👨‍🎓 Part 92 👿

73 20 0
                                    

+قرصارو از کجا اوردی؟!
یشینگ نگاهی به کیونگ کرد.
-تو چیکار داری؟!
چشم غره ای بهش رفت.
+عوضی اونا قرص توهم زاعه، همینطوری که توی داروخونه ها نمیفروشن!
-گفته بودم از خانواده ام جدا شدم؟!
+اوهوم...
لبخند تلخی زد.
-کار خانواده من تولید  قرص روانگردان و توهم زاعه، واضح تر بگم مواد مخدر تولید می کنن...
با چشمای گرد شده به یشینگ نگاه کرد و چیزی نگفت.
به سهون که روی کاناپه نشست خیره شد.
+چیزیش نمیشه؟!
-نه...
+اون قرصای ضدافسرگی که برای من گرفتی...
-اونارو از دانشکده پزشکی گرفتم، تو همینطوریشم دیوونه توهمی هستی، دیگه نیازی به اونا نداری...
اخمی کرد.
+به نظرت اون پسره که اون تیکه رو خورد توش قرص بود؟!
-نظری ندارم، اونو دوست پسرش از اینجا میبره...
دوباره با تعجب به یشینگ نگاه کرد.
+دارم ازت میترسم! تو از منم بدتری به خاطر چیزی که میخوایی برای رسیدن بهش هرکاری میکنی!
نگاهشو از سهون که مشغول خوردن کیک بود گرفت.
-توهم همین کار رو داری میکنی!
+دلم به حالش می سوزه خیلی احمقه خیلی خیلی زیاد...
-اون احمق نیست فقط نمیدونه چه گرگایی پشتش کمین کردن!
وقتی سهون کامل کیکو خورد نفسشو با آه بیرون فرستاد.
+بعدا از هرچی کیکه متنفر میشه، زمان اثر گزاریش چه قدره؟!
-یک دقیقه سریع اثر میزاره...
+کی انجامش میدی؟!
-همین الان!
بعد زدن این حرف سمت سهون رفت و کنارش نشست.
با دقت به نیم رخ سهون نگاه کرد و دستشو گرفت.
سهون گردنشو برگردون و بهش نگاه کرد.
+ک...کای؟!
ابروهاشو بالا فرستاد.
پس جای کای تصورش کرده بود؟!
-سهون...
+کای، بزار بهت بگم، اون چیزی که فکر نیکنی نیست، من اینجا اومدم چ...چون...
انگشت اشاره اشو روی لب سهون گذاشت.
-هیس، ما اینجا مهمونی اومدیم، دلیل دیگه ای نداره...
سهون لباشو جلو داد و بهش تکیه داد.
+اها آره مهمونی اومدیم...
با حس بدن سهون روی بدنش نیشخندی زد و دستشو دورش حلقه کرد.
بینیشو توی موهاش کرد و بو کشید.
-سهونی؟! حالت خوبه؟!
+خوبم فقط سرم درد می کنه!
لبخند عمیقی زد.
-میخواهی استراحت کنیم؟
سهون با تعجب بهش نگاه کرد.
+استراحت؟!
لبخند محوی زد.
-آره عزیزم استراحت.
+کایااا...
سعی کرد عصبی نشه.
اصلا خوشش نمی اومد که با کای اشتباه گرفته بشه و اونو جاش تصور کنه.
ایستاد و سهونو بلند کرد.
تلو تلو کنان به یشینگ چسبید.
+سرم داره گیج میره...
دستاشو دور سهون حلقه کرد.
-من مراقبتم نگران نباش.
دست سهونو گرفت و آروم کشوندش.
+کجا میریم، خونه؟!
-نه! توی یکی از همین اتاقا استراحت می کنیم تا حالت بهتر بشه.
سهونو به طبقه دوم برد و در اتاق خودشو باز کرد.
سهون دستشو ول کرد و خودشو روی تخت انداخت.
+اخییش، چه قدر نرمه!
-اره نرمه...
+تو هم بیا کای...
چشماشو توی حدقه اش چرخوند و کنار سهون روی تخت نشست.
صورت سهونو که به اطراف نگاه میکرد رو سمت خودش چرخوند.
-سهونی، نگام کن...
سهون بهش نگاه کرد و آروم خندید.
دستشو کنار لبش گذاشت.
+خیلی بامزه ای!
-من؟! به کای میگی بامزه؟!
+نه کای جذابه ولی تو نیستی، با مزه ای...
بعد این حرف دوباره خندید.
آروم صورتشو جلو برد.
-هون؟!
+بله؟!
-متاسفم خب؟! شاید اگه همو زودتر می دیدیم وضعیتمون اینطوری نمی شد.
سهون لبخند بزرگی زد.
+مگه چه طوری هستیم؟! میخوایی ببوسیم؟! زودباش!
چشماشو بست و لباشو غنچه کرد.
به لبای غنچه شده سهون نگاه کرد.
با نوک زبونش لباشو خیس کرد و آروم لباشو روی لبای سهون گذاشت.
سهون هومی کرد و دستاشو دور گردن یشینگ حلقه کرد.
این بوسه صدبرابر با بوسه های قبلی فرق داشت.
ایندفعه سهون میبوسیدش...
باهاش همکاری میکرد.
نفس عمیقی کشید و پشت موهای سهونو چنگ زد که باعث باز شدن دهنش شد.
مردد زبونشو به زبون سهون زد و با طعم بهشتی دهنش آشنا شد.
(تف کجاش طعم بهشتیه/:)
سهون هومی کرد و بیشتر بهش چسبید.
یعنی وقتی با کای رابطه داشت هم اینقدر حریص بود؟
اونو هم اینطوری محکم می بوسیدش؟!
با حرص از سهون جدا شد.
سهون با چشمای خمار بهش نگاه کرد.
+چرا؟! ببوسم...
-با اونم اینطوری هستی؟!
سهون اخمی بهش کرد و دستشو به دکمه کتش رسوند.
+با کی؟! چرا این باز نمیشه اه...
بالاخره تونست دکمه کت یشینگو باز کنه.
+کایا...
با عصبانیت سهونو روی تخت خوابوند.
-لعنت بهت و کای، من اون عوضی نیستم، چشماتو باز کن و منو ببین‌.‌..
سهون چند ثانیه بهش نگاه کرد.
+کایا... چی میگی؟!
نگاه یشینگ بی حس شد.
-فرداهم حس کن با کای بودی نه با یه عوضی خب؟!
.........
دستشو روی دستگیره گذاشت و در رو باز کرد.
سرشو از لای در داخل کرد و با مشغول بودنشون لبخندی زد.
+خوش میگذره؟!
یشینگ شوکه حرکاتشو متوقف کرد.
-چی میخوایی؟!
در رو باز کرد و داخل اتاق شد.
چند لحظه ایستاد و نگاهشون کرد.
نزدیک تر رفت.
+با کاندومی؟! احمق
دستشو روی سینه اش گذاشت و به عقب هولش داد.
با ناله سهون نگاهشو از یشینگ گرفت.
+این اصلا تو حال خودش نیست!
صورت عرق کرده و سرخ سهونو از زیر نگاهش گذروند.
+کاندومتو در بیار...
خم شد و موهای سهونو کنار زد.
-من بدون کاندوم سکس نمیکنم...
دستشو روی شونه اش گذاشت.
+توش خالی شو، اینطوری درصد دیوونه شدنش بیشتره...
طرف دیگه تخت نشست.
-توی این کار دخالت نکن، پاشو برو...
چشماشو درشت کرد.
+کجا؟! میخوام فیلم بگیرم!
با حالت سوالی به کیونگ نگاه کرد.
+میتونستم همین الان به کای بگم بیاد و همسر عزیزشو درحال سکس با یکی دیگه ببینه و تمااام، ولی با فیلمی که میگیرم میخوام مدت بیشتری داشته باشیش، اگه نمیخوایی همین الان به کای بگم؟! هوم؟!
با ناله سهون نگاهشو از کیونگ گرفت.
تا الان ازش متنفر بود ولی فردا وقتی که بلند بشه، میزان تنفرش ده ها برابر میشد!
-بگیر...
کیونگ سو خنده ای کرد و به سهون خیره شد.
روز اولی که دیدش نباید اون حرفارو بهش میزد تا همچین نقشه ای برای نابودیش نکشه...
کای با وجود این پسر دیگه نگاهش نمیکرد، حتی حاضر به یه تماسم باهاش نبود...
.............
کنار کیونگ روی مبل نشست و با حوله مشغول خشک کردن موهاش شد.
+خوابیده؟!
-اوهوم... چیکار میکنی؟!
گوشیشو برگردوند.
+شاهکار دیشبتونو نگاه میکنم، سهون خوشگله...
یشینگ به عکسا نگاه کرد و چیزی نگفت.
نیشخندی زد.
+خوشت نیومد؟!
-سهون خیلی احساسیه... اگه خودکشی کنه چی؟!
+یا زنده می مونه یا می میره...
-کیونگ سو جدی حرف زدم!
بی حس نگاهش کرد.
+منم جدی گفتم، احساسات اون برای من ذره ای اهمیت نداره! برای توهم باید همینطور باشه کاری که تو دیشب کردی تجاوز بود... اسم احساستو دوست داشتن نزار و خودتو گل نزن، تو فقط هوس و طمع داشتنشو داری اگه باهات باشه اینم مثل بقیه اس، دو روز بعد که ازش خسته شدی ولش میکنی و میری...
-خفه شو کیونگ و گه نخور، حرفای مزخرفتو برای خودت نگه دار تا دهنتو پر خون نکردم.
پوزخند رو اعصابی زد.
+حرفام عین حقیقته و متاسف نیستم  که برات خوشایند نیست!
یشینگ با عصبانیت نگاهش کرد و از جاش بلند شد.
-توی اتاقت برو که سهون بلند شد نبینتت...
..........
چشماشو باز کرد و توی جاش نشست.
دستشو روی سر دردناکش گذاشت.
+چرا اینقدر سرم درد میکنه اه...
به محیط ناآشنایی که توش بود نگاه کرد.
یکی از اتاقای خونه خودشون بود؟!
نه... همچین اتاقی اونا ندارن...
سرشو محکم چسبید.
+اه خدایا، سرم...
صورتشو محکم فشار داد و کمی فکر کرد.
تا جاییو یادش می اومد که کای بهش گفته بود شب منتظرشه...
به بدن لختش نگاه کرد.
+این احمق میدونه نباید منو تنها بزاره بعدش همیشه اینکارو میکنه.
عطسه یهویی کرد، بینیشو کیوت وار بالا کشید.
پتو رو از خودش کنار زد و به کام خشک شده لای پاهاش نگاه کرد.
+اه کندش، چندبار باهام بوده کونمو داغون کرده...
شوکه به پاهاش خیره شد.
دیشب مگه به تولد نرفته بود؟!
با درد یهویی سرش اخی گفت و دو دستی سرشو گرفت.
در اتاق باز شد و یشینگ وارد شد.
با بیدار بودن سهون ابروهاشو بالا فرستاد.
پس هنوز نفهمیده بود چیشده که اینقدر آروم بود.
کنار سهون نشست و لیوان شربت رو جلوش گرفت.
با دیدن لیوان روبه روش، نگاهشو به کسی که لیوانو گرفته بود؛داد.
با دیدن یشینگ شوکه زمزمه کرد.
+ت...تو؟!
-بخورش...
به لیوان نگاه کرد.
+من چرا اینجام؟!
-اینو بخور سرت درد میکنه!
دروغ چرا، از واکنش سهون خیلی زیاد میترسید!
سهون با عصبانیت لیوان توی دستشو پس زد.
لیوان از دستش افتاد و شکست.
+جواب منو بده، اینجا چیکار میکنم؟! جواب منو بده حروم زاده... باهام چیکار کردی هااا؟!
شوکه و نفس زنون به یشینگ نگاه کرد.
پتو رو تا بدن لختش بالا کشید.
فکش شروع به لرزیدن کرد.
+چرا جوابمو نمیدی؟! بگوو... چه گهی خوردی؟! ک...کای کجاست؟!
دست و پاهاش تمام یخ زده بود.
یشینگ هیچی نمی گفت و ساکت نگاهش میکرد.
+ب...باهام رابطه داشتی؟! دیشب چی به خوردم دادی؟!
دست یشینگو گرفت.
+تو رو خدا جوابمو بده... من، من با تو نخوابیدم مگه نه؟!
به شدت زیر گریه زد.
+عوضی آشغال جوابمو بده، من اینجا چیکار میکنم؟! چرا خونه خودم نیستم؟!
-سهون...
چشماشو محکم روی هم فشار داد.
+فقط بهم بگوو...
-دیشب باهم بودیم...
بی حس به یشینگ زل زد.
+گ..گفتی بیام عکسارو بهم میدی... میخواستم زندگیمو نجات بدم، تو باهام چیکار کردی؟!
لبای خشک شده اشو روی هم فشار داد.
+چی به خوردم دادی؟! من فقط کیک خوردم، تو اون لعنتیا چی ریخته بودی؟!
-الان بدونی فرقی داره؟!
اشکاشو پاک کرد.
+گوشیمو بده...
-میخوایی چیکار؟!
+میخوام بهش بگم...
دستشو محکم روی چشماش کشید.
-چیو میخواهی بهش بگی؟!
با لکنت لب زد.
+روی مخم نرو، گوشیمو بده.
اخمی به سهون کرد.
-بیا اول صحبت کنیم...
بدون هیچ دلیلی شروع به جیغ زدن، کرد.
بی وقفه شروع به جیغ زدن کرده بود.
شوکه به سهون خیره شد.
مثل اینکه حمله عصبی بهش دست داده بود.
بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
کیونگ پشت در ایستاده بود.
+چه مرگشه؟!
-فکر کنم حمله بهش دست داده، دیوونه شده همینطوری جیغ میزنه.
+دیوونه نشه جای تعجب داره.
-چیکارش کنم؟!
از لای در به اتاق نگاه کرد.
+بزار اینقدر جیغ بزنه تا خفه شه، آروم شد بهش بگو از دیشب فیلم داری مجبورش کن تا وقتی میخواهی باهات باشه.
یشینگ چندبار پشت سر هم پلک زد.
-بعدش؟!
نفس عمیقی کشید.
+یه خورده خوش بگذرون به وقتش خودم مستقیم جلو میرم...
-میخوایی چیکار کنی؟!
آهی کشید.
+اهه تو چیکار داری؟!  برو خفه اش کن تا  تو دهنش نزدم...
با اخم به کیونگ نگاه کرد و دوباره وارد اتاق شد.
-سهون ساکت شو...
دستی روی پیشونیش کشید.
همه لذت دیشبش به خاطر این جیغا داشت از بین  میرفت.
روی تخت نشست و محکم شونه های سهونو گرفت.
-بس میکنی یا نه سهون؟!
شونه هاشو تکون داد و صداشو بالاتر برد.
-بس کن سهون، حواستو به من بده لعنتی...
سهون با چشمای گشاد شده و اشکی بهش خیره شد.
موهاش آشفته توی چشماش ریخت بود.
گونه هاش سرخ شده بود و صورتش اشکی بود.
سهونش یه الهه بود و دیشب بال های این الهه رو بریده بود.
-فکر کردی با جیغ زدن درست میشه؟!
خواست دستای یشینگو پس بزنه ولی بی حال تر از اونی بود که زورش برسه.
+م...من به کای خیانت کردم، اون همیشه بهم میگفت خیانت نکن، من بدترین کار رو در حقش کردم، و...ولم میکنه!
-تو بهش خیانت نکردی خب؟! تقصیر من بود بس کن حالت بد میشه...
دوباره زیر گریه زد.
+م...من نمیتونم، ولم کن! ل...لوهان لوهانو چیکار کردی؟!
-اون پیش دوست پسرشه...
مشت محکمی توی صورت یشینگ زد.
+اشغال عوضی همه اینارو نقشه ریزی کرده بودی!
دماغشو گرفت، محکم نزده بود ولی بازم دردش گرفته بود...
-سهون، من متاسف نیستم...
+چی میخوایی از دستم؟! دیگه میخوایی باهام چیکار کنی؟!
-باهام باش...
سهون بزور لب زد.
+ت...تو...
یک دفعه چشماش بسته شدن و از حال رفت.
بدن بی حال سهونو سریع گرفت.
-سهون؟! سهون؟!

دوستان اکانت قبلی من متاسفانه دیگه بهش دسترسی ندارم و این اکانت جدیدمه لطفا حتما فالو کنید و داستان رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنیو خواهش میکنم که به هر پارت دوباره ووت بدید❤

My naughty student👨‍🏫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora