مایلز در حالی که آخرین جعبه از وسایلمو توی صندوق ماشینش میزاره میگه:
- جدی میگم. باید بیخیال شی. اگر دیدیش، وانمود کن ندیدیش.جوابشو نمیدم و به سمت خونه برمیگردم.
+ مامان؟ داریم میریم.
چند لحظه بعد مامانم، و بعد پشت سرش بابام از در خارج میشن و به طرفم میان.مامانم در حالی که بقلم میکنه میگه:
- مراقب خودت باش.
+ باشه.
بعد از اینکه برای صدمین بار بهم یاد آوری میکنه که رسیدم زنگ بزنم ولم میکنه و عقب میره.بابامو بقل میکنم و بعد از خداحافظی با هردوشون به طرف ماشین مایلز حرکت میکنم. مایلز که تا الان به ماشین تکیه داده بود و منو تماشا میکرد، به طرف سمت راننده میره و قبل از این که سوار شه برای مامان و بابام دست تکون میده.
سوار ماشینش میشم و بدون هیچ حرفی به صندلی تکیه میدم. چشمامو میبندم و سعی میکنم فکرمو از چلسی دور کنم. فکر دوباره دیدن اون همون یه ذره ذوقی که برای آکادمی پیت داشتم هم از بین برده.
- جید. همه چیز خوبی پیش میره. بهت قول میدم.
مایلز در حالی که کمربندشو میبنده میگه.
سر تکون میدم و به بیرون نگاه میکنم.—————
صبح که از خواب پا میشم خبری از مایلز نیست. تصمیم میگیرم صبر کنم تا برگرده، چون واقعا دلم نمیخواد اولین روز رو تنهایی بگذرونم. وقتی سر و کلش پیدا نمیشه از اتاق بیرون میرم و در حالی که به سمت ساختمون کلاسا حرکت میکنم گوشیم رو در میارم و بهش پیام میدم.
+ کجایی؟
وقتی به در کلاس رسیدم جوابمو میده.
- رفتم قهوه بگیرم. تو کلاس میبینمت!
نفس عمیقی میکشم و چشمامو میبندم. بعد از چند لحظه بالاخره تصمیم میگیرم وارد شم.آدمای زیادی اونجا نیستن. فکر کنم یکم زود اومدم. به طرف ردیف آخر میرم و روی دور ترین صندلی ای که میبینم میشینم. مدت زیادی نگذشته که متوجه یه نفر میشم که داره به سمتم میاد.
موهاش طلاییه. فرفریه و اونقدر کوتاه هست که شاید تا روی گوشاش بیاد. وقتی نزدیک تر میشه متوجه چشمای عسلیش میشم که احتمالا روشن ترین عسلی ایه که دیدم. لب هاش باریکن و به تک تک اجزای صورتش میان.
نیم نگاهی بهم میندازه و کنارم میشینه. واکنشی نشون نمیدم و همچنان به رو به رو خیره میشم. چیزی نمیگه، فقط صدای نفس های منظمشو میشنوم. نمیدونم چند دقیقه میگذره تا بالاخره حرف میزنه.
- سلام.
سمتش برمیگردم و به چشم های عسلیش خیره میشم.
+ سلام.
- اسمت چیه؟پلک میزنم و چشمام بدون اینکه بخوام به طرف لب هاش حرکت میکنن.
+ جید.
سریع چشممو از لب هاش میگیرم و به چشم هاش برمیگردونم.سر تکون میده و میگه:
- اسمم کایلیه. ولی حق نداری کایلی صدام کنی.
ابرو هام بالا میرن.
+ پس.. چی باید صدات کنم؟
- کایمیخوام چیزی بگم که جمله ی بعدیش اجازه نمیده.
- و حق نداری به هیچکس بگی اسم واقعیم کایلیه.
+ باشه.لبخند میزنه و بعد دوباره به رو به رو نگاه میکنه. حدس میزنم حدود دو دقیقه گذشته که به طرفش خم میشم و میگم:
+ وقتی حضور غیاب کنن همه میفهمن اسم واقعیت کایلیه.چند بار پلک میزنه و بعد سرشو به سمتم برمیگردونه. به چشم هام اجازه میده تا دوباره با چشم های عسلیش ملاقات کنن ولی چیزی نمیگه.
مدت زیادی نمیگذره تا مایلز وارد کلاس میشه و بعد از اینکه بالاخره پیدام میکنه به سمتم میاد. یکی از لیوانای قهوه ی تو دستشو بهم میده و در حالی که میشینه میگه:
- جید. اون دختری که کنارت نشسته خیلی خوبه. باید بری تو کارش.
چشمام گرد میشه. قهوه رو روی میز میزارم و بعد صورتمو با دستام میپوشونم.
مایلز هیچوقت نمیتونه آروم حرف بزنه، و من مطمئنم کای این حرفشو شنیده.صدای زمزمه ی مایلز رو میشنوم که میگه:
- فاک. فکر کنم خیلی بلند گفتم.
چشمامو باز میکنم و از بین انگشتام به کای نگاه میکنم. به نظر میاد تلاشم برای اینکه متوجه نگاهم نشه بیهودس، چون اون همین الانشم داره بهم نگاه میکنه. و یه لبخند بزرگ روی صورتشه.متوجه جای زخمی میشم که نزدیک به لبش، تقریبا روی فکش قرار داره و هیچوقت یک جای زخم به نظرم انقدر زیبا نیومده بود.
————————
کست بزارم؟ یا ترجیح میدید قیافه ی شخصیت هارو تصور کنید؟
YOU ARE READING
Always been you[lesbian]
Romanceجِید داره سعی میکنه با دیدن اکسش توی کالج کنار بیاد که با یه آدم جدید آشنا میشه. اون آدم زندگیشو از این رو به اون رو میکنه.