13

229 33 2
                                    

وقتی وارد سالن میشیم بازی شروع شده. یک کوارتر ازش گذشته و الان کوارتر دومه. وقتی بالاخره جامونو پیدا میکنیم و میشینیم، چشمامو میچرخونم تا مایلز رو پیدا کنم. پیدا کردنش خیلی سخت نیست. بازیکنایی که یه کله ی کچل بلوند داشته باشن زیاد پیدا نمیشن.

بالاخره میبینمش. داره مثل بقیه ی هم تیمی هاش به طرف دیگه ی زمین میدوعه و میتونم با فقط نگاه کردن بهش حس استرسش رو توی چشماش ببینم.

روی صندلی هامون میشینیم و برای چند دقیقه فقط بازی رو نگاه میکنیم. تنها باری که تکون میخورم موقعیه که هم تیمی مایلز توپ رو از نقطه ی سه امتیازی توی حلقه میندازه.

- ولی واقعا چطوری نگاه کردن بسکتبال میتونه برات خوصله سر بر باشه؟
کای در حالی که نگاهش با دقت توپ رو روی زمین دنبال میکنه میگه.
+نمیدونم.

چند دقیقه ی دیگه میگذره. نگاهمو از زمین بازی میگیرم و به کای نگاه میکنم که کنارم نشسته. هیچوقت ندیدم انقدر با دقت و علاقه به چیزی نگاه کنه. حتی پلک هم به زور میزنه.

از جام بلند میشم. و میخوام برم که صداش متوقفم میکنه.
- کجا میری؟
توجهش از بازی گرفته شده و حالا روی منه.
+ میرم خوراکی بگیرم. چیزی میخوای؟

چشماش بین من و زمین بازی میچرخن. بعد از چند ثانیه اونم از جاش بلند میشه و میگه:
- منم باهات میام.
قبل از اینکه بتونم دهنمو باز کنم و مخالفت کنم اون راه افتاده. پس فقط پشت سرش راه میوفتم و از پله های جایگاه تماشاچی ها پایین میرم.

به بوفه میرسیم و کای با لبخندی میگه:
- خب.. چی میخوای؟
انقدر مهربون و با اهمیت بودنش باعث میشه عذاب وجدان بگیرم. چون حس میکنم من هیچوقت نمیتونم اینطوری باشم.

سعی میکنم جواب لبخندشو بدم.
+ هیچی. فقط یه نوشابه. 
- پس منم همینطور.

چند دقیقه ی بعد که نوشابه هامونو گرفتیم به جایگاه تماشاچی ها برمیگردیم. ولی این بار یه چیزی درست نیست. وقتی داریم از پله ها بالا میریم هیچ صدایی نمیاد. نه صدای دوییدن بازیکنا و خوردن توپا روی زمین و نه تشویق تماشاچی ها.

وقتی بالاخره به بالای پله ها میرسیم و میتونم زمین بازی رو درست ببینم، متوجه میشم که مایلز روی زمین افتاده. چند نفر دورش جمع شدن و صورتش توی هم رفته. دندون هاشو به هم فشار میده و سرشو عقب میکشه.

اخم هام ناخودآگاه تو هم میرن و دلشوره بهم هجوم میاره.
- اونجا چه خبره؟
صدای کای حتی بیشتر از قبل نگرانم میکنه.

+ مایلز.. فکنم صدمه دیده..؟
با صدای لرزونم جواب میدم و دستمو جلوی دهنم میگیرم. حالت چهره ی کای تغییر میکنه. برمیگرده و به نزدیک ترین تماشاچی نگاه میکنه.

- چیشد؟
تماشاچی که مرد میانسالیه جواب میده:
~ اون بازیکن افتاد زمین و بعد یکی که داشت میدویید از روی انگشتش رد شد. فکر کنم شکسته. مسیح!

با شنیدن حرفاش عضلاتم منقبض میشن و بعد دوباره به مایلز نگاه میکنم که کاملا معلومه داره جلوی بروز دادن دردشو میگیره.

بعد از چند دقیقه مایلز رو از زمین خارج میکنن و با یه بازیکن دیگه تعویضش میکنن. در حالی بیرون رفتن مایلز از زمین رو نگاه میکنم به کاش میگم:
+کجا میبرنش؟

کای که هنوز متعجب به نظر میرسه بعد از چند دقیقه جوابم رو میده.
- نمیدونم. شاید رختکن.
برمیگردم و با عجله از پله ها پایین میرم. صدای کای رو میشنوم که دنبالم میاد ولی صبر نمیکنم تا بهم برسه.

بعد از چند بار اطراف رو نگاه کردن بالاخره رختکن رو پیدا میکنم و به طرفش میرم. مایلز رو میبینم که اونجا نشسته و در حالی که یکی داره انگشتش رو معاینه میکنه از درد چشم هاش رو روی هم فشار میده.

میخوام وارد اتاق بشم که یکی جلوم سبز میشه.
~ خانم شما نمیتونید وارد رختکن بشی-
+مایلز اینجاست؟؟ حالش خوبه؟

قبل از اینکه مرد قد بلند جلوم بتونه چیزی بگه صدایی میگه:
"بزار بیان تو"
مرد کنار میره و با عجله وارد اتاق میشم و مایلز رو میبینم که نشسته و یکی رو به روشه و داره دستش رو میبنده.

مایلز نگاهم میکنم و هرجوری شده یه لبخند روی صورتش میزاره.
+خوبی؟
- آره.

متوجه نگاهش میرم که از روی من به پشت سرم حرکت میکنه و سرمو برمیگردونم تا ببینم چشماش روی چی ثابت موندن. متوجه کای میشم که صبورانه جلوی دره و در حالی که دست به سینه وایساده داره نگاهمون میکنه.

"تا سه هفته نمیتونی بازی کنی."
مردی که حتما دکتره در حالی که باند پیچی رو تموم میکنه میگه.

چشمای مایلز درشت میشن.
- چی؟!
دکتر حرفش رو تکرار نمیکنه. در عوض کیفش رو برمیداره و از اتاق خارج میشه.

- ولی مسابقه ها هنوز تموم نشدن...
مایلز زمزمه میکنه. به زور میشنوم چی میگه. انگار بیشتر با خودش حرف میزنه.

پلک میزنم و به انگشتش نگاهی میندازم.
+ هی اشکالی نداره. عوضش میتونی استراحت کنی.
مایلز چیزی نمیگه و فقط نگاهم میکنه. و بعد دوباره به پشت سرم، جایی که کای هنوز ایستاده نگاه میکنه.

- هی کای! فکر کنم هیچوقت رو در رو حرف نزدیم. ولی به هر حال.. ممنون که اومدی.
کای سر تکون میده و لبخند میزنه.
~ من عاشق نگاه کردن بسکتبالم.

- کاش جید هم اینطوری بود.

——————
سلامممم.
جدی حرف زدن اینجا سخت تر از نوشتن خود داستانه.
ووت و کامنت فراموش نشود =)))

Always been you[lesbian]Where stories live. Discover now