27

156 27 16
                                    

کلید میندازم و در اتاق رو باز میکنم و اولین چیزی که باهاش رو به رو میشم مایلزه. روی تختم نشسته و وقتی متوجه اومدنم میشه از جاش بلند میشه.

- بالاخره!
گوشیم و کلیدو روی میز میزارم و به طرف دستشویی میرم تا دست و صورتمو بشورم.
- کجا بودی؟ چرا زنگامو جواب ندادی؟

بعد از آب زدن به صورتم از دستشویی بیرون میام.
+ ماشین کای پنچر شد.
- خب چرا گوشیتو جواب ندادی؟ میدونی چقدر نگران شدم؟

+ مایلزدیگه نیازی نیست نقش پرستار بچه ی منو بازی کنی.
- پرستار بچه چه کوفتیه؟
+ من دیگه میتونم مراقب خودم باشم. خب؟
نفس عمیقی میکشه.

- منم هیچوقت نگفتم نمیتونی. تو دوست صمیمی منی و من حق دارم وقتی کل شب پیدات نمیشه و تلفنتو جواب نمیدی نگرانت باشم.
سر تکون میدم.

نگاهی به ساعت میندازه.
- من باید دیگه برم. این جمعه بازی دارم. بهت زنگ میزنم. لطفا بیا؟
+ باشه. میام.
- کای رو هم با خودت بیار.

با شنیدن اسم کای میخوام مخالفت کنم که یاد قولی که بهش دادم میوفتم.
+ خیلی خب.

کوله‌شو از روی زمین برمیداره و پشتش میندازه.
- تو حالت خوبه؟ همه چیز امشب خوب بود؟
+ آره. برو. مراقب باش.
سر تکون میده.
- تو ام همینطور.

بقلم میکنه و بعد از اینکه دوباره ازم میخواد مراقب خودم باشم از اتاق خارج میشه. بعد از رفتن مایلز برای چند دقیقه همونجا میمونم. بعد نگاهی به ساعت میندازم.
"1:20"

روی تخت دراز میکشم و سعی میکنم چشمامو ببندم و بخوابم. گرچه فکر نمیکنم موفق شم.

——————

حس چیز زبری روی دستم باعث میشه از خواب بپرم و با میلو رو به رو بشم که در حال لیس زدن همون ناحیه‌ست.

پلک میزنم و به سقف خیره میشم. به محض اینکه اتفاقات دیشب یادم میاد، چشمامو دوباره میبندم و سعی میکنم دوباره بخوابم. خوابیدن باعث میشه برای مدت کوتاهی بتونم بیخیال همه چیز بشم.

صدای گوشیم باعث میشه چشمام باز بشن. زیر لب فحشی میدم و دستمو دراز میکنم تا گوشیمو از روی میز کنار تخت بردارم.

وقتی روشنش میکنم یک پیام از کای میبینم که روی صفحه ی گوشیم ظاهر شده.
" سلام. حدس میزنم من آخرین کسیم که الان بخوای ببینی. ولی لطفا کلاس امروزو به خاطر من از دست نده؟ منتظرم ببینمت. "

لبخندی روی لبم شکل میگیره، ولی از خوشحالی نیست.
گوشیو کنار میزارم و از جام بلند میشم.

——————

وقتی وارد کلاس میشم، فقط چند دقیقه به شروع شدنش مونده. نگاهی به اطراف میندارم و کای رو پیدا نمیکنم. پس با عجله میرم و روی یکی از صندلی های ردیف آخر میشینم.

سرمو روی میز میزارم و چشمامو میبندم. چند دقیقه بعد، وقتی متوجه میشم کسی کنارم نشسته سرمو از روی میز برمیدارم.

- اومدی.
سر تکون میدم. لبخند میزنه.
- قهوه گرفتم.
به دوتا لیوان قهوه ای که دستشه نگاه میکنم. لوگوی سبز ماگز روی لیوان ها باعث میشه لبخند بزنم.

+ تا ماگز رفتی؟
- فقط ده دقیقه پیاده رویه.
یکی از قهوه ها رو دستم میده.
- موکا برای تو. کارامل ماکیاتو هم برای من.

میخندم و لیوان قهوه رو از دستش میگیرم.
+ ممنونم کای.
با لبخند سر تکون میده.

دیگه تا اواسط کلاس مکالمه ای بینمون رد و بدل نمیشه. ولی حتی کنارش نشستن هم قلبمو به درد میاره. نمیتونم یه اون بوسه فکر نکنم.

- حالت خوبه؟
از فکر بیرون میام و نگاهش میکنم. چشماش نگرانن. باعث میشن یاد دیشب بیوفتم. وقتی که با غمگین ترین چشم های دنیا نگاهم میکرد. هیچوقت اونطوری ندیده بودمش.

+ آره. فقط دیشب نخوابیدم.
لبخند میزنه و زمزمه میکنه:
- منم همینطور.

لبمو گاز میگیرم و نگاهش میکنم. اونم متقابلا نگاهم میکنه. چشمای عسلیش مستقیم روحمو نشونه گرفتن. چند ثانیه بیشتر دووم نمیارم و تسلیم میشم. نگاهمو ازش میگیرم به رو به رو نگاه میکنم.

همچنان از گوشه ی  چشمم میبینمش. نفسشو با شدت بیرون میده و بعد از چند ثانیه، دوباره به رو به رو نگاه میکنه.

————

تقریبا ساعت پنج و نیم عصره که آخرین کلاسمون تموم میشه. سر و صدای بقیه که دارن وسایلشون رو جمع میکنن و هم زمان با هم صحبت میکنن توی کل کلاس پیچیده.

کیفمو برمیدارم و روی شونم میندازم.
- برمیگردی خوابگاه؟
کای در حالی که گوشیشو توی جیبش فرو میکنه میپرسه.
+ آره.

حدود پنج دقیقه ی بعد، توی آسانسوریم.
- این هفته برای تتو وقت گرفتم.
از آسانسور خارج میشیم.
+ چقدر زود.

- آره! حتی هنوز راجب طرحم مطمئن نیستم. اگر هنوز دوست داری بیای..
+ فکر نکنم بتونم.
هر چند گفتنش خیلی دردناکه. ولی چاره ی دیگه ای ندارم. من نمیتونم انقدر به کای نزدیک شم. این اشتباهه.
- اوه.

+ ببخشید.
- اشکالی نداره.

—————

Always been you[lesbian]Where stories live. Discover now