👨‍🎓 Part 61 👿

95 25 0
                                    

(کریسهو)
سوهو در حالی که  گریه میکرد به کریس نگاه کرد.
+حالا چه گهی بخورم؟ عرررر
کریس دوباره عکسارو ورق زد و لباشو گاز گرفت.
-چیزی نشده!
سوهو ضربه ای به بازوی کریس زد و جیغ کشید.
+چیزی نشده؟ هااا؟ عکسای لختیم همه جا پخش شده!
آروم پیشونیشو ماساژ داد.
-ببین اینو به من بسپار خوب؟ درستش میکنم!
به پشتی کاناپه تکیه داد و پاهاشو چند بار توی هوا تکون داد.
+آبروی من رفتههه! من دیگه حق رفتن به استخرم ندارم؟!
توی قسمت کامنتا رفت و بهشون اشاره کرد.
-ببین به جاش کارمون راحت تر شد، اونا دیگه خودشون تو رو میشناسن و نیازی نیست که کلی مقدمه چینی کنیم تا بشناسنت و قبولت کنن.
+به عنم که قبولم نمی کنن، مگه چه خرین که بخوان منو قبول کنن یا نه؟!
کریس شونه ای بالا انداخت و مشغول خوندن کامنتا شد.
(چه ریزه میزه و کیوته!)
-خاله خرگوشه منه!
(من همیشه یه پسری مثل این جز فانتزیامه!)
-شرمنده ولی ایشون فقط مال خودمه!
(تنش مثل برف می مونه! چرا کریس روی این تن با لباش نقاشی نمیکنه؟)
با اخم به سوهو نگاه کرد.
-چون نمیزاره!
(خدای من! حس میکنم نصف انیمه ها رو از روی این کاپل ساختن)
نیشخندی زد.
-کاپل ایده آل تر از ما وجود داره؟ ما مکمل هم دیگه ایم!
سوهو نفس عمیقی کشید و گفت:
+کریس فوش میخوایی؟!
به سوهو نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد.
این حرفش یعنی: اگه خفه نشی جرت دادم.
صفحه  گوشیو خاموش کرد و به سوهو نزدیک شد.
-بهت قول میدم همه چی درست بشه، به من اطمینان داری؟!
+نه چون بدتر گند میزنی به همه چی!
-ممنون!
+از فردا کل کارآموزای شرکت بهم تیکه میندازن اه!
سوهو رو توی بغل خودش کشید.
-من فدای غرغر کردنت بشم، هیچ کس حق نداره به تو چپ نگاه کنه.
سوهو آهی کشید و به سینه کریس تکیه داد.
+به خاطر من به شهرت تو لطمه وارد میشه.
کریس اخمی کرد.
-حتی اگه یه نفرم دیگه طرفدارم نباشه؛ همین که تو پیشم باشی برام کافیه!
نگاهی به کریس کرد.
+غلط کردی، کم خالی ببند!
کریس خنده ای کرد.
-رفتی تو فاز گند زدن به حرفای عاشقانه من!
نفسشو حرصی بیرون داد.
+یاا تو نباید غیرتی بشی ؟ الان عکسای بدن لخت من همه جا پخش شده!
-تقصیره خودته که با شرت رفتی استخر!
دندون قروچه ای کرد.
+بقیه با پالتو میرن؟ کریس من واقعا عصبانیم! الان خانواده  ام هم رابطه امونو میفهمن اه!
-مگه مشکلی داره؟ مامان منم خیلی وقته میدونه، ولی تو  با اینکه می دونن گی ای؛ منو به عنوان دوست پسرت معرفی نکردی! و این منو خیلی ناراحت میکنه، انگار که تو از بودن با من خوش حال نیستی!
سوهو لبخند ملیحی زد.
+بابام تو رو عامل گی شدنم میدونه و وقتی  آلبوماتو میخریدم کلی بهم فوش می داد، سر درس و کارامم همیشه با تو تهدیدم میکرد، کلا باهات سره لجه! بعد میخوایی بهش بگم که دوست پسرمی؟!
-مگه من چمه؟! در واقعیت خیلیم مهربون و خوش قلبم!
بوسه ای کنار لب کریس گذاشت.
+من فقط نمیخوام یه وقت حرفی بزنه که تو ناراحت شی!
کریس سری به نشونه منفی تکون داد.
-بابات اینکارو با کسی که دوست داری نمیکنه، همون طور که با کسی که سهون دوست داشت؛ نکرد.
سوهو سری تکون داد.
+این عکسا پاک میشن؟!
-فکر نکنم، فقط باید باهاش کنار بیایی..
لباشو جلو داد و با ناراحتی به کریس نگاه کرد.
+من میترسم  تو خیابون راه برم، ممکنه با انگشت نشونم بدن، یا حتی اذیتم کنن، می ترسم  کریس!
محکم دستاشو دوره سوهو حلقه کرد.
-من مطمئنم تو از پسش بر میایی... منم کنارت می مونم!
لبخندی زد و سرشو روی شونه کریس گذاشت
...............
یشینگ ابرویی بالا انداخت و صورتشو نزدیک تر اورد.
-تو همسر داری، ولی برای مردای دیگه هم خواستنی هستی، جالب نیست به نظرت؟!
با باز شدن در یشینگ خودشو عقب کشید و گلوشو صاف کرد.
سهون نفسشو به شدت بیرون فرستاد.
بکهیون واقعا به موقع اومده بود.
+بک...
وقتی کای رو به جای بکهیون دید شوکه نفسشو حبس کرد.
+ک...کای...
یشینگ چشماشو درشت کرد و بلند شد.
کای لبخند آرومی زد و وارد اتاق شد.
-خیلی تا کلاستون مونده؟!
یشینگ نگاهی به ساعت مچیش کرد.
-چهل دقیقه هنوز مونده.
-اگه میشه سهون چند دقیقه بیاد! کارش دارم...
یشینگ تند و تند سری تکون داد.
-آره حتما، هیچ مشکلی نداره!
کای منتظر نگاهش کرد.
-هونی؟!
+الان میام.
با پاهایی سست شده از جاش بلند شد.
دره دستشویی باز شد و بکهیون با دستایی که به شلوارش می کشید تا خشک بشن از دستشویی بیرون اومد.
-اووه هیونگ! سلااام. چیزی شده؟!
کای سری تکون داد.
-نه! فقط چند لحظه با سهون کار دارم، تو میتونی درستو بخونی!
توجهی به بکهیون نکرد و زودتر از کای از اتاق بیرون اومد.
روی کاناپه های راحتی حال نشست و سرشو بین دستاش گرفت.
این مرتیکه چه مرگیش بود؟!
چرا باهاش اینطوری میکرد؟!
با حضور کای کنارش سرشو بلند کرد.
-چیزی شده سهون؟!
+عااام، میشه من کلاسای این دو هفته امو تعطیل کنم؟!
کای با تعجب گفت:
-کلشو؟!
کلافه سری تکون داد.
+اوم نه نمیدونم! ریاضی و فیزیک و شیمی، اوم نه شایدم فقط شیمی!
اخم کم رنگی بین ابروهای کای نشست.
-چرا؟!
+خب اصلا تعطیل نشه، به جاش یه درس دیگه بزاریم هوم؟ هر چی به جز این شیمیه کوفتی...
کای آروم صورت سهونو با دستاش قاب گرفت.
-چیزی شده؟ با معلمت مشکلی داری؟!
مردد به کای نگاه کرد.
باید قضیه رو بهش میگفت یا نه؟!
اگه می فهمید حتما کلاسارو کنسل می کرد و  بکهیونم این وسط کلاس شیمیش خراب میشد!
+نه من...
آروم دست سهونو گرفت و بلند شد.
-بیا بریم توی تراس!
به همراه کای بلند شد و به تراس رفتند.
دستشو روی نمای اجری تراس گذاشت و به حیاط خونه نگاه کرد.
هنوز درختا بدون لباس بودن و لختیشون توی ذوق میزد.
نفس عمیقی کشید و هوای سرد و تازه رو به ریه هاش فرستاد.
+حیاطمون توی تابستون خیلی قشنگ میشه نه؟!
کای از پشت بهش چسبید و دستاشو دورش حلقه کرد.
با تعجب دستاشو روی دستای کای گذاشت.
+کای!
-چیزی اذیتت میکنه؟!
+چی؟!
کای چونه اشو روی شونه اش گذاشت.
-انگاری حالت خوب نیست. اگه اتفاقی افتاده بهم بگو! معلمت بهت چیزی گفته یا کاری کرده؟
+چی؟ نه، آخه چیکار باید بکنه...
دستشو روی دست سهون گذاشت.
-وقتایی که دروغ میگی پوست کنار ناخن شصتتو میکنی؛ فقط بهم اطمینان کن و هر چی که شده رو  برام تعریف کن، منطقی باهم جلو میریم خوبه؟
به آسمون خیره شد.
هر چه قدرم منطقی جلو میرفتن باز به کای نمیتونست بگه که یشینگ لباشو بوسیده یا امروز دوباره میخواست ببوستش!
اگه کامل ماجرارو بهش میگفت، حتما پیش خودش فکر می کرد که یه چراغ سبزی به یشینگ نشون داده تا حرکت کرده.
آهی کشید.
+کای!
-جونم؟!
+من خیلی دوست دارم، اگه یه شیشه سم رو جلو بزارن و بگن اگه دوستش نداری نخور و اگه دوستش داری بخور؛ من اون سم  رو میخورم تا ثابت کنم دوستت دارم.
-سهون؟!
+یشینگ اذیتم میکنه! ولی نمیخوام تو  جلو بری و دخالت کنی، من جز همسرت بودن چیزی برای تو نیستم و خودم میتونم به تنهایی این قضیه رو برطرف کنم.
سهونو برگردوند و لباشو رو لباش گذاشت.
با تعجب به چشمای بسته کای نگاه کرد.
چشماشو بست و دستشو دور گردن کای حلقه کرد.
به این بوسه ساده خیلی نیاز داشت.
بعد چند ثانیه کای عقب کشید.
-تو حتی اگه فقط  همسرمم باشی وظیفمه پشتت باشم، همونطور که تو پشتم بودی!
لبخندی زد و توی بغل کای رفت.
+ میخوایی چیکار کنی؟
-تو کلاستو باهاش کنسل کن، حتی بهت پیامم داد جوابشو نده، خودش میفهمه که باید گورشو گم کنه!
+بکهیون چی؟!
-اگه با بکهیون کاری داشته باشه بک از پس خودش بر میاد، ولی تو هنوز جوجه ای هستی که به مراقبت مادرش نیاز داره.
+کلاس الانم چی؟!
-ادامه بده و سوالاتو بپرس تا سوالی برات باقی نمونه!
+کای، تو خیلی خوب شدی! مرسی
از بغل کای بیرون اومد و بهش نگاه کرد.
+عام راستی برای چی وسط روز  اومدی خونه؟!
-اوه! به کل یادم رفته بود؛ بیا تو سرده...
داخل حال شد و دره تراسو بست.
-اومدم یه فلش و  یه سری کاغذو بردارم، شبم نمیام، منتظرم نباش!
ابروهاشو بالا فرستاد.
+چرا؟!
-توی شرکت کار دارم، مراقب خودت باشه، بهتره بری سره کلاست، منم وسایلمو بر می دارم و بر میگردم. فعلا...
به بالا رفتن کای از پله ها نگاه کرد، اروم سمت در اتاقی که توش   کلاس داشتن رفت.
دستشو روی دستگیره گذاشت.
+عجیبه! حتی اگه کار هم داشت بعدش ، خونه می اومد!
سری تکون داد و نفس عمیقی کشید.
+حتما زیاد کار داره...
آروم در رو باز کرد و وارد اتاق شد

..............
میزو با آرامش چیند و لبخندی بهش زد.
+اینقدر شیفته غذای منی که حاضر نیستی به رستوران بری؟!
دستشو زیر چونه اش گذاشت.
-حوصله شلوغی نداشتم.
اومی گفت و پشت میز نشست، بشقابشو برداشت و براش غذارو کشید.
+ولی حوصله منو داری!
-اوهوم شاید!!
لبخندی زد.
+بخور، غذای مورد علاقه اته که اکثرا برات درست میکردم!
ابرویی بالا انداخت.
-من یه چیزه دیگه رو هم دوست دارم!
با تعجب بهش نگاه کرد.
+چیزه دیگه؟! چی؟!
نیشخندی زد.
-اینکه روی پام بشینی و با غذا لبای تو رو هم بخورم!
لبخندی زد.
+بزار راحت غذامو بخورم!
شونه ای بالا انداخت.
-راحت باش عزیزم!
بعد ازاینکه نصف بشقابشو تموم کرد دستشو روی صورتش گذاشت و به غذا خوردنش نگاه کرد.
+مثل یه خرس که داره عسلی که به سختی به دست اورده، میخوره؛ غذا می خوری!
دست از غذا خوردن کشید و بهش نگاه کرد.
-منو به چیزی تشبیه نکن!
+این روزا خیلی آروم نیستن؟!
سری تکون داد.
-شاید در ظاهر آروم باشن، ولی در درون، آشوب و پر از متلاطم هستن!
نفسشو عمیق بیرون داد.
+قراره هر وقت نمیری خونت بیایی اینجا؟!
-آرامشم پیشه توعه!
گوشتی رو توی دهنش گذاشت و جوید.
+اینقدر دروغ نگو! تو آرامشت با من نیست با اونه...
-دروغ نمیگم، میدونی که من زیاده خواهم، هر دوتونم باهم میخوام.
لبشو گاز گرفت و نیشخندی زد.
+عوضی!
دوستان اکانت قبلی من متاسفانه دیگه بهش دسترسی ندارم و این اکانت جدیدمه لطفا حتما فالو کنید و داستان رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنیو خواهش میکنم که به هر پارت دوباره ووت بدید❤

My naughty student👨‍🏫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora