3

417 40 4
                                    

در حالی که به همراه مایلز از کلاس خارج میشم زمزمه میکنم:
+ مسیح مایلز! اگر یه بار تو عمرت آبرومو نبری چی میشه؟

صدای آشنایی باعث میشه دست از سرزنش کردن مایلز بردارم و به طرف صدا برگردم.
- جید؟
همون چشم های عسلی دوباره رو به روم قرار گرفتن و بین اجزای صورتم میچرخن.

+ بله؟
- هنوز کسی به مهمونی امشب دعوتتون نکرده؟
هیچ ایده ای ندارم داره راجب چی حرف میزنه.
+ نه؟

- خیلی خب.
دستشو از جیبش در میاره و جلوم نگه میداره. با تردید گوشیمو توی دستش میزارم و بهش نگاه میکنم که شمارشو وارد گوشیم میکنه. گوشی رو بهم برمیگردونه و میگه:

- بهم پیام بده. جزئیاتو برات میفرستم.
قبل از اینکه فرصت کنم جواب بدم اون رفته و من با گوشی توی دستم همونجا وایسادم. مایلز به طرفم حرکت میکنه و زمزمه میکنه:

- آره. باید واقعا بری تو کارش.
سرم رو سمتش برمیگردونم و میگم:
+ خفه شو.
- بیخیااااال. اون بهت شماره داد!

حرفشو نادیده میگیرم و به گوشیم خیره میشم. اسمشو "همونی که باید بری تو کارش" سیو کرده. احساس میکنم که صورتم آتیش گرفته و هیچوقت انقدر خجالت زده نبودم.

دندونامو روی هم فشار میدم و میگم:
+ مایلز. میکشمت!!
دستی به موهاش میکشه و با تردید میگه:
- چرا؟

گوشیمو جلوی صورتش میگیرم. چند لحظه طول میکشه تا متوجه شه چه اتفاقی افتاده. چشم هاشو از گوشی میگیره و بعد به من نگاه میکنه.
- میبینی؟ واسه همین میگم باید بری تو کارش. تو چند وقته میشناسیش؟ یک ساعت؟ میبینی چقدر داره باهات لاس میزنه؟

دیگه چیزی نمیگم. چون به نظر نمیاد مایلز ذره ای اهمیت بده. به جاش گوشیمو توی جیبم فرو میبرم و بعد از ساختمون خارج میشم.

——————

نگاهی به اطراف میندازم و رو به مایلز میگم:
+ اگر اشتباه میکنم بهم بگو. ولی.. حس میکنم ما خیلی احمقیم.
یقه ی تیشرتشو مرتب میکنه و مضطرب به آدمای در حال رقص نگاه میکنه.
- چون همه همدیگه رو میشناسن و خیلی صمیمی به نظر میان.

+ دقیقا.
- وقتی بهت گفتم باید یه هفته زودتر بیایم تا کاملا جاگیر شیم منظورم این بود.
به طرف مبل راحتی گوشه ی خونه حرکت میکنم و روش میشینم. چشمامو میبندم و سرمو عقب میبرم.

مایلز کنارم میشینه و میگه:
- بیخیال! پاشو.
بدون اینکه چشمامو باز کنم میگم:
+ وقتشه بری چنتا دوست جدید پیدا کنی. من ترجیح میدم همینجا بمونم.

نمیدونم چقدر میگذره که مایلز از جاش بلند میشه و میره. من توی همون حالت میمونم تا وقتی که دیگه نمیتونم تحمل کنم. صدای آهنگ باعث شده سردرد بگیرم و حتی نمیدونم چرا اومدم اینجا. از جام بلند میشم و در حالی که از بین آدمای مست ‌و در حال رقص رد میشم گوشیمو از توی جیبم در میارم.

به مایلز زنگ میزنم و منتظر میمونم تا جواب بده. بعد از اینکه بوق سوم رو میشنوم بیخیال میشم و بهش پیام میدم.
"من رفتم خونه. میخوام بخوابم."

گوشی رو توی جیبم هل میدم و به طرف خوابگاه حرکت میکنم. وارد ساختمون میشم و بعد از رسیدن به در اتاق دستمو توی جیبم میکنم تا کلیدمو در بیارم. وقتی کلید و پیدا نمیکنم اون یکی جیبم و میگردم. نیست.

چشمام و روی هم فشار میدم و روی زمین کنار در میشینم. سرمو به دیوار تکیه میدم و به سقف خیره میشم. صدای قدم های کسی رو میشنوم که نزدیک میشه. ولی اهمیتی نمیدم و توی همون موقعیت میمونم.

صدا متوقف میشه و چند ثانیه ی بعد صدای اون شخص باعث میشه سرمو پایین بیارم و نگاهش کنم.
- اینجا چیکار میکنی؟

کای که یه هودی طوسی پوشیده و موهای به هم ریختش توی صورتش ریخته با تعجب نگاهم میکنه.
+ اوه. سلام.
جوابی نمیده. موهامو پشت گوشم میدم و میگم:
+ کلید نداشتم. تو نباید الان توی پارتی باشی؟

- چرا. ولی خسته شدم و برگشتم.
چند دقیقه طول میکشه که نفسش رو بیرون میده و به سمتم حرکت میکنه.
- خیلی خب. بیا توی اتاق من.
سرمو به طرفین تکون میدم و میگم:
+ نه نه. صبر میکنم تا مایلز بیاد.

بی اهمیت بهم نزدیک تر میشه و دستشو به سمتم دراز میکنه. به دستش نگاه میکنم و بعد با تردید نگاهمو به چشم هاش میدم. نور کم راهرو باعث شده تیره تر از حالت معمول به نظر بیان.

با تردید نگاهش میکنم و بعد از چند لحظه فکر کردن دستشو میگیرم و از جام بلند میشم. و بعد دنبالش حرکت میکنم.

————————
ببخشید که انقدر دیر آپلود کردم 🫶🏼🫶🏼

Always been you[lesbian]Where stories live. Discover now