👨‍🎓 Part 56 👿

111 30 0
                                    

اخمی کرد و کلافه دستاشو تو موهاش کشید.
-ببین بزار برات توضیح بدم.
خسته روی صندلی نشست.
+تو حق نداشتی اینکارو با من بکنی، مگه من چیکار کرده بودم؟!
نفس عمیقی کشید.
+خیلی خسته ام، انگار یه کوهو بلند کردم.
-بک...
عصبی تو چشمای چانیول زل زد. و با پرخاشگری گفت:
+هیچی نگو خوب؟! بیا تمومش کنیم؛ من نمیخوام باهات رابطه داشته باشم.
خودکار رو برداشت و برگه رو امضا کرد.
+اینو امضا کردم اوک؟! ولی من حتی یه درصدم برام مهم نیست که حضانتم برای کی باشه. فقط قرار داده رابطه رو فسخ کن!
-یعنی اینقدر حالت ازم بهم میخوره؟!
با چشمای قرمز به چان نگاه کرد.
با حس نفس تنگی سریع بلند شد و سمت پنجره رفت.
به سختی پنجره رو باز کرد و هوای سرد و آزادو با تمام وجودش توی ریه هاش کشید.
نزدیک شدن چانیولو حس کرد.
- بک خوبی؟!
دلش نمیخواست پنجره رو ببنده.
ریه هاش فقط هوای ازاد رو طلب میکرد.
چانیول کمرشو گرفت و کنار کشیدش.
+ولم کن...
پنجره رو بست.
-سرما میخوری!
نیشخند تلخی زد و با تمسخر گفت:
+عهه؟! نه بابا!
یه تار ابروشو بالا فرستاد و ادامه داد.
+بلدی نگرانمم بشی؟! یعنی کاری جز گول زدنم بلدی؟!
-بس کن!
+گفتی حالم ازت بهم میخوره نه؟!
عصبی سری تکون داد.
+به قدری حالم ازت بهم میخوره که منی که مشکل تنفسی ندارم از تحمل وجود نحست نفس تنگی گرفتم.
چانیول ناباور چشماشو درشت کرد.
بکهیونش کی اینقدر بی رحم شده بود؟!
کی این حرفای سلاخی کننده رو یادگرفته بود؟!
این حرفارو از خودش نمیزد؛ درسته، نه؟!
ناراحت بکو توی بغلش کشید.
شوکه توی بغل چانیول افتاد.
فشار محکمی به سینه چان وارد کرد.
+ولم کن عوضی!
محکم دستاشو دور بک حلقه کرد و توی بغلش زندانیش کرد
خودشو محکم توی حصار دستای چانیول تکون داد.
+یااا دارم بهت میگم ولم کن.
-دوست دارم بک!
شونه های بکو گرفت و اروم فشار داد.
-به هرچی که می پرستی باور کن دوست دارم، تا الان خراب کردم، بزار بقیه اشو درست کنم.
+دوستم داری؟!
اروم سری تکون داد.
-به خدا دوستت دارم!
پوزخندی زد:
+ولی من ازت متنفرم!
با التماس شونه هاشو فشار داد.
-بکهیون!
+تو همیشه کسیو که دوست داری گول میزنی؟!
چانیول کلافه نفس عمیقی کشید.
چرا واقعا همه پلای پشت سرشو خراب کرده بود؟!
-اون به خاطر کای بود.
خودشو از زیر دستای چانیول بیرون کشید.
پشتشو به چان کرد و چشماشو مالش داد.
+واقعا خستم و تو نمی فهمی!
-میخوایی بخوابی؟!
برگشت و با تمسخر و ناباوری به چان نگاه کرد.
خنده بلندی کرد و بعد درحالی که اشکاشو پاک می کرد
با بغض گفت.
+خستگی من به خاطر نخوابیدن و فعالیت زیاد نیست، خستگی من به خاطر شکستنه.
روی زمین نشست و نفسشو اه مانند بیرون فرستاد.
+میدونی چه حسیه که بگی خاک تو سر یه اسمال دیک که کردتم؟! قشنگ پشت این جمله کلی درده چان، چرا هیچ وقت نفهمیدی؟!
اروم سرشو پایین انداخت. هیچی نمیتونست بگه!
یعنی چیزی نداشت که بخواد بگه!
+اونشب توی هتل اولین رابطه ام بود نه؟!
اروم سری تکون داد!
لبخند عمیقی زد اما لبخندش با اشکایی که از چشماش شروع به ریختن کردن زیبایی خودشو از دست داد.
+خیلی به احمق بودنم خندیدی نه؟! من خاک بر سر تا لحظه ای که باهات یکی شم به فکر اون رابطه نداشته کوفتی بودم!
لبشو گاز گرفت و بعد چند ثانیه گفت.
+اگه قبل رفتنم با کای حرف نمیزدم هنوز سرمو مثل احمقا توی کبک فرو کرده بودم. ولی می دونی چیه؟!
خنده ارومی کرد.
+احمق تر از همه تویی هستی که رمز لپ تاپی که عکسای لخت من بدون فتوشاپ توش بودو بهم دادی! فکر میکردی خیلی زرنگی پارک چانیول؟ هه اما اشتباه کردی!
چشمه اشکاش دوباره شروع به جوشیدن کردن.
+حداقل دیشب باهام میخوابیدی تا هیچ وقت نرم سراغ فایلای لپ تابت که تو گوشیم بود و این حقیقت کوفتی رو نمیفهمیدم.
با دست خودشو عقب کشید و به پشتی کاناپه تکیه داد
زانوهاشو توی پهلوهاش جمع کرد و سرشو روشون گذاشت.
همه چی خیلی پیچیده شده بود.
بعد چند دقیقه سرشو بلند کرد و با بی رحمی گفت:
+اگه دوستم داری برگه رابطه رو با دستای خودت پاره کن!
چانیول نفسی کشید.
-بعدش چی؟ بعدش باهام میمونی؟!
پوزخند تلخی زد.
+چرا فکر کردی باهات میمونم؟!
جلوی بک روی زانوهاش نشست.
-پس پاره کردن اون چه نفعی برای من داره؟
ناراحت لب زد.
+تو منو دوست نداری همیشه به فکر خودتی!
از جلوی بک بلند شد.
-اگه دوست نداشتم این رفتارات برام مهم نبود. دنبالم بیا.
این گفت و سمت راهرو اتاقش رفت.
توجهی به حرف چان نکرد و سرجاش نشست.
بعد دو سه دقیقه چان برگشت.
برگه ای که دستش بود رو سمت بک .رفت.
-من میتونستم از همون اول با کای مستقیم رو به رو شم ولی اول میخواستم تو مال من باشی، اما الان که نمیخوایی... بگیر پاره اش کن.
اروم از جاش بلند شد.
+تو حتی الانم منو دوست نداری!
برگه رو از دست چانیول گرفت و نگاه کلی ای بهش کرد.
همون برگه قرار داد رابطه بود!
برگه رو جلوی چشمای چان تکون داد.
+تو منو میخواستی یا بدنمو؟!
-من...
+تو فقط میخواستی یه بدنی داشته باشی که هر جور میخوایی ازش استفاده کنی و کسی بهت نگه چرا، چون میخواستی اون بدن مطیع شهوتت بشه.
-بکهیون شاید قبلا...
پوزخندی زد.
+قبلا یا بعدا فرقی نداره حتی اگه باهات بمونم تو بازم بدنمو ترجیح میدی، هر جور که میخوایی باهاش رفتار میکنی، این ذاته تو چانیول!
با بی حسی تمام برگه رو چند بار پاره کرد.
+ولی من نه روحم میخواد مال تو باشه نه جسمم
چانیول نفس عمیقی کشید و سعی کرد اشکای توی چشمش پایین نریزن.
برای اون زیادی حقارت امیز نبود که گریه کنه؟!
-من اگه دوستت نداشتم دیشب هرجور میخواستم باهات رفتار می کردم، از همون اول هر وقت که میخواستم میتونستم باهات رابطه برقرار کنم یا همین الانش این برگه پاره نمیشد تا مال من بمونی... نمیتونی بفهمی میخوامت؟!
+تو از همون اول تو گوش من خوندی که توی رابطه ما جای عشق و عاشقی نیست، من هر وقت که دلم خواست بلرزه اینو بهم گفتی
-اینو بهت میگفتم که وقتی حقیقتو فهمیدی نشکنی!
+الان چی نشکستم؟!
-بیا یه رابطه جدیدو شروع کنیم؟! توی تختم مثل آدمای عادی باشیم فقط دوتا دوست پسر معمولی با یه زندگی اروم، قول میدم هیچ جایی هیچی رو بهت تحمیل نکنم، یه فرصت دوباره بهم بده بکهیون، لطفا!
خنده تلخی کرد.
+همیشه میگن به طرف مقابلت فرصت بده ولی من فرصتو روز تولدم بهت دادم چان؛ من واقعا نمیخوام باهات باشم! لطفا بفهمم؛ هیچ تمایلی به بودن با تو ندارم!
سری تکون داد.
-خیلی خوب وسایلتو جمع کن، میتونی بری!
شوکه به رفتن چانیول نگاه کرد.
تموم شد یعنی؟!
سمت برگه قرار داده روی میز رفت.
کاپشن و گوشیشو برداشت و ازخونه بیرون اومد.
دکمه اسانسور رو زد و منتظر موند.
وقتی اسانسور اومد.
داخلش شد و نگاهشو به در خونه انداخت.
+اون منو دوست نداره، مطمئنم!
در اسانسور بسته شد.
قفل گوشیشو باز کرد و به کای زنگ زد.
+هیونگ میایی دنبالم؟!
-لوکیشنو بفرست!
+باشه.
تماسو قطع کرد، به دیواره آسانسور تکیه داد و سر خورد و کف آسانسور نشست.
...............
با ترمز ماشین کای جلوش، سریع در باز کرد و توی ماشین نشست.
دستشو جلوی بخاریه ماشین گرفت.
+لعنتی یخ کردم.
کای ماشینو به حرکت در اورد.
+هیونگ
-هوم؟!
+تو میدونستی؟!
کای با کنجکاوی سمتش برگشت.
-چیو؟
+اونشب توی پارتی تو من با کسی نخوابیده بودم.
-میدونستم و میخواستم سر وقتش که امادگیشو داشتی بهت بگم اما مثل اینکه خودت فهمیدی!
سرشو به شیشه سر ماشین تکیه داد.
+چانیول دوتا قرار دادو به جز قرداد سهام فسخ کرد.
برگه رو روی داشبورد گذاشت.
+این برای حضانته؛ اون یکیم یه اتفاقی افتاد که پاره اش کردم.
-چه اتفاقی؟!
+بیخیال هیونگ نمیخوام درباره اش حرف بزنم.
کای باشه ارومی گفت.
نفسشو روی شیشه بیرون داد که بخاری شیشه رو گرفت.
+به طرز احمقانه ای ناراحتم!
-ارزش ناراحتیو نداره بک، فراموشش کن!
حرفی نزد و به خیابون و مردم خیره شد.
......‌‌‌‌‌‌..........
بی حال وارد خونه شد و سمت طبقه بالا رفت.
+هیونگ من میخوام بخوابم، برای ناهار یا شام بیدارم نکن.
کای نفس عمیقی کشید.
بکهیون خیلی بد ضربه خورده بود.
دوست نداشت دونسنگشو اینطوری ببینه.
دلش همون بکهیون شاد و سرحال رو میخواست.
سمت اشپزخونه رفت.
- یه لیوان شیر گرم برای بکهیون ببر.
خدمتکار سری تکون داد.
-سهون کجاست؟!
×توی اتاق ناهار خورین.
سری تکون داد و سمت اتاق ناهار خوری رفت.
اتاق ناهار خوری همون طبقه اول بود که یه میز دوازده نفره سلطنتی توش بود ولی برای ناهار و شام چون خودشون دوتایی یا با بکهیون سه تایی بودن توی همون آشپزخونه که یه میز چهارنفره داشت می رفتن.
اروم در رو باز کرد.
سهون پشت یکی از صندلیا نشسته بود و کلی دفتر و کتاب جلوش روی میز بود.
-اینجا درس میخونی؟!
نگاهشو از دفترش گرفت و به کای نگاه کرد.
+عه اومدی؟ بکهیون کجاست.
در رو بست و سمت میز رفت.
یه صندلی بیرون کشید و روش نشست.
+رفت بخوابه، بکهیون در مورد رابطه الکیش فهمیده.
با تعجب به کای نگاه کرد.
دفترشو بست و روی صندلی چرخید.
فهمیده بود که میخواد باهاش حرف بزنه.
لبشو جلو داد و سری تکون داد.
+کمکی از دست من بر میاد؟
کای اروم خنده ای کرد.
کنجکاو به کای نگاه کرد.
+چرا میخندی؟!
-از کجا فهمیدی میخوام باهات حرف بزنم؟!
اشاره ای به طرز نشستنش کرد.
+وقتی صاف رو صندلی تکیه میدی و یکی از پاهاتو میزاری رو زمین و اون یکی پاتو میزاری رو پات و با اون پایی که روی زمینه اروم با نوک کفشت رو زمین میزنی و دست به سینه میشینی یعنی میخوایی چیز مهمی بگی!
چشماشو ریز کرد.
+من همه چیتو حفظم کیم کای!
کای ابرویی بالا انداخت و نیشخند جذابی زد.
جیغی زد.
+کتک میخوایی؟ نمیتونی مثل ادم بشینی؟
با دستاشو خودشو باد زد.
+لعنتی تپش قلب گرفتم!
کای حالت نشستنشو عوض کرد.
پاهاشو روی زمین گذاشت و خم شد و دستاشو روی پاهاش گذاشت.
مستقیم به سهون نگاه کرد و چشمکی بهش زد
-اینطوری خوبه؟!
عصبی نگاهشو از کای گرفت.
+خیلی عوضی ای!
خنده ای کرد و از جاش بلند شد.
-تقصیر من نیست که زیادی جذابم!
پوکر به کای نگاه کرد.
حالا درسته جذاب بود، ولی قرار نبود که به جذابیتش بنازه/:
-تو کلاساتو چرا هر بار یه جایی برگذار میکنی؟!
شونه ای بالا انداخت.
+خوده استادا هر جاییو که دوست داشتن انتخاب کردن الان ریاضی داشتم زنه چون پاهاش درد میکنه اینجا رو انتخاب کرد. بهش گفتم تو حال باشه اما گفت به خاطر رفت و امد خدمتکارا حواسم پرت میشه فقط یشینگ هرجایی خودم بخوام کلاسو برگذار میکنه اما بیشتر طبقه دومه!
اروم سری تکون داد.
-اشکالی نداره بکهیونم با تو درس بخونه؟! یعنی کلاساتون دو نفره برگذار شه.
آروم سری تکون داد.
+نه ولی بکهیون خیلی عقبه.
-اونو به عهده استادات بذار خودشون میدونن چیکار کنن.
+یعنی درساشو میخونه؟
به میز تکیه داد.
-بهم قول داده.
آروم سری تکون داد.
+باشه اشکالی نداره.
-میدونم دوست خوبی برای بکهیون هستی ولی لطفا این چند وقت بیشتر حواست بهش باشه، علاوه بر درس خوندن میزارم بره مدل شه تا حواسش از چانیول پرت بشه و اگه دوست داشتین میتونین کلاس رانندگی شرکت کنین تا وقتی دانشگاه قبول شدین راحت باشین.
با ذوق توی جاش جابه جا شد.
+واقعا؟ من خیلی دوست دارم مرسی.
نزدیک سهون شد و قسمتی از موهاش که توی چشمش بود کنار زد
-ممنونم!
اروم سرشو بلند کرد.
+چرا؟!
-هرکی جای تو بود حسودی میکرد.
چشماشو توی حدقه اش چرخوند.
+کی گفته من حسودی نکردم؟ اتفاقا کردم تو از بک بیشتر از من مواظبت میکنی ولی میدونی من مثل اون یه کوچولوی احمق نیستم که نیازی به مواظبت داشته باشم.
پشت چشمی نازک کرد و ادامه داد.
+من خودم مستقلم!
-آفرین به تو آقای مستقل من میرم پیش بکهیون، به درسات برس.
اروم سری تکون داد.
+خیلی ناراحته؟!
-اوهوم، ولی ما باید بهش کمک کنیم تا از این وضعیت در بیاد باشه؟
اروم سری تکون داد.
از اتاق ناهار خوری بیرون رفت و سمت طبقه بالا رفت.
جلوی اتاق بکهیون ایستاد.
تقه ای به در زد و در رو باز کرد.
-بیداری بکهیون؟
+اوهوم.
در رو بست و سمت تخت رفت.
-فردا بیدار شدی میبرمت شرکتی که گفتی اما قول دادی درستو هم بخونی فهمیدی؟!
آروم سری تکون داد.
کنار بک روی تخت دراز کشید.
اروم بکو توی بغلش کشید.
-من واقعا عادت ندارم اینطوری ببینمت بکهیون!
+میدونم!
-زود خوب شو!
-می شم؛ من از فردا همون بکهیونیم که از دستش دیوونه میشی!
لبخندی زد.
+در هر صورت هیونگ دوستت داره و همیشه پیشت می مونه!
با خنده وارد شرکت شد و سمت آسانسور رفت.
دکمه آسانسورو فشار داد و منتظر موند.
بعد دو دقیقه در آسانسور باز شد و واردش شد.
دکمه طبقه مورد نظرشو فشار داد و در آسانسور بسته شد.
به تصویر خودش نیشخندی زد و دستشو تو جیب شلوارش فرو برد.
+امروز برای عکاسی زیادی جذاب نیستم؟!
لبخند کوچیکی زد.
وقتی به طبقه مورد نظرش رسید از آسانسور خارج شد.
همون طور که دستش تو جیبش بود تو سالن عکاسی راه رفت و در آخر جلوی فرد مورد نظرش ایستاد.
اون داشت با یکی که احتمال می داد دستیار عکاس باشه صحبت میکرد.
بعد اینکه صحبتش تموم شد سمتش برگشت .
خودش مکالمه رو شروع کرد.
+امروز خیلی کارم طول میکشه؟ خوابم میاد.
لبخندی زد و ابرویی بالا انداخت.
-میخوایی یه جای گرم بخوابی؟!
لبشو جلو داد و کمی فکر کرد.
+اشکال نداره قبل عکس برداری بخوابم؟ چشام پف نمیکنه؟!
-نچ!
+خوب کجا بخوابم؟!
لبخند عمیقی زد و دستاشو باز کرد.
-توی بغل گرم من!
+اوهوم اون بدن پشمالوت بایدم گرم باشه!
-بکهیون!
سرشو کج کرد.
+آیکان؟! مگه دروغ میگم؟!
دستشو دور بکهیون حلقه کرد.
-ولی تو شیفته همین بدن...
دستشو روی لبای آیکان گذاشت.
+نه من شیفته اون چشمای لعنتیتم! دوست دارم وقتی برام ساک میزنی از پایین بهم خشن زل بزنی!
ضربه ای به پیشونیش زد.
-حرف سکسو نزن که اگه عملیش کنم برادرت منو میکشه!
آروم خندید و سرشو روی شونه اش گذاشت.
+تو واقعا از کای می ترسی!
-معلومه! توهم اگه اولین بارت آدمیو میدی که توی اولین دیدارت تهدیدت کنه که اگه با برادرش بخوابی می کشتت؛ حتما ازش می ترسیدی!
+اووم، ولی من دوست دارم باهات بخوابم اما وقتی که اپلاسیون رفتی!
پیشونیشو به پیشونی بکهیون تکیه داد.
-اووم نخوابیدن با تو خیلی سخته هیونی! اما تو خواب ببینی که اون کارو کنم، نشونه یه مرد کامل به پشماشه!
لبخند مستطیلی ای زد.
+نشونه یه مرد کامل دیک بزرگش و قدرت ضربه زدنش تو سکسه که تو اونو نشونم نمیدی!
آیکان چشماشو تو حدقه اش چرخوند.
-معلومه که نشونت نمیدم چون هنوز زندگیمو دوست دادم.
همون طور که دستش دور بکهیون حلقه بود راه رفت.
-بیا بریم گریم بشی، امروز یه عکس برداری فوق سکسی داری!
باهم وارد اتاق شدن.
+هیچ عکس برداری ای سکسی نیست اون منم که سکسیش میکنم.
پشت صندلی گریم نشست.
آیکان رو به گریمور کرد و گفت:
-میکاپش نارنجی تیره باشه.
-میدونی تو کیوتی؛ اما من ترجیح میدم جلوی دوربین سکسی ظاهر بشی تا کمتر پارتنرت بخواد بکنتت ولی در هر صورت بازم میخوان بکننت مگه این که یه اشغال جمع کنه بوگندو باشی.
چشم غره ای به آیکان رفت و روشو ازش برگردوند.
چشماشو بست و سرشو به صندلی تکیه داد تا گریمور کارشو بکنه.
ای کاش چند ماه پیش بیشتر سره کلاساش خوابیده بود!
یا یه کمی بیشتر درساشو میخوند.
حتی اون موقع یه ذره هم فکرشو نمیکرد که چند ماه بعد تا ساعت سه صبح بیدار باشه و برای آزمون دانشگاه تست بزنه.
بعدشم ساعت ۸ صبح بیدار بشه تا فقط یک ساعت مراقبتای پوستیشو انجام بده.
و بتونه راحت برای مدت طولانی ای انگلیسی حرف بزنه و لهجه آمریکایی ها رو راحت متوجه بشه.
انگاری توی زبان یه استعداد نهفته داشت!
البته هرکی بشینه ۵ ساعت روزی فشرده زبان انگلیسی بخونه و روی همه چیه وسایلش اسم انگلیسیشو نوشته باشه ناخوداگاه زبانش خوب میشه.
یاد اولین باری افتاد که میخواست با پذیرش هتل انگلیسی صحبت کنه افتاد.
چه خنگ و احمقی بود اون موقع!
با کنار رفتن سایه از روش فهمید که گریمش تموم شده.
چشماشو باز کرد و به خودش نگاه کرد.
-جوون چی شدی! لولو به هولو!
دهن کجی ای به آیکان کرد.
+نچ! هلو نرسیده به هلو رسیده!
ایکان کلافه چشماشو چرخوند.
-الان سقف میریزه، عکس برداریت با برات هست، کمتر کونتو بچسبون به دیکش!
با تعجب شونه ای بالا انداخت.
+من کونمو به اون نمی چسبونم! اونه که دیکشو بهم میچسبونه!
چند لحظه پوکر به بک نگاه کرد.
دستشو تکون داد.
-هرچی! فقط وقتی تو کمپانیه منی با مدلا نخواب، وگرنه برادرت همه اشونو مجبور میکنه خشک خشک بکننم.
از تصور حرف آیکان لبخند عمیقی زد و از اتاق بیرون رفت.
سمت محل عکاسی رفت و نزدیک برات که مرد سی و پنج ساله ای بود شد.
+عکسای تکی تو انجام دادی؟!
برات نگاهی بهش کرد و لبخند جذابی بهش زد.
-من امروز با بکهیون خوشگلم عکاسی دارم؟!
نیشخندی زد و سری تکون داد.
کور خوندی کون نازنینمو بهت بدم!
+اوهوم با برات جذاب عکس برداری دارم.
-بکهیون!
نگاهشو به آیکان که اخم کرده بود؛ داد و شونه ای بالا انداخت.
×آماده این؟!
نگاهی به عکاس داد و سری تکون داد.
کت چهار خونه زخیمی که قرار بود تبلیغ کننو روی یه طرف شونه اش انداخت.
×به دیوار تکیه بده و یه پاتو خم کن. یکی از دستاتو بزار تو جیبت.
کاری که بهش گفتنو انجام داد.
×برات یکی از پاهاتو بزار وسط پای بکهیون و اون یکی پاتو سمت دوربین خم کن.
×بکهیون اون دستتو بزار وسط قفسه سینه برات.
دستشو روی قفسه سینه عضله ای برات گذاشت.
×حالا سرتو تکیه به دیوار بده و صورتتو سمت دوربین کج کن و نگاهتو پایین بده.
×برات یکی دستاتو بزار روی دیوار و خودتو روی بکهیون خم کن.
×حالا اون یکی دستو شصتشو بزار روی لب بک جوری که میخواستی ببوسیش و صورتشو اونطرف کرده تا نبوستت.
×عالیه اماده باشین ۱...۲...۳...
(فقط منم که جای برات چانیولو تصور کردم#_#؟)
×خوبه حالا بقیه ژستارو انجام میدیم.
حدود دوساعت بعد عکس برداری تموم شد.
روی یکی از صندلیای سالن نشست و چشماشو که از فلش دوربینا درد گرفته بود ماساژ داد.
حال بهم زن ترین موضوع عکس برداری این فلش دوربینا بود.
+ای کاش آدم بودن تا میکردمشون و اینطوری انتقاممو می گرفتم.
با گرمی ای که به صورتش چسبید چشماشو باز کرد.
آیکان لیوان نسکافه رو بهش داد و کنارش روی زمین نشست.
-مثل همیشه دو تا قاشق شکر ریختم توش! ولی نباید اینقدر شکر بخوری.
قلپی از نسکافه اش خورد و آه لذت بخشی به خاطر گرمی ملایمش کشید.
+هر چیز تلخیو باید به وسیله یه چیزی شیرینش کرد!
............
وارد خونه شد و کاپشنشو به خدمتکار داد.
الان تنها چیزی که دلش میخواست فقط خواب بود ولی دو ساعته دیگه کلاسه خصوصی داشت.
نفس عمیقی کشید و از پله ها بالا رفت.
توی این دوساعت فقط میتونست یه دوش برای رفع خستگیش بگیره.
خوشبختانه بکهیون از اون آدمایی بود که دوش سرحال میاوردش.
بعدشم باید کمی تست میزد تا برای کلاسش آماده میشد.
وارد اتاقش شد و جلوی آیینه قدی ایستاد.
+منه لعنتی یعنی الان خر خونم؟!
پوزخندی زد.
+باورش سخته؛ واقعا کسی که درس نمیخونه خیلی خیلی بیخیاله!
تلخ به تصویره خودش زل زد.
+اون چانیول لعنتی منو از این حالت در اورد.
دکمه های لباسشو باز کرد و به بدنش نگاه کرد.
دستی روی شکم صاف نسبتا سفتش کشید.
لباشو جلو فرستاد.
+شکم پنبه ایه گاز بگیرمو به خاطر این مدلینگی عن از دست دادم
پوفی کشید و خواست سمت حموم بره که در اتاقش باز شد.
+بکی؟!
نگاهی به سهون کرد که مظلوم سرشو از لای در داخل اتاق کرده بود.
-چیزی شده؟!
کامل درو باز کرد و داخل اتاق شد.
+بکی!
با تعجب نگاهی به دماغ و چشمای سرخ سهون کرد.
-یاا گریه کردی؟!
آروم سری تکون داد.
-چرا؟!
سهون لبای لرزونشو جلو داد.
+من به کای خیانت کردم.
بعد از این حرف بلند زیر گریه زد .
-وات؟!
اگه واقعا اون لحظه بهش میگفتن قیافه ات به جای بیضی بودن شکل علامت سوال شده تعجب نمی کرد.
-تو؟!
سهون آروم سری تکون داد و با استینش اشکاشو پاک کرد.
هودی ای که روی زمین افتاده بود رو برداشت و تنش کرد.
دست سهونو گرفت و روی تخت نشوندش.
-حتما با دیدن یه پورن جق زدی و میگی که به کای خیانت کردی؟!
تند تند سری تکون داد.
+نه!
کلافه سری تکون داد.
-زر نزن سهون اصلا بلدی خیانتو به کره ای هجی کنی؟
+مرض دارم الکی گریه کنم؟!
دستای سهونو گرفت.
-خب بنال چی شده دیگه؟!
لب پاینشو جلو فرستاد و مشغول تعریف کردن ماجرا شد.
+با یشینگ کلاس داشتم و منو بوسید!
بلند داد زد.
-چی؟! دروغ میگی!
+نه باور کن بوسیدم؛ خیلی حس بدی دارم بک!
-چرا بوسیدت؟ آخه اون...
+اون برق لب توت فرنگیتو زده بودم تا لبام از حالت خشکی در بیان، چند وقته خشکی زدن و حالت ترک ترک شده. دوست نداشتم لبام اینطوری باشه،قبل کلاس زده بودم و وقتی یشینگ اومد اصلا حواسم نبود پاکش کن و خب اون یهویی منو بوسید، من من خیلی شوکه شدم؛ دارم دیوونه میشم بکهیون!
-بعد اینکه بوسیدت چیکار کرد؟!
(فلش بک)
عصبی پاشو روی زمین کوبوند
لباشو جلو فرستاد و گفت:
+من نمیتونم حلش کنم سخته؛ لطفا خودتون برام حلش کنین!
نگاهی به لبای براق سهون کرد و جلو اومد.
نفس عمیقی کشید.
-بیا برات توضیح بدم!
اروم سری تکون داد و نزدیک یشینگ شد.
بعد از توضیح کامل درباره مسئله مدادو به سهون داد.
-فهمیدی؟!
لباشو روی هم مالید و سری تکون داد.
لبخندی به یشینگ زد
+خیلی آسون بود ممنون.
نگاهش رو لبای سهون قفل بود.
-سهون؟!
+بله؟!
-می دونم احماقانه اس ولی اگه نبوسمت دیوونه میشم.
بعد از زدن این حرف مهلت پردازششو به سهون نداد و آروم لباشو روی لبای سهون گذاشت و بعد کمتر از چند ثانیه خودشو سریع عقب کشید.
-ببخشید سهون من...
سهون شوکه لباشو باز و بسته کرد.
+الان...
-من واقعا معذرت میخوام میدونم ازدواج کردی ولی سهون لبات امروز دیوونه کننده بودن.
شوکه به یشینگ نگاه کرد و چندبار پلک زد.
سریع وسایلشو شلخته توی کیفش ریخت.
-واقعا کار بدی کردم؛ ببخشید یه لحظه کنترل خودمو از دست دادم من میرم، واقعا معذرت میکنم؛ اگه دیگه نمیخوایی ببینیم نمیام؛ عذر میخوام سهون خداحافظ
(پایان فلش بک)
-احمقی سهون؟ برداشتی لباتو براق کردی و نشستی جلوی یه مرد گی و هی باهاش کرم میریختی؟!
سهون سعی کرد از خودش دفاع کنه.
+من که سعی نداشتم اونو اغفال کنم اون یه مرد بالغه باید خودشو کنترل میکرد.
-احمقی؟ هیچ مرد بالغی نمی تونه خودشو کنترل کنه!
ناخونشو به دندون گرفت.
+الان چیکار کنم به کای بگم؟!
سریع سرشو تکون داد.
-احمق نشیا وگرنه یشینگو بیرون میکنه.
+دیوونه میفهمی اون منو بوسید یعنی بهم چشم داره فقط کافیه دیوونه بشه و بخواد بهم تجاوز کنه اونوقت چی؟!
-اینکارو نمیکنه اسکل؛ دیوونه نیست که روزمره کاریشو خراب کنه.
+باید به کای بگم!
ضربه ای به پشت کله سهون زد و ایشی گفت.
-احمق نشو تو خودت حالت از شیمی بهم میخوره اگه یشینگ نباشه توی این درس صفریم میفهمی؟
+لعنتی من متاهلم میفهمی؟! یه مرد نباید بیاد همینطوری ببوستم!
-منگل خودت روی اون بیچاره کرم ریختی اونم نتونسته خودشو کنترل کنه.
+بکهیون من اگه به کای نگم ممکنه بعدا بفهمه و عصبانی بشه؛ شاید فکر کنه من بهش خیانت کردم.
-اینقدر نگو خیانت...
عصبی از جاش بلند شد.
-خلی سهون، اون همین حالاشم داره به تو خیانت میکنه؛ دوماهه با تو سکس نداشته.
سهون عصبی دست به سینه نشست.
+داری بین من و کای تفرقه میندازی بک بس کن!
نفس عمیقی کشید.
-سهون من سه سال دیدم که تو دیوونه وار کای رو دوست داشتی، برای چی باید بینتون تفرقه بندازم، من خودم دوماه با کسی رابطه نداشتم ولی امار تعدادی که با ویبراتور و اینا با خودم بازی کردمو یادم رفته؛ تو خودت تو این دوماه یعنی یه بارم ارضا نشدی سهون؟ ما مردیم نیاز به رابطه یه چیز عادیه برامون، کایم یه مرده بالغه، احمقه وقتی همه چی براش حاضره با کسی نخوابه؟! حتی یه معتادم میره اخر با یکی میخوابه؛ لطفا منطقی فکر کن، یه بوسه که دست خودت نبوده، خیانت نمیشه!

دوستان اکانت قبلی من متاسفانه دیگه بهش دسترسی ندارم و این اکانت جدیدمه لطفا حتما فالو کنید و داستان رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنیو خواهش میکنم که به هر پارت دوباره ووت بدید❤

My naughty student👨‍🏫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora