کلید میندازم و در اتاق رو باز میکنم و اولین چیزی که باهاش رو به رو میشم مایلزه. روی تختم نشسته و وقتی متوجه اومدنم میشه از جاش بلند میشه.
- بالاخره!
گوشیم و کلیدو روی میز میزارم و به طرف دستشویی میرم تا دست و صورتمو بشورم.
- کجا بودی؟ چرا زنگامو جواب ندادی؟بعد از آب زدن به صورتم از دستشویی بیرون میام.
+ ماشین کای پنچر شد.
- خب چرا گوشیتو جواب ندادی؟ میدونی چقدر نگران شدم؟+ مایلزدیگه نیازی نیست نقش پرستار بچه ی منو بازی کنی.
- پرستار بچه چه کوفتیه؟
+ من دیگه میتونم مراقب خودم باشم. خب؟
نفس عمیقی میکشه.- منم هیچوقت نگفتم نمیتونی. تو دوست صمیمی منی و من حق دارم وقتی کل شب پیدات نمیشه و تلفنتو جواب نمیدی نگرانت باشم.
سر تکون میدم.نگاهی به ساعت میندازه.
- من باید دیگه برم. این جمعه بازی دارم. بهت زنگ میزنم. لطفا بیا؟
+ باشه. میام.
- کای رو هم با خودت بیار.با شنیدن اسم کای میخوام مخالفت کنم که یاد قولی که بهش دادم میوفتم.
+ خیلی خب.کولهشو از روی زمین برمیداره و پشتش میندازه.
- تو حالت خوبه؟ همه چیز امشب خوب بود؟
+ آره. برو. مراقب باش.
سر تکون میده.
- تو ام همینطور.بقلم میکنه و بعد از اینکه دوباره ازم میخواد مراقب خودم باشم از اتاق خارج میشه. بعد از رفتن مایلز برای چند دقیقه همونجا میمونم. بعد نگاهی به ساعت میندازم.
"1:20"روی تخت دراز میکشم و سعی میکنم چشمامو ببندم و بخوابم. گرچه فکر نمیکنم موفق شم.
——————
حس چیز زبری روی دستم باعث میشه از خواب بپرم و با میلو رو به رو بشم که در حال لیس زدن همون ناحیهست.
پلک میزنم و به سقف خیره میشم. به محض اینکه اتفاقات دیشب یادم میاد، چشمامو دوباره میبندم و سعی میکنم دوباره بخوابم. خوابیدن باعث میشه برای مدت کوتاهی بتونم بیخیال همه چیز بشم.
صدای گوشیم باعث میشه چشمام باز بشن. زیر لب فحشی میدم و دستمو دراز میکنم تا گوشیمو از روی میز کنار تخت بردارم.
وقتی روشنش میکنم یک پیام از کای میبینم که روی صفحه ی گوشیم ظاهر شده.
" سلام. حدس میزنم من آخرین کسیم که الان بخوای ببینی. ولی لطفا کلاس امروزو به خاطر من از دست نده؟ منتظرم ببینمت. "لبخندی روی لبم شکل میگیره، ولی از خوشحالی نیست.
گوشیو کنار میزارم و از جام بلند میشم.——————
وقتی وارد کلاس میشم، فقط چند دقیقه به شروع شدنش مونده. نگاهی به اطراف میندارم و کای رو پیدا نمیکنم. پس با عجله میرم و روی یکی از صندلی های ردیف آخر میشینم.
سرمو روی میز میزارم و چشمامو میبندم. چند دقیقه بعد، وقتی متوجه میشم کسی کنارم نشسته سرمو از روی میز برمیدارم.
- اومدی.
سر تکون میدم. لبخند میزنه.
- قهوه گرفتم.
به دوتا لیوان قهوه ای که دستشه نگاه میکنم. لوگوی سبز ماگز روی لیوان ها باعث میشه لبخند بزنم.+ تا ماگز رفتی؟
- فقط ده دقیقه پیاده رویه.
یکی از قهوه ها رو دستم میده.
- موکا برای تو. کارامل ماکیاتو هم برای من.میخندم و لیوان قهوه رو از دستش میگیرم.
+ ممنونم کای.
با لبخند سر تکون میده.دیگه تا اواسط کلاس مکالمه ای بینمون رد و بدل نمیشه. ولی حتی کنارش نشستن هم قلبمو به درد میاره. نمیتونم یه اون بوسه فکر نکنم.
- حالت خوبه؟
از فکر بیرون میام و نگاهش میکنم. چشماش نگرانن. باعث میشن یاد دیشب بیوفتم. وقتی که با غمگین ترین چشم های دنیا نگاهم میکرد. هیچوقت اونطوری ندیده بودمش.+ آره. فقط دیشب نخوابیدم.
لبخند میزنه و زمزمه میکنه:
- منم همینطور.لبمو گاز میگیرم و نگاهش میکنم. اونم متقابلا نگاهم میکنه. چشمای عسلیش مستقیم روحمو نشونه گرفتن. چند ثانیه بیشتر دووم نمیارم و تسلیم میشم. نگاهمو ازش میگیرم به رو به رو نگاه میکنم.
همچنان از گوشه ی چشمم میبینمش. نفسشو با شدت بیرون میده و بعد از چند ثانیه، دوباره به رو به رو نگاه میکنه.
————
تقریبا ساعت پنج و نیم عصره که آخرین کلاسمون تموم میشه. سر و صدای بقیه که دارن وسایلشون رو جمع میکنن و هم زمان با هم صحبت میکنن توی کل کلاس پیچیده.
کیفمو برمیدارم و روی شونم میندازم.
- برمیگردی خوابگاه؟
کای در حالی که گوشیشو توی جیبش فرو میکنه میپرسه.
+ آره.حدود پنج دقیقه ی بعد، توی آسانسوریم.
- این هفته برای تتو وقت گرفتم.
از آسانسور خارج میشیم.
+ چقدر زود.- آره! حتی هنوز راجب طرحم مطمئن نیستم. اگر هنوز دوست داری بیای..
+ فکر نکنم بتونم.
هر چند گفتنش خیلی دردناکه. ولی چاره ی دیگه ای ندارم. من نمیتونم انقدر به کای نزدیک شم. این اشتباهه.
- اوه.+ ببخشید.
- اشکالی نداره.—————
YOU ARE READING
Always been you[lesbian]
Romanceجِید داره سعی میکنه با دیدن اکسش توی کالج کنار بیاد که با یه آدم جدید آشنا میشه. اون آدم زندگیشو از این رو به اون رو میکنه.