👨‍🎓 Part 80 👿

100 23 0
                                    

شوکه نگاهی به مردا کرد و سمتشون رفت.
+پلیس چرا؟! هوم؟! یه دعوای جزئی بود، کسیو نکشتن که...
×مگه نمیدونی سکس گروپ توی این بار ممنوعه؟!
بکهیون با این حرف مرد تک خندی کرد.
-شت این امریکاییا همه گهی میخورن، حالا حرفت مفتم میزنن...
سهون تند تند سرشو تکون داد.
+نه، ما سکس گروهی نداشتیم، ما اول وارد این اتاق شدیم و در رو قفل نکردیم بعد این زوج اومدن، به خاطر همین دعوا شده...
کای اخمی به سهون کرد و به کره ای بهش تشر زد.
-بهشون نگو زوج...
اخمی به کای کرد و عصبی گفت:
+خفه میشی یا نه؟! الان فقط تنها مشکل اینه که به این گاوا بگم زوج یا نه؟ بچه شدی مگه؟!
بکهیون نفس عمیقی کشید و جلو رفت:
رو به مردی که چانیول رو گرفته بود؛ محکم گفت:
-ولش کن، قاتل رو که نگرفتی! داری دستاشو می شکونی...
سهون با زبونش لبشو تر کرد.
+اون چیزی که گفتین درست نیست لطفا ولشون کنید، ما سریع از بار خارج میشیم  به خاطر مشکلی که پیش اومده... متاسفم
مرد اخمی به سهون کرد.
×دعوا کردن...بهم زدن آرامش عمومی و تخریب وسایل بار... به خاطر همین گزارشتونو دادیم، باید صبر کنید تا پلیسا برسن...
بکهیون به صندلی اشاره کرد.
-اگه اون تخریبه وسایله صد تاشو براتون میخرم، عمومی؟! اگه مکان عمومی بود چرا برای سکس کردن اتاق جدا ساختین؟!
مرد کلافه نفسشو بیرون فرستاد و به فرد مقابلش نگاه کرد و گفت:
×این چشم بادومی ها از کی زبون در اوردن؟!
هر چهار نفرشون با چشمای گشاد شده بهم دیگه نگاه کردن.
بکهیون چرخید و ازشون دور شد.
-حرومزاده ها، تازه معلوم شد دردشون چیه...
سهون ناراحت به کای خیره شد.
+چیکار کنیم الان؟! بهشونم بگیم پول بدتر لج میکنن نگو بحثه نژاد پرستیشونه...
-بزار بریم اداره، اونجا به وکیلم زنگ میزنم نگران نباش...
با کنار رفتن مردم دو پلیس وارد اتاق شدن...
بک پوفی کشید.
-فاااک... بهتر از این نمیشه...
یکی از پلیسا دست سهون گرفت و به دست چانیول دستبند زد.
شوکه به اون دستبند فلزی نگاه کرد.
+چرا نمی زاری توضیح بدیم؟!
×ازتون  شکایت کردن، باید برای بررسی به اداره بیایین...
کای رو کشیدند، سمت بک بردن و به دستاشون دستبند زدن.
کای نگاه خصمانه ای به بکهیون کرد.
-صبر کن فقط بزار تنها شیم جواب رفتاراتو بهت میدم بک، خوب میدونی روی سگ من بالا بیاد چی میشه...
نگاهشو از کای گرفت و چیزی نگفت.
پلیسا به سمت بیرون از بار فرستادنشون و سوار ون کردنشون.
سهون معذب کنار چان نشست.
+لعنت بهت نمی تونستی کوتاه بیایی؟!
چانیول با تعحب بهش نگاه کرد و شونه ای بالا انداخت.
-اون اول شروع کرد.
حرصی دندوناشو روی هم چفت کرد و با مکث گفت:
+باور کن اگه میتونستم میزدمت، واقعا با چه رویی دوباره با بکهیون رابطه داری؟! بی حیا...
چان نگاهشو از سهون گرفت و به بکهیون داد.
-لعنت به کارما... یه جوری دارن میبرنمون حس میکنم رییس باند قاچاقی چیزی هستم...
بکهیون نگاهی به کای کرد.
هنوز رگای گردن کای برجسته بود، مطمئن بود که هنوزم عصبیه ولی داره خودشو کنترل میکنه.
دست آزادشو روی آلتش گذاشت.
چون توی مستی تحریک شده بود و به کام نرسیده بود درد داشت و می ترسید که مثل دفعه قبل دوباره اون مشکلو پیدا کنه.
ناخوداگاه حرفی که اون مرتیکه اشغال بهش زده بود رو به یاد اورد.
سکس گروهی؟!
فقط یه لحظه... فکر کردن بهش باعث شد مور مورش بشه و لرزی به بدنش بی افته.
اگه سکس گروهی  میکردن...
فااک یعنی چانیول سهونو میکرد و کای اونو...
یا نه اینکه دوتا آلت توی سوراخ یکیشون تکون میخورد...
شایدم چانیول میکردش، سهون براش ساک میزد و کای توی دهنش تلمپه میزد؟!
تند تند سرشو تکون داد.
اوه نه خدای من... بک آروم باش لعنتی... اونا هیونگ و صمیمی ترین دوستت هستن...
نفسشو تند  و تند دم و باز دم کرد تا بدنش از ملتهبی دربیاد.
اخه این چه فکرای فاک داپی بود که می کرد؟!
نگاهشو به چانیول داد. خوده چان یه تنه براش بس بود...
با ایستادن ماشین از توی فکر بیرون اومد و نفس عمیقی کشید.
خوب شد که رسیده بودن وگرنه ذهن منحرفش بیشتر از اینا پیش میرفت و کامل یه سناریوی سکس چهارنفره رو میچیند.
............
به برگه ای که پلیس روبه روش قرار داد نگاه کرد.
+چیکارش کنم؟!
پلیس نگاه بدی بهش کرد و گفت:
-پرش کن...
لبشو جلو فرستاد.
+برای چی باید دستگیرمون کنید؟! خیلی بی منطق و ناعادلانه اس...
پلیس دستشو جلو فرستاد و با هر شماره ای که میگفت یکی از انگشتاشو باز میکرد.
-یک: دعوا کردن دو: طبق قانون بار صاحب بار اختیار داره که از کسایی که آشوب راه می اندازن شکایت کنه، سه: بهم زدن آرامش بقیه...
چشماشو توی حدقه اش چرخوند و توی دلش پوزخندی زد.
+بهم زدن آرامششون یا سکسشون؟!
نفسشو عمیق بیرون فرستاد و خودکار رو برداشت.
نیم ساعت بعد مامور رو به چهارتاشون کرد و گفت:
×مشکل برطرف شد، میتونید برید...
بکهیون خنده ناباورانه ای کرد.
-ههه، همین؟! بریم؟! نمیخوایین عذرخواهی کنید؟!
مامور یه تار ابروشو بالا فرستاد و با اخم به بکهیون گفت:
×از وقتی اومدی خیلی حرف میزنی بچه، بهتر نیست لباتو به هم بدوزی؟!
اخمی کرد  و چیزی نگفت تا دردسری درست نشه...
بعد از اینکه از اداره بیرون اومدن نزدیک کای شد و دستشو گرفت.
+بریم داروخونه؟! وضع صورتت خیلی خرابه!
چشم غره ای به چانیول رفت و گفت:
+گوساله نمیتونه ببینه یکی که از خودش خوش قیافه تره ...
آروم انگشتشو روی لب کای کشید که با هیس کای سریع دستشو عقب کشید.
+اخی خیلی درد میکنه...فردا شرکت نمیری، باید استراحت کنی...
چانیول نیشخندی بهشون زد.
-عزیزم... زخم شمشیر خورده... بایدم توی تخت استراحت کنه تا معشوقه اش بهش رسیدگی کنه.
کای تیکه کنایه دار چانیول رو سمت پایین تنه اش حوالی کرد و با اخم سمت بکیهیون رفت.
-توضیح میخوام بکهیون زود باش...
بکهیون چشماشو توی حدقه اش چرخوند و شونه ای بالا انداخت.
-خودت چند ساعت پیش سر میز شام گفتی میتونم دوست پسر داشته باشم، اینم دوست پسرمه...
کای با دستش چندبار به چانیول اشاره کرد.
-آره گفتم با هرکی میخوایی باش، ولی نه با این، کم اذیتت نکرده، مگه احمقی بکهیون؟! ها؟!
بکهیون با اخم دست کای رو پایین اورد.
-میدونم همه چیو میدونم ولی من میخوام بازم باهاش باشم، این زندگیه خودمه هیونگ، تو از عشق اولت صدمه دیدی، الان داری دوباره عاشق میشی، اگه اینبارم صدمه ببینی چی؟ داری با تمام ریسکش عشق جدید رو قبول میکنی، منم مثل توام هیونگ میخوام ریسک کنم، احمق باشم ولی باهاش باشم، تو حسی که بین من و اون هست رو درک نمی کنی...
کای ناباورانه خندید.
-داشتن هوس و شهوت هم درک کردن میخواد؟! نیازاتو بده یکی به جز این برطرف کنه...
چانیول با توهینی که کای به بک کرد دیگه نتونست سکوت کنه و جلو اومد.
بکهیون رو پشت خودش فرستاد.
-اتفاقا تو اینجا بی درک ترین آدم هستی، خوبه میگی اگه شهوت و هوس بود میرفت پیش یکی دیگه! پس چرا دوباره پیشه منه؟! ها؟! تو که منطق عالمو نطق میکنی، جواب سواله منو هم بده...
کای عصبانی دستشو چندبار روی سینه چان زد.
-چون به توی احمق وابسته شده، این وابستگیه نه عشق که بخواد خودشو درگیرش کنه، پاتو از زندگیش بیرون بکش و بزار راحت زندگیشو کنه، من خودم مراقبشم، نیازی به حمایت کسی مثل تو نداره؛ فهمیدی؟!
بکهیون تلخ خندید.
-هیونگ من نمیخوام تو مراقبم باشی... من توی زندگی تو و سهون یه موجود اضافه ام...
کای شوکه به بکهیون نگاه کرد.
-چی میگی بک؟! موجود اضافه، کی گفته؟ اها؟ این احمق توی گوشت خونده که تو توی زندگیه ما اضافه ای و بیا پیشم؟!
بکهیون عصبی صداشو بلند کرد.
-نه خیرم این احمق حتی اسم تو رو به هم به زور به زبون میاره، اونوقت بخواد چیزیم یادم بده؟!
سهون لبشو تر کرد و با تردید گفت:
+بکهیون، یادت رفته؟! چانیول همونیه که گولت زد و تو به خاطرش شکستی... سعی نکن فراموش کنی، شاید ما ندیده باشیم ولی خودت خوب میدونی که توی خفا چه قدر گریه کردی...
بکهیون نگاهشو به سهون داد.
-حق با توعه ولی خودت چی؟! کای هم همونی بود که توی هر دیدار گریه اتو در می اورد، بهت میگفت شهوتیه هوس بازی، یادت رفته چه قدر توی مدرسه تو بغل خودم به خاطرش اشک میریختی؟! ولی الان چی؟ هر شب سرتو روی سینه اش میزاری و با صدای تپش قلبش به خواب میری...
چانیول دستشو دور کمر بکهیون حلقه کرد و با تحکم و اطمینان توی چشمای کای نگاه کرد و گفت:
-ایندفعه فرق داره، من عاشقشم، دوستش دارم و حاضرم همه چیمو به خاطرش بدم...
کای پوزخندی زد و گفت:
-بکهیون چی؟ اونم عاشقته؟ حاضره مثل تو از همه چیش بگذره؟! بگو بک، منتظر جوابتم....
بکهیون آب دهنشو به سختی قورت داد.
چه جوابی می داد؟!
-م..من نمیتونم اسم حسی رو که بهش دارمو عشق بزارم...
چانیول ناخوداگاه دستش از دور کمر بکهیون شل شد.
با ناباوری به بکهیون نگاه کرد.
-بک...
بکهیون به چشمای چانیول نگاه کرد.
اون چشمارو دوست داشت، دلش میخواست همیشه به اون چشما نگاه کنه، ولی مطمئن بود که اسم احساسش به چانیول عشق نیست...
نگاهشو از چانیول گرفت.
-ولی میخوام بهش فرصت بدم منو عاشق خودش کنه، میخوام باهاش باشم، لطفا به تصمیمم احترام بزار...
کای نفس عمیقی کشید.
-با یکی دیگه عشقو امتحان کن
انگشت اشاره اشو سمت چان دراز کرد.
-این لیاقت عشق تو رو نداره، چهار روز دیگه اگه عاشقش شدی ولت میکنه.
بک ناراحت سری تکون داد.
-با یکی دیگه؟! امتحان کردم ولی نتونستم با کسه دیگه ای باشم توی هر قراری که داشتم به فکر چانیول بودم، به فکر رفتارای خاصش که همه چیزش به اندازه است و آدمو زده نمیکنه...
چانیول ناراحت اخمی به بکهیون کرد و زمزمه وار گفت:
-همه رو امتحان کرده بعد اومده پیش من منتم می زاره...
کای با کمی تعلل گفت:
-میتونی باهاش باشی ولی مسولیت همه چی با خودته... و نمیخوام هیچ جا باهم ببینمتون ولی بکهیون اگه دو روز دیگه بیایی بگی پشیمون شدم، طردت میکنم...
بکهیون شوکه به کای نگاه کرد.
هیونگش خوب می دونست با چه چیزی تهدیدش کنه‌...
-هیونگ...
کای نفس عمیقی کشید.
-با دشمن من رل زدی اونم نه یه رل معمولی، اونوقت انتظار داری با یه دسته گل بهتون تبریکم بگم؟!
-انتظار ندارم بهم تبریک بگی ولی اینم بدون که اگه اون دشمنه توعه تو هم دشمن اونی و داره با برادر دشمنش رابطه برقرار میکنه.
چانیول و کای توی سکوت بهم دیگه نگاه کردن.
چان دستشو در دست بکهیون حلقه کرد و روبه کای گفت:
-از تو دل خوشی ای ندارم ولی حاضرم برای بکهیون هر کاری کنم و مطمئن باش که هیچ وقت پشیمون نمیشه تا تو بخوایی طردش کنی...
کای چیزی نگفت و روشو از چانیول گرفت.
دست سهونو گرفت و بدون اینکه به بکهیون نگاه کنه گفت:
-بیا بریم...
بکهیون سرجاش ایستاد و چیزی نگفت.
کای با تعجب بهش نگاه کرد.
-نمیایی؟
با نوک کفشش روی آسفالتا کشید.
-من...من صبح میام...
چانیول و کای هر دو با تعجب به بکهیون نگاه کردن...
کای عصبی به چانیول نگاه کرد و سهونو دنبال خودش سمت خیابون کشید.
با دور شدن کای و سهون ازشون دستشو از دست بک جدا کرد.
-باهاشون برو خونه...
+به تو ربطی نداره، سریع یه تاکسی بگیر...
-برای چی میخوایی بیایی خونه من؟!
بکهیون یه تار ابروشو بالا فرستاد.
+چون هنوز کارمون  ناتموم مونده...
چانیول با شک نگاهی به بکهیون کرد.
-میخوایی امتحانم کنی ببینی تو این وضعیت سکس رو قبول میکنم یا نه؟!
مشتی به بازوی چانیول زد.
+خفه شو من تو سکس با هیچ خری شوخی ندارم...
...........
لخت لخت کنان از پله ها پایین اومد و پشت میز نشست.
+فاک تو این زندگی من نمیخوام دانشگاه برم...اههه...
-نرو...
با تعجب سرشو بلند کرد و به بکهیون خیره شد.
+وات د فاک؟ مگه تو دیشب اومدی خونه؟ نیومدیا...
بکهیون در حالی که قلپی از نسکافه اش میخورد گفت:
-نیم ساعت پیش اومدم، باید دوش میگرفتم و لباسامو عوض میکردم... یه چیزیو کشف کردم.
کنار لبشو چین داد.
+چیو؟!
دستشو روی صورتش کشید.
-پوستم امروز روشن تر و شفاف تر شده نه؟!
به صورت بکهیون نگاه کرد و همینطوری الکی سرشو تکون داد.
بکهیون با ذوق گفت:
-واقعا؟ پس راسته سکس روی پوست تاثیر می زاره، از این به بعد باید قبل از هر عکس برداری ای با چان بخوابم...
با چشمایی که هنوز پر از خواب آلودگی بودند شوکه به بکهیون نگاه کرد.
+واات د فااک؟!
-سومین باره که میگی فاک...
+با چانیول سکس داشتی؟!
با زوم شدن نگاه خدمتکار آمریکاییشون چشم غره ای به سهون رفت.
-کوفت دوست پسرمه، نقش بوق که نداره، دیشبم میخواستیم سکس کنیم که به خاطر چلاق بودن شما توی قفل کردن در نتونستیم...
سهون با تعجب دوباره تکرار کرد.
+واقعا سکس داشتید؟!
-آره...
+پس چه طوری الان اینقدر صاف نشستی درد نداری؟! من هنوزم نمیتونم یه روز بعد رابطه تکون بخورم...
بکهیون چشماشو توی حدقه اش چرخوند.
-مگه من مثل تو لوس و عنترم؟ سکسه دیگه... زخم شمیر که نخورم، میدونی هر آدمی بخواد به خاطر سکس یه روز خودشو استراحت بده چه قدر از کارا لنگ میمونه؟!
+ولی ما پسریم و باتم... خیلی با آدمای دیگه فرق داریم، مثل اینکه اونقدری ادعا داری چانیول خوب نیست...
بکهیون اخمی کرد.
-هیی توانایی های چانیول رو زیر سوال نبر... تو اگه زیر چانیول بری یه هفته حتی نمیتونی پاهاتو تکون بدی...
سهون چشم غره ای به بکهیون رفت.
+اره کاملا معلومه...
-چی زیر لب زر میزنی؟ جرئت داری بلند بگو...
+میدونی دیشب کای چه قدر اذیت شد؟ اینقدر اعصابش خورد شده بود که حتی دوش آب گرمم نگرفت و شب تا صبح بیدار بود...تازشم گفت دیگه نمیخواد سر میز ببینتت، یه جورایی طردت کرده فقط از خونه بیرون ننداختت...
-جهنم چیکار کنم؟ از گیر دادنای بیخودش خسته شدم اه... تو هیچی بهش نگفتی؟
شونه ای بالا انداخت.
+من؟! نه خوابیدم...
با این حرف سهون خنده ای کرد.
-واقعا که به جای اینکه راضیش کنی سکس داشته باشین گرفتی خوابیدی؟ بعد از کجا میدونی شب تا صبح بیدار بوده؟!
+چی میگی؟ بیام بعد اون همه اتفاقات فاکداپ بهش پیشنهاد رابطه بدم؟ من جرئت ندارم پیشش وقتی عصبانیه نفسمو صدادار بیرون بفرستم، بعدشم چون هی روی تخت تکون میخورد فهمیدم...
-تقصیره خودشه چرا هی توی روابط من دخالت میکنه؟ مگه بچم؟!
+چرا به من نگفتی که با چانیول دوباره رل زدی؟!
-چون اگه بهت میگفتم کمتر از یک ساعت به کای میگفتی...
از پشت میز بلند شد.
-دانشگاهت دیر نشه...
با اسم دانشگاه سرشو روی میز کوبوند.
+فاااک فااااک... من میترسم دانشگاه برم...واااییی عررر...

❤️دوستان اکانت قبلی من متاسفانه دیگه بهش دسترسی ندارم و این اکانت جدیدمه لطفا حتما فالو کنید و داستان رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنیو خواهش میکنم که به هر پارت دوباره ووت بدید❤

My naughty student👨‍🏫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora