2

497 42 5
                                    

مایلز در حالی که آخرین جعبه از وسایلمو توی صندوق ماشینش میزاره میگه:
- جدی میگم. باید بیخیال شی. اگر دیدیش، وانمود کن ندیدیش.

جوابشو نمیدم و به سمت خونه برمیگردم.
+ مامان؟ داریم میریم.
چند لحظه بعد مامانم، و بعد پشت سرش بابام از در خارج میشن و به طرفم میان.

مامانم در حالی که بقلم میکنه میگه:
- مراقب خودت باش.
+ باشه.
بعد از اینکه برای صدمین بار بهم یاد آوری میکنه که رسیدم زنگ بزنم ولم میکنه و عقب میره.

بابامو بقل میکنم و بعد از خداحافظی با هردوشون به طرف ماشین مایلز حرکت میکنم. مایلز که تا الان به ماشین تکیه داده بود و منو تماشا میکرد، به طرف سمت راننده میره و قبل از این که سوار شه برای مامان و بابام دست تکون میده.

سوار ماشینش میشم و بدون هیچ حرفی به صندلی تکیه میدم. چشمامو میبندم و سعی میکنم فکرمو از چلسی دور کنم. فکر دوباره دیدن اون همون یه ذره ذوقی که برای آکادمی پیت داشتم هم از بین برده.

- جید. همه چیز خوبی پیش میره. بهت قول میدم.
مایلز در حالی که کمربندشو میبنده میگه.
سر تکون میدم و به بیرون نگاه میکنم.

—————

صبح که از خواب پا میشم خبری از مایلز نیست. تصمیم میگیرم صبر کنم تا برگرده، چون واقعا دلم نمیخواد اولین روز رو تنهایی بگذرونم. وقتی سر و کلش پیدا نمیشه از اتاق بیرون میرم و در حالی که به سمت ساختمون کلاسا حرکت میکنم گوشیم رو در میارم و بهش پیام میدم.

+ کجایی؟
وقتی به در کلاس رسیدم جوابمو میده.
- رفتم قهوه بگیرم. تو کلاس میبینمت!
نفس عمیقی میکشم و چشمامو میبندم. بعد از چند لحظه بالاخره تصمیم میگیرم وارد شم.

آدمای زیادی اونجا نیستن. فکر کنم یکم زود اومدم. به طرف ردیف آخر میرم و روی دور ترین صندلی ای که میبینم میشینم. مدت زیادی نگذشته که متوجه یه نفر میشم که داره به سمتم میاد.

موهاش طلاییه. فرفریه و اونقدر کوتاه هست که شاید تا روی گوشاش بیاد. وقتی نزدیک تر میشه متوجه چشمای عسلیش میشم که احتمالا روشن ترین عسلی ایه که دیدم. لب هاش باریکن و به تک تک اجزای صورتش میان.

نیم نگاهی بهم میندازه و کنارم میشینه. واکنشی نشون نمیدم و همچنان به رو به رو خیره میشم. چیزی نمیگه، فقط صدای نفس های منظمشو میشنوم. نمیدونم چند دقیقه میگذره تا بالاخره حرف میزنه.

- سلام.
سمتش برمیگردم و به چشم های عسلیش خیره میشم.
+ سلام.
- اسمت چیه؟

پلک میزنم و چشمام بدون اینکه بخوام به طرف لب هاش حرکت میکنن.
+ جید.
سریع چشممو از لب هاش میگیرم و به چشم هاش برمیگردونم.

سر تکون میده و میگه:
- اسمم کایلیه. ولی حق نداری کایلی صدام کنی. 
ابرو هام بالا میرن.
+ پس.. چی باید صدات کنم؟
- کای

میخوام چیزی بگم که جمله ی بعدیش اجازه نمیده.
- و حق نداری به هیچکس بگی اسم واقعیم کایلیه.
+ باشه.

لبخند میزنه و بعد دوباره به رو به رو نگاه میکنه. حدس میزنم حدود دو دقیقه گذشته که به طرفش خم میشم و میگم:
+ وقتی حضور غیاب کنن همه میفهمن اسم واقعیت کایلیه.

چند بار پلک میزنه و بعد سرشو به سمتم برمیگردونه. به چشم هام اجازه میده تا دوباره با چشم های عسلیش ملاقات کنن ولی چیزی نمیگه.

مدت زیادی نمیگذره تا مایلز وارد کلاس میشه و بعد از اینکه بالاخره پیدام میکنه به سمتم میاد. یکی از لیوانای قهوه ی تو دستشو بهم میده و در حالی که میشینه میگه:

- جید. اون دختری که کنارت نشسته خیلی خوبه. باید بری تو کارش.
چشمام گرد میشه. قهوه رو روی میز میزارم و بعد صورتمو با دستام میپوشونم.
مایلز هیچوقت نمیتونه آروم حرف بزنه، و من مطمئنم کای این حرفشو شنیده.

صدای زمزمه ی مایلز رو میشنوم که میگه:
- فاک. فکر کنم خیلی بلند گفتم.
چشمامو باز میکنم و از بین انگشتام به کای نگاه میکنم. به نظر میاد تلاشم برای اینکه متوجه نگاهم نشه بیهودس، چون اون همین الانشم داره بهم نگاه میکنه. و یه لبخند بزرگ روی صورتشه.

متوجه جای زخمی میشم که نزدیک به لبش، تقریبا روی فکش قرار داره و هیچوقت یک جای زخم به نظرم انقدر زیبا نیومده بود.

————————

کست بزارم؟ یا ترجیح میدید قیافه ی شخصیت هارو تصور کنید؟

Always been you[lesbian]Where stories live. Discover now