👨‍🎓 Part 63 👿

83 24 0
                                    

شوکه پلکی زد.
کای بعد چند ثانیه عقب کشید و بلند شد.
دستشو سمت سهون گرفت.
-بلند شو هون...
با خجالت دستشو توی دستای کای گذاشت و بلند شد.
نگاهی به اطراف انداخت. درسته اینجا امریکا بود ولی کم و بیش نگاه هایی روشون حس میشد.
دستشو دور بازوی کای حلقه کرد و سرشو تو سینه اش قایم کرد.
+این چه کاری بود؛ کردی؟!
با تعجب به سهون نگاه کرد و شونه ای بالا انداخت.
نیشخندی زد و گفت:
-تو موقعیتی که داشتیم این کاری بود که دوست داشتم انجام بدم.
با حرص ویشگونی از بازوی کای گرفت و ازش جدا شد.
اروم دیوار کوتاه دور پیست اسکی رو گرفت و راه رفت.
اروم دنبال سهون راه افتاد.
-چی شدی؟!
ابروهاشو توی هم کشید.
+اخه توی مکان عمومی؟!
دستشو دور کمر سهون حلقه کرد و کمکش کرد.
-مگه چیه؟ همه زوجا از این کارا میکنن...
دست از راه رفتن کشید.
با لحن گنگی گفت:
+همه از این کارا میکنن ولی از تو بعیده...
با چشمای گشاد شده به سهون نگاه کرد.
-چرا از من بعیده؟ اتفاقا من خیلیم ادم رمانتیکیم...
نفس عمیقی کشید.
+رفتارات با سه سال پیش خیلی نقیضه، من نمیتونم به این رفتارات عادت کنم...
دستشو روی صورت سهون گذاشت.
-چرا سه سال پیشو کنار نمیزاری سهون؟!
+من...
انگشت اشاره اشو روی لبای سهون گذاشت.
-بیا بریم یه جای دیگه باهم حرف میزنیم.
اروم دست سهون رو گرفت و از  پیست خارج شدن
...........
باهم وارد پاستا فروشی شدن.
لباشو برچید و با ناله گفت:
+من مرغ سوخاری میخواستم...
میزی رو انتخاب کرد و پشتش نشست.
به سهون نگاه کرد.
-بشین دیگه...
با لج بازی گفت:
+من پاستا نمیخوام
بلند شد و به زور سهون روصندلی نشوند.
-امروزو فست فود نخوری روزت به اخر نمیرسه
ایشی گفت و دستشو زیر چونه اش گذاشت.
نگاهشو از سهون گرفت و پشت میز نشست.
-مثل بچه ها شده.
با اخم به کای توپید.
+خیلی ناراحتی با یه بچه بیرون نیا
از غرغر سهون خنده اش گرفت.
دستشو دراز کرد و اخم بین ابروهاشو باز کرد.
-امروز از بس اخم کردی فکر کنم پیشونیت چروک بشه.
با حق جانبی گفت.
+بشه مگه چیه؟ صورت خودمه...
نفس عمیقی کشید و سمت دیگه ای رو نگاه کرد.
اروم زیر لب گفت:
-واقعا صبر  زیادی دارم.
اخمو به کای نگاه کرد و سرشو رو میز گذاشت.
لبخندی زد و دستشو تو موهای سهون کرد.
-حس مادرایی بهم دست داده که با بچه های غرغروشون کنار میان!
+تا نزدمت دستتو بردار...
اروم دستشو عقب کشید
پوکر به سهون نگاه کرد.
پیش خدمت با لبخند بهشون نزدیک شد.
وقتی که سفارشو داد سرشو از روی میز بلند کرد.
+چرا پاستا؟!
کای دستشو پشت گردنش برد و با خستگی مالش داد.
-اووم از یکی شنیدم که پاستا بدنو ریلکس میکنه، نمیدونم درست یا نه ولی امتحانش ضرر نداده.
اهی کشید و به فضای رستوران نگاه کرد.
-سهون؟!
نگاهشو به کای داد.
+بله؟!
-سهون من خیلی اذیتت میکردم؟!
کمی چونه اشو خواروند و فکر کرد.
+تقریبا هر دفعه بعد اینکه میدیدمت گریه ام مینداختی...
کای اروم گفت:
-چی؟ واقعا گریه میکردی؟!
لباشو جلو فرستاد و اوهومی گفت.
+یه جوری باهام رفتار  میکردی که انگار فقط به خاطر هوس میخوامت یا پولت؛ انگار که یه پسر دبیرستانی احمق بودم که درست و غلط رو تشخیص نمیدادم.
-من واقعا فکر نمیکردم عاشقم باشی و میخواستم از این مسائل دور بشم.
سری تکون داد و با تردید پرسید.
+کایا... تو هنوز عاشق اونی؟!
نفس عمیقی کشید و سری به علامت متفی تکون داد.
-فکر کنم دیگه نباید نسبت به حسی که به کیونگ داشتم؛ اسمشو عشق گذاشت...
اروم لبخندی زد.
+اوم فکر میکنی حس من نسبت بهت چه طوره؟ به نظرت واقعا عاشقتم؟!
-اره...
+پس کی عاشق من میشی؟!
عمیق به سهون نگاه کرد.
-توی آینده...
پوزخندی زد و تلخ گفت:
+یه آینده دور و نامعلوم... نه؟!
خم شد و دستشو به دست سهون که روی میز بود رسوند.
دستشو گرفت و انگشتاشو توی دستش حلقه کرد.
لبخندی بهش زدو گفت:
-از کجا میدونی دور و نامعلوم باشه؟! شاید یه آینده نزدیک باشه...
با تعجب به کای نگاه کرد.
جواب دادن ایندفعه اش، با دفعه های قبلی فرق نکرده بود؟!
با اوردن سفارشا کای دستشو از توی دستای سهون بیرون کشید.
دستشو روی لباش گذاشت و سعی کرد جلوی خنده ذوق زده اشو بگیره.
لازم نبود که بگه مثل چی ذوق کرده؟!
بعد از دفعات متوالی پرسیدن این سوال کای بالاخره بهش یه جواب درست و حسابی داده بود.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه‌.
چنگالو برداشت و به کای نگاه کرد.
+بعدش کجا میریم؟ تا کی بیرونیم؟!
نیشخند جذابی زد و به قیافه ذوق زده سهون نگاه کرد.
انگار که رنگ و روش باز شده بود...
با بدجنسی گفت:
-اگه میدونستم از این رو به اون رو میشدی زودتر بهت میگفتم.
خودشو به اون راه زد و مقداری غذا رو توی دهنش گذاشت.
+چی؟ چرت میگیا... گشنم بود حوصله نداشتم الان غذارو دیدم  حالم بهتر شد.
کای سری به نشونه "باشه تو راست میگی" تکون داد.
+جواب سوالمو ندادیا...
-اووم کجا دوست داری بریم؟ تا ۸ و ۹ شب برمیگردیم.
لباشو جلو داد و حالت فکر کردن به خودش گرفت.
یهو گفت:
+بریم بازدید بدن انسان؟!
با تعجب به سهون نگاه کرد.
-بدن انسان؟!
اروم سری تکون داد.
+اره نمیدونی که چه قدر باحاله...
شونه ای بالا انداخت.
-نمیخوایی بریم جای دیگه؟ خرید، شهربازی، سینما...
+نچ بریم بازدید بدن انسان
پوفی کشید و سری تکون داد.
-باشه هرچی تو دوست داری...
لبخندی به کای زد که چشماش حلالی شدن و سعی کرد تند تر غذاشو تموم کنه.
.........
کای براش در خونه رو باز کرد و وارد شدن.
اروم گازی از پشمک خرسی شکلش زد و به خونه که همه چراغا به جز چراغای رنگی خاموش بودن نگاه کرد.
+بکهیون اومده یعنی؟!
-حتما...
کیسه های خریدشو توی دستاش جابه جا کرد و از پله ها بالا رفت.
+سوهو واقعا احمق بود...
-چرا؟!
+نباید اتاقمونو طبقه سوم میذاشت.
کای سری تکون داد.
-ولی اگه اتاقامون یکی نبود خیلی دیرتر بهم نزدیک میشدیم.
نگاهی به کای کرد و لبخندی زد.
+نقشه بکی بود...
با طعنه گفت:
-اوم افرین به شما...
نفس زنون در اتاق رو باز کرد و وارد شد خریدارو گوشه اتاق گذاشت و پشمک به دست روی تخت ولو شد.
+دارم از خستگی می میرم!
-نگاهی به گازای ریزی که سهون از پشمک میزد کرد.
+این پشمکو اگه اینطوری گاز بزنی تا فردا هم تموم نمیشه...
لباشو غنچه کرد و به پشمک عزیزش خیره شد.
+اخه خیلی گوگولیه، ادم دلش نمیاد بخورتش...
لبخندی زد.
-خیلی خوب باشه.
بدنشو کش داد و اهی از خستگی کشید.
دوتا دکمه اول لباسشو باز کرد و لباسو از یقه اش در اورد‌.
یک دفعه در بدون مقدمه باز شد و بکهیون توی چارچوب در نمایان شد.
×کجا بودین؟!
توی سکوت به بکهیون نگاه کردن.
پاشو به زمین کوبوند و با حرص گفت:
×خیلی نامردین دوتایی رفتین بیرون و منو نبردین.
+عکس برداری داشتی.
با جیغ گفت:
×عکس برداری داشتم که داشتم، نباید یه خبری به آدم میدادین؟ نامردا... اصلا میرم دوست پسر میگیرم با اون میرم سر قرار به شما دیوثام نمیگم.
سهون شونه ای بالا انداخت.
+نگو به...
با یاداوری حضور کای لبشو گاز گرفت.
شت نزدیک بود حیثیتشو از بین ببره.
اخه میخواست بگه به "اونجام" ^^
بکهیون با عصبانیت به کای نگاه کرد.
×هیچی نمیخوایی بهش بگی؟!
-نمی دونی نباید مثل گاو وارد اتاق یه زوج بشی؟!
دهن کجی ای به کای کرد.
×زوج کسایین که ماهی دوبار حداقل باهم رابطه داشته باشن نه مثل شما پلشتا...
فاکی بهشون نشون داد و در اتاقو محکم بهم کوبوند.
سهون با صدای در پرشی کرد و چشماشو رو هم فشار داد.
+وحشی امازونی!
با اخم به سهون نگاه کرد.
-تو همه چیتو به بکهیون میگی؟
+چی رو مثلا؟
-همین که دوماهه رابطه نداریم.
لبشو گاز گرفت.
+اوم... چیزه...خوب... اوم... نباید میگفتم؟!
-نباید میگفتی!
دستشو پشت موهاش کشید.
+اخه میدونی، مشاوره های خوبی میده.
-واقعا که سهون...
+راست میگم خو...
-اصلا از این به بعد از خودم مشاوره میگیری!
لباشو جلو داد.
+مثلا ازت بپرسم چه جوری اغوات کنم؟
کای نفس عمیقی کشید. و سعی کرد نخنده.
-بیا بیخیال شیم خوب؟! من میرم دوش بگیرم...
اروم سری تکون داد و گازی از پشمکش زد.
+اوم، منم بیام؟!
با تعجب به سهون نگاه کرد.
-اگه میخوایی بیایی، خوب بیا.
نگاهشو به کای داد و با گیجی نگاهش کرد.
+کجا بیام؟!
خنده ای کرد و سمت حموم رفت.
-هیچی هیچی...
به دره حموم نگاه کرد و هینی کشید.
+نکنه گفته میخوام برم حموم و منم بهش گفتم منم بیام؟!
لبشو گاز گرفت.
-خاک تو سرت سهون...خااااک
........
با حرص وارد اتاقش شد.
اخه چه قدر نامرد؟!
حالا به منم میگفتین...
فکر نکنید حسودی میکردا... نه فقط از این حرص میخورد که چرا باید شب  کنکورش هیچ کس بهش دلداری نده؟! و کسیو کنارش نداشته باشه
با اخم روی تختش دراز کشید.
درسته که معلماش براش ارزوی موفقیت کرده بودن ولی اینکه یکی کنارت باشه تا ارومت کنه خیلی فرق داره.
+کوفتت شه سهون.
چرخی روی تخت زد.
+اگه با چانیول کات نمی کردم الان حداقل یه خورده دلداریم میداد.
سری تکون داد.
+نه خیرم اون بیشعور تر از این حرفاس...
اهی کشید ک  گوشیو برداشت.
توی مخاطبینش رفت و اسمه چانیول رو اورد.
لبشو گاز گرفت و با خط جدیدی که داشت شماره اشو گرفت.
چرا شماره اشو گرفت؟ خودشم نمیدوست...
نفسشو بیرون فرستاد.
اصلا چرا باید بهش زنگ میزد؟!
تا خواست تماسو قطع کنه چانیول جواب داد.
-بله؟!
لبشو گاز گرفت.
-بله؟!
-چرا جواب نمیدین؟!
بعد چند ثانیه تماس از طرف چانیول قطع شد.
به شدت هوا رو وارد ریه هاش کرد.
+وایی چرا بهش زنگ زدم اصلا؟!
سریع شماره چانیولو از قسمت گزارشای تماسش پاک کرد.
+ولی یه چیزی، صداش به خاطر اینکه گوشیمو عوض کردم جذاب تر نشده؟!
+اومم نوع گوشی روی صداهای تماس تاثیرم داره؟!
سریع سری تکون داد و گوشیشو پایین  تخت گذاشت.
+دیوونه شدم... پوف احمق...
+چرا واقعا بهش زنگ زدم؟

دوستان اکانت قبلی من متاسفانه دیگه بهش دسترسی ندارم و این اکانت جدیدمه لطفا حتما فالو کنید و داستان رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنیو خواهش میکنم که به هر پارت دوباره ووت بدید❤

My naughty student👨‍🏫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora