10

281 33 3
                                    

- لطفااااا؟
در حالی روی تخت دراز کشیدم چشمامو میبندم و روی هم فشار میدم.
+ مایلز! من هیچ علاقه ی به بسکتبال ندارم.
- میدونم. ولی این مسابقه برای من خیلی مهمه.

جوابش رو نمیدم. کاش نه گفتن بهش انقدر سخت نبود.
میاد و روی تختم میشینه.
- اگه بگم میتونی یکیو با خودت بیاری چی؟
چشمامو باز میکنم و به سقف خیره میشم.

+ مثلا کی؟
لبخند معناداری میزنه و میگه:
- دختر مو طلاییتو.
از جام بلند میشم و صاف به چشماش نگاه میکنم.
+ اسمش کایه، و اون "دختر مو طلایی" من نیست.

از جاش بلند میشه در حالی که گوشیشو از جیبش درمیاره و بهش خیره میشه به طرف در اتاق میره.
- حالا هرچی. تو میای. اگر میخوای اونم با خودت بیار.

از اتاق بیرون میره. سعی میکنم حرفاشو نادیده بگیرم و به گوشیم نگاه میکنم. متوجه پیام جدیدی از کای میشم.
- سلام. بیا اتاقم.
لحنش توی پیام انقدر خشکه که باعث میشه استرس بگیرم. از جام بلند میشم و سوییشرتی روی تیشرتم میپوشم.

از اتاق بیرون میرم و توی راهرو به طرف اتاق کای حرکت میکنم. وقتی بهش میرسم، آروم در میزنم و منتظر میمونم. بعد از چند ثانیه کای با قیافه ای که کاملا مشخصه تازه از خواب پاشده رو به رومه.

سعی میکنم لبخند بزنم و میگم:
+ سلام!
پلک میزنه و جواب سلاممو میده. بعد از جلوی در کنار میره و اجازه میده وارد اتاق شم. در حالی که وارد اتاق میشم به اطراف نگاه میکنم تا سعی کنم بفهمم چیشده.
+ همه چیز خوبه؟

با تردید میپرسم و به طرفش برمیگردم.
سرشو تکون میده و میگه:
- آره. به جز اینکه وقتی بیدار شدم فهمیدم میلو روی تختم شاشیده.

بی اختیار میخندم و میگم:
+ چی؟!
با قیافه ی جدی بهم خیره میشه و میگه:
- خنده نداره.

سعی میکنم خندمو پنهان کنم.
+ خیلی خب.
به اطراف اتاق نگاه میکنم و سعی میکنم میلو رو پیدا کنم.
+ الان کجاست؟

قیافه ی کای از قبل هم نگران تر به نظر میاد.
- قضیه همینه. نیست.
لبخندم محو میشه.
+ چی؟؟؟؟

- همه جا رو دنبالش گشتم. نیست!
+ یعنی چی که نیست؟ یه گربه که گم نمیشه.
- خب اون توی اتاقم نیست.
+ ممکنه رفته باشه بیرون؟

به در اتاق نگاه میکنم.
- نه؟ مگر اینکه هم اتاقیم زمانی که خواب بودم اومده باشه و میلو توی این زمان فرار کرده باشه؟
+ فاک.
- باید راهرو هارو بگردیم.

هر دومون با عجله از اتاق بیرون میریم و در رو پشت سرمون میبندیم. گشتن راهرو کار سختی نیست ولی وقتی کل راهرو رو میگردیم و اثری ازش پیدا نمیکنیم تصمیم میگیریم راه پله ها و راهرو های تمام طبقات رو بگردیم.

تمام مدت دانشجو ها جوری نگامون میکنن که انگار دیوونه شدیم. حق دارن. مطمئنم اینکه با این قیافه ها و پیژامه هامون توی راهرو ها از این طرف یه اون طرف میدوییم و زمین رو نگاه میکنیم خیلی احقانست.

به آخرین طبقه میرسیم. هنوز هم پیداش نکردیم. فکر کنم یک ساعت یا حتی بیشتر مشغول گشتن دنبال میلو بودیم و داریم از خستگی میمیریم.

وارد آسانسور میشیم و برمیگردیم به طبقه ی سوم. جایی که اتاق هامون هست. وارد اتاق کای میشیم و کنار هم میشینیم و به دیوار تکیه میدیم. کای سرشو توی دستاش میگیره و میگه:
- حالا چیکار کنیم؟
دلم میخواد گریه کنم. فقط یک روز این گربه رو داشتیم و از همین الان دلم براش تنگ شده.

+ آگهی چاپ کنیم؟
کای نفسش و با شدت بیرون میده و میگه:
- ایده ی خوبیه.
کننرلمو از دست میدم و یه قطره اشک از چشمام سرازیر میشه.

سعی میکنم تا کای ندیدتش پاکش و کنم و گریه کردن و تموم کنم. اما خیلی دیر شده. کای متوجه شده و داره نگاهم میکنه.
- ببخشید. این تقصیر منه.
حالا که متوجه شده قایم گریه نکردن حتی از قبل هم سخت تره.

اشک های بی صدام تبدیل به هق هق میشن. دیگه حتی مطمئن نیستم که تمام این گریه ها بابت میلو باشن.
کای دستشو دور شونم میندازه و بعد منو توی بقلش میکشه. سرمو روی سینش میزارم و به گریه ادامه میدم. سعی میکنم اینکه داره موهامو ناز میکنه رو نادیده بگیرم.

+ تقصیر تو نیست. تو هیچ کاری نکردی.
چیزی نمیگه و فقط بیشتر توی بقلش فشارم میده. دستشو لای موهام میبره و این حس عجیبی داره.

نمیدونم چند دقیقه ی دیگه اینطوری میگذره. گریه هام آرومتر شدن ولی هنوز توی بقل کایم. صدای میوی خفه ای باعث میشه هردومون از جامون بپریم. چند لحظه بعد در کمد دیواری باز میشه و میلو ازش بیرون میاد.

در حالی که میومیو میکنه و پای شکستش رو بالا گرفته به سمتمون میاد و وقتی بهمون میرسه، روی پای کای دراز میکنه.
هردومون با چشم های گرد نگاهش میکنیم. شروع  به خرخر میکنه و بعد آروم آروم چشماشو میبنده و میخوابه. 

با چشم های خیس بهش زل زدم و دارم سعی میکنم که این چند ساعت اخیر رو هضم کنم. کای دستشو از دور گردنم برمیداره و گلوشو صاف میکنه.
- تمام مدت سرکارمون گذاشته بود.
سریع از بقلش بیرون میام و اشک هامو پاک میکنم.
+ وای خدای من.

کای در حالی که به میلو که روی پاش خوابیده خیره شده، دستشو جلوی دهنش میزاره و شروع میکنه به خندیدن. آخرین قطره ی اشک رو از روی صورتم پاک میکنم همراه کای میخندم. گربه نگه داشتن خیلی سخت تر از چیزیه که فکر میکردم.

———————

مطمئنم همه ی کسایی که گربه دارن خوووب این پارت رو درک میکنن 😭😂
خودم بارها برام این اتفاق افتاده.

Always been you[lesbian]Where stories live. Discover now