؟
سرشو از روی میز بلند کرد.
-چرا اینقد خواب آلودی مگه دیشب ساعت چند خوابیدی؟
بلند شد و مثل چانیول روی میز نشست.
سرشو از زیر دست چانیول رد کرد و روی سینه اش گذاشت.
+دیییشب؛ اول یه کرم ریزی شدید کردم؛ بعدش که خواستم بخوابم تصویر دیکت می اومد جلوی چشمام نمی تونستم بخوابم؛ خلاصه بعد یه عملیات مخفی توی حمام ساعت ۳ صبح خواستم بخوابم که پنج و نیم کای به خاطر یه عنتر بیدارم کرد.
چانیول دستاشو دور بک حلقه کرد.
چرا این پسر وقتی خواب آلود بود اینقدر کیوت و خوردنی به نظر می رسید؟
یه تار ابروشو بالا داد.
-منظورت از عنتر کیه؟!
بکهیون کمی سرشو بالابرد و گفت:
+سهون!
گردن کشیده چانیول مقابل صورتش بود نتونست طاقت بیاره و بوسه ای به سیبک گلوش زد.
چانیول اخمی کرد و بکهیونو از خودش دور کرد.
-وایسا ببینم! مگه سهون دیشب خونه شما خوابیده ؟
دوباره سرشو رو سینه چانیول گذاشت
+اوهوم! ددی!من لالا دارم! منو ببر خونه ات رو اون تخت سکسیت لالا کنم! تولو خودا ( بیبی لوس میشود)
-امروز اومدم تا جبرانی کلاس دیروزتو بزارم!
بکهیون خمیازه بلندی کشید.
+کلاسات به آلبالوهام؛ منو ببر خونه ات لالا کنم!
-اوکی پاشو بریم لالا کن! بجنب بچه!
بکهیون سریع سرشو از روی سینه چانیول برداشت و گفت:
+راست می گی؟ می بریم خونه ات تا بخوابم؟!
چانیول بینی بک رو آروم کشید
-مثل اینکه واقعا به خواب نیاز داری البته اگه منم نصفه شب توی حموم خودارضایی کنم چون فعالیت بدنمو مختل کردم به حال و روز تو می افتم!!
+ها؟
چانیول شونه ای بالا انداخت:
-نمی دونم واقعا با وجود ددی جذابی مثل من خودارضایی کردن چه معنی داره ولی حداقل توی نصفه شب این کار رو نکن چون توی اون زمان بدن داره خودشو آماده فردا می کنه و تو امادگیشو بهم می زنی.
بکهیون چشماشو بست و سرشو روی  شونه چانیول گذاشت.
+وقتی نمی کنیم همین میشه! ددی تو اینستا یه دختره شوگر ددیش رو اورد توی لایو بعد یارو کچل و چاق و زشت بود بعد می گفت ددی من خیلی جذابه دختره عنتر! باید ددی منو ببینن تا بفهم یه ددی  باید چه شکلی باشه (من تو اینستا دیدما! ایرانیم بودن/:_عزیزم دیگه چیا دیدی؟!:/)
چانیول تک خندی کرد.
-اوکی بیبی! پاشو بریم، الانه که در مدرسه رو ببندن.
بکهیون به سختی بلند شد و روی پاهاش ایستاد.
+منو می بری خونه ات؟!
چانیول از روی میز بلند شد.
-اره به جبران کلاس دیروز...
وسط حرف چانیول پرید و خودشو لوس کرد.
+دددیییی! کلاس نه! لطفا!
-عمرا!
چانیول از کلاس بیرون رفت.
سریع وسایلشو  جمع کرد و توی کیفش ریخت.
+ددی صبر کن منم بیام!
تو راهرو مدرسه دوید و نگاهی به اطراف انداخت
+اوه تا حالا اینقدر مدرسه رو خلوت ندیده بودم!
وقتی معاونشون جلوش در اومد لبخندی بهش زد و خواست ادامه راهشو بره که اون پیرمرد خنگ صداش زد.
-بیون! تاحالا توی مدرسه چیکار می کردی؟
+خواب بودم!
-چی؟ تو...
سریع تعظیمی کرد.
+معذرت می خوام دیگه تکرار نمیشه.
بدون اینکه منتظر پاسخی از معاونش باشه سمت در خروجی مدرسه رفت.
با دیدن ماشین چانیول لبخندی زد و در جلو رو باز کرد.
توی ماشین نشست و کوله اش رو روی پاهاش گذاشت.
دمای هوای ماشین تقریبا گرم بود و چشماش داشت روی هم می رفت.
-بیبی؟
+هووم؟
با چشمای نیمه باز چانیولو نگاه کرد.
-فکر اینکه کلاس امروز بپیچونی از سرت بیرون کن.
+ددییییی! نههه! امروز من نمی کشم؛ واقعا راست  می گم! به جاش فردا ساعت کلاسو زیاد کن، اینجوری خوبه نه؟ خواهش می کنم!
-فکرامو می کنم!
سرشو به صندلی تکیه داد و چشماشو بست.
+خواستگاری نکردم ازت که می خوایی فکر کنی! مسخره.
-بکهیون!
+من لالا!
چانیول نیم نگاهی به بکهیون انداخت و متاسف سری تکون داد.
-عاقبت خودارضایی زیادی!
........
در ماشین باز کرد و دستشو زیر پاهای بکهیون برد و پرنسسی بغلش کرد.
در ماشینو با پاش بست و سمت آسانسور رفت.
به سختی دکمه آسانسور رو فشار داد و منتظر موند.
نگاهی به صورت بکهیون انداخت و صداش زد.
-بکی...بک...هیون...بکبکی!
در آسانسور باز شد داخل آسانسور شد و بکهیونو از بغلش پایین اورد و با دست به حالت ایستاده توی بغلش گرفت.
اخرین دکمه اسانسور رو فشار داد.
-بکیییی!
بکهیون هومی گفت و لای یکی از چشماشو باز کرد.
+رسیدیم؟!
-آره!
از توی بغل چانیول بیرون اومد و خواست روی پاش بایسته که سرش گیج رفت.
دستشو به دیواره اسانسور گرفت و چندبار پلک زد.
+ددی!
-چیزی نیست فشارت افتاده، دستتو بده من!
آسانسور ایستاد و درش باز شد.
چانیول دست بکهیونو گرفت و از آسانسور بیرون اومدن.
در خونه رو باز کرد و وارد شدن...
بکهیونو سمت آشپزخونه برد که صداش بلند شد!
+ددیی! اتاق خواب اون طرفه!
بکهیونو پشت میز نشوند و سمت یخچال رفت.
-نیم ساعت تو ماشین خوابیده بودی! هنوزم خوابت می یاد؟
در یخچال رو باز کرد و پاکت آبمیوه ای برداشت و نی رو باز کرد.
پاکت رو دست بکهیون داد.
+بخور بیبی!
بکهیون آبمیوه رو گرفت و قلپی ازش رو خورد.
به خاطر خنکی آبمیوه چشماشو بست و آخیش گفت.
-بکهیون؟
نگاهشو به چانیول داد.
+بله ددی؟
-سهون چرا دیشب خونه شما خوابیده بود؟
شونه ای بالا انداخت.
+دیشب با کای رفتن بیرون و بعدش توی اتاق کای خوابید‌
چانیول با تعجب و صدای نسبتا بلندی گفت:
-توی اتاق کای؟
آروم سری تکون داد.
+اره کای و سهون قراره باهم ازدواج کنن، امشبم می خواییم بریم خونه پدر و مادر سهون تا تاریخ همه چیو مشخص کنیم؛ عکس برداریاشون و خریداشونو کردن.
-کای عاشق سهون شده؟
بکهیون خنده بلندی کرد.
+کای؟ نه بابا این شرط بابای سهون بود تا کای رو از مدیر عاملی بر کنار نکنن و فرصت دوباره ای بهش بدن، به خاطر هک بازی و اینا!
-ها؟ به نفعش شد که!
به قیافه پوکر چانیول نگاه کرد.
+کجا به نفعشه؟ صبح کله سحر منو بیدار کرده برم بغل سهون بخوابم یه وقت بیدار نشه بترسه اونم به خاطر فیلم ترسناکی که دیشب دیدن! بعدش پسرخاله گرامیتون اومده یه پارچ آب ریخته روی من تا بیام بفهمم چی شده یه بسته آردم روی من خالی کرده.
چانیول تک خندی کرد.
- از پس هم دیگه بر میایین حالا چرا اینکارو کرده؟
مقداری از ابمیوه اش رو خورد.
+چون من به کای گفتم ببرتش فیلم ترسناک ببینه اونم برای تلافی اینکارو کرد.
چانیول سری تکون داد.
+ددی می دونی چی حرصم می ده؟ اینکه کای رو تشکش خیلی حساسه بعد زده ریده تو تشکش و هیچی بهش نمی گه! اگه من اینکارو کرده بودم حلق اویز شده بودم تا حالا!
-چرا؟ مگه تشکش از پر قوعه؟
+نه خیر! اون تشکو واسه اولین سکش با اون جغد خریده بوده!
چانیول چشم غره ای رفت.
-من جای سهون بودم بنزین می ریختم روش آتیشش می زدم! تو از دی او یادته؟
آروم سری تکون داد.
+ یه خورده
چانیول دستشو زیر چونه اش گذاشت.
-این ازدواج به نفع کای شده؛ هم یه حالی می کنه هم اینکه شرکتشو از دست نمی ده!
بکهیون سری تکون داد و نیششو باز کرد.
+آره اون کسی که اینکارو کرده بود همه کاراش به فاک رفت.
چانیول پوکر به بکهیون خیره شد. و چشم غره ای بهش رفت.
-دیگه خوابت نمی یاد؟
سرشو به علامت نه تکون داد.
چانیول پوزخندی زد.
-خوبه! دیروز یه کسی به اسم بیون بکهیون وقتی داشتم تدریس می کردم با دستش بهم علامت فاک نشون داد و فرار کرد؛ به نظرت چیکارش کنم تا یه درس عبرت بگیرم؟
آب دهنشو قورت داد.
+ددی حالا که فکر می کنم من خوابم می یاد!
چانیول لبخند ملیحی بهش زد.
-عزیزم برای خوابیدن فکر نمی کنی...
حرفش با زنگ خوردن گوشیش قطع شد.
گوشی رو از توی جیبش در اورد و نگاهی به اسم تماس گیرنده انداخت.
لبخندی زد و تلفنو جواب داد.
-جانم؟
-چی؟ امشب؟
-اوکیه!
-بای!
گوشیو روی میز گذاشت و نگاهی به سهون انداخت.
+ددی!
-امشب  وقتی میری خونه سهون یه ویبراتور رو توی خودت می کنی  و توی طول مهمونی اون ویبراتور توی اون باسن جذابته! فهمیدی؟ و اینو بدون که چکت می کنم!
+هاان؟ فااک ددی این چیه دیگه!
-تنبیهته عزیزم! تا تو باشی دیگه غلط اضافه نکنی!
+حاضرم گه بخورم ولی اینکارو توی جمع نکنم فکر کن با هر تکونی که بخورم اون توی کونم حرکت می کنه و منو تحریک می کنه. وااای نه عمرا اینکارو بکنم
چانیول شونه ای بالا انداخت.
-گه خوردن آسونه عزیزم، پاشو بیا ویبراتور رو خودت انتخاب کن بیبی!
سرشو محکم روی میز کوبوند.
+منو گاو کنین !
-بک پاشو!
...........
با استرس پوست  لبشو کند.
+اومااا خوب شدم به نظرت؟
مادرش با حرص نگاهش کرد.
-سهون حاضرم قسم بخورم که سی دفعه این سوال رو پرسیدی! خواستگاریت که نمی خوان بیان!
سهون با اخم روشو برگردوند.
+چندان فرقیم با خواستگاری نداره ها! فقط متاسفانه من پسرم!
مادرش با عجز داد زد.
-شیوون بیا منو از دست این نجاات بده!
نگاهی به پدرش انداخت.
+پاپا به نظرت خوب ش...
با برخورد کوسن مبل توسط مادرش توی صورتش حرفش نصفه موند.
+یاا اوماا موهام بهم ریخت.
وقتی صدای زنگ اومد، سریع بلند شد.
+می گما! به نظرتون برم تو اتاق بعدا بیام یا برای استقبال بیام؟
مادرشو با دست توی پیشونیش زد.
-خاله ات اینان!
با تعجب گفت:
+اونارو چرا گفتی بیان؟
-وا خوب کای و برادرش بیان بشینیم مثل چی هم دیگه رو نگاه کنیم؟ حداقل اونا بیان یه خورده شلوغ باشه.
+آره بعدشم کای و چانیول باهم کشتی کج بگیرن!
مادرش از روی مبل بلند شو.
-پاشو برای استقبال از خاله ات بیا.
+نمیااام!
دست به سینه نشست و با اخم جلوشو نگاه کرد.
-درک! نیا، پسره لوس!
زبونی برای مادرش در اورد که با اخم شدید پدرش مواجه شد.
نگاهشو به سقف دوخت و خودشو به اون راه زد.
وقتی پدرش هم همراه مادرش رفت.
نفس آسوده ای کشید.
+من اصلا قیافه ام شبیه بدهکارا نیس که اینا منو اینجوری نگاه می کنن!
وقتی خاله و شوهر خاله اش به همراه چانیول وارد پذیرایی شدن بلند شد و باهاشون دست داد.
با چانیول دست داد و  با اخم بهش توپید.
+سال به سال نمیایی حالا امشب باید بیایی؟!
مادرش خنده ای کرد.
-عهه پسرم چه قد امشب شوخ شدی! فکر کنم از استرسه.
پوکر به مادرش نگاه کرد.
+نه خیرم جدی بودم!
چانیول دستشو دور کمر سهون حلقه کرد و گفت:
-چیزی نیست خاله؛ سهون به خاطر امشب یه خورده عصبیه.
با اخم روی مبل نشست و توی ذهنش چانیول رو به فوش بست.
+چیز خوردی که عصبیم! نکبت عن! با اون گوشای مسخره اش!
چشم غره ای به چانیول رفت و نگاهی به ساعت انداخت.
چرا نمی یاد نکنه پشیمون شده؟ ):
حدود یه ربع بعد دوباره زنگ به صدا در اومد.
خاله اش گفت:
-عهه داماد هم اومد.
نگاهی به خاله نکبتش انداخت و اداشو در اورد.
+حتما منم عروسم!
بلند شد و خواست سمت در بره که صدای چانیولو شنید.
-سهون تو برو تو اتاقت خوب نیست برای استقبال بری!
دندون قورچه ای کرد.
+می خوام برم  استقبال عشقم تا ببینم فضولم کیه!
چشم غره شدیدی به چانیول رفت.
سمت در رفت و چشماشو مالش داد.
+لعنتی چشمام درد گرفت از بس که چشم غره رفتم
با سوزشی که تو ناحیه بازوش حس کرد آخی گفت.
نگاهی به مادرش که با بی رحمی نیشگون ازش گرفته بود کرد.
با بغض گفت:
+اوماااا درد گرفت.
-منم گرفتم تا دردت بگیره اون چه وضعه حرف زدنه!
+حقشونه! گه خوری می کنن!
-سهوون!
وقتی کای رو دید سمتش رفت و ظاهری دستشوی دور گردنش حلقه کرد.
کمی پاشو بلند کرد و گفت:
+چانیول امشب اینجاس تو رو خدا هرچی گفت هیچی نگو!
کای با تعجب نگاهش کرد و سری تکون داد.
از بغل کای بیرون اومد و سمت بکهیون رفت و بغلش کرد.
نگاهی به چهره عرق کرده بکهیون انداخت.
+خوبی بک؟
بکهیون چهره اشو توی هم برد.
-نه! دارم به فاااک می رم.
سری تکون داد
+عا مبارک باشه
کای و بکهیون وارد پذیرایی شدن.
کای با خاله و شوهر خاله اش با روی خوش سلام و احوال پرسی کرد ولی محل چانیول اصلا نکرد.
با دیدن این صحنه لبشو گاز گرفت تا نخنده.
بکهیون به سختی رو مبل نشست و لبشو به دندون گرفت تا ناله اش بلند نشه.
اون ویبراتور لعنتی پنج سانت بیشتر نبود ولی ته عذاب براش بود.
نگاه حرصی ای به چانیول کرد.
بعد چند دقیقه که حواسش به صحبتای کای، پدر سهون و چانیول پرت شده بود، لرزش کوچیکی رو توی باسنش حس کرد.
شوکه به چانیول نگاه کرد که با پوزخندی بهش خیره شده بود و گوشیش توی دستاش بود.
وقتی حس کرد لرزش ویبراتور بیشتر شده اخ آرومی گفت و با التماس بهش نگاه کرد و لب زد:
+نکن!
ولی چانیول با خباثت ابرویی بالا انداخت و لرزش ویبراتور رو به اخرین درجه رسوند

دوستان اکانت قبلی من متاسفانه دیگه بهش دسترسی ندارم و این اکانت جدیدمه لطفا حتما فالو کنید و داستان رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنیو خواهش میکنم که به هر پارت دوباره ووت بدید❤

My naughty student👨‍🏫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora