7

315 35 4
                                    

:صدای مایلز از توی بلندگوی گوشی پخش میشه:
مرغ دودی! همینو میخوام. -
خیلی خب. تا ده دقیقه دیگه برمیگردم.+
در حالی که دکمه ی قرمز رنگ رو فشار میدم تا تماس رو تموم کنم وارد کافه ی بیرون بر داخل محوطه ی  دانشگاه میشم.

وقت ناهاره و اینجا پر از دانشجوهاییه که وقت درست کردن و خوردن غذای خونگی ندارن. و تقریبا کل زندگیشون رو دارن با خوردن این ساندویچ ها میگذرونن. دقیقا مثل ما.

توی صف وایمیستم و تا وقتی که نوبتم شه پیام هامو چک میکنم. بعد از اینکه سفارش میدم گوشه ای از کافه وایمیستم و منتظر میمونم.
! جید-
سرمو بالا میارم و با چلسی رو به رو میشم. به موهای بلوندش عادت ندارم. و دستام.. دوباره شروع به لرزیدن میکنن.

توی دلم آرزو میکنم که لرزششون تموم شه.
اوه. سلام چلسی. +
امیدوار بودم بازم ببینمت. حتی بهت پیام دادم ولی -
.جواب ندادی.
پیامی به دستم نرسیده و نمیتونم بفهمم که از این بابت خوشحالم یا نه.

خب.. شمارمو عوض کردم. -
چرا؟+
اوه هیچی. فقط سیم کارتمو گم کردم. -
دروغ گفتم. اون سیم کارت قدیمی رو هنوز دارم. توی یه جعبه ی کوچیک ‌قرمز گوشه ی کشوم. شمارم رو به
خاطر اون عوض کردم. و همه ی آدمای دیگه که باهاشون توی یه مدرسه بودم. فقط میخواستم ازشون دور باشم و به زندگی خودم برسم. به نظر میاد خیلی موفق نشدم.

گوشیشو از توی جیبش در میاره و به سمتم میگیره.
- خب شماره ی جدیدتو بده.
با تردید گوشیو از دستش میگیرم و به صفحه ی کلید نگاه میکنم.

شمارمو در حالی که توی دلم دعا میکنم کاش مجبور نبودم این کارو انجام بدم توی گوشیش وارد میکنم و بعد گوشیو بهش بر میگردونم.

تا صدای آشنایی باعث میشه از لرزش دست هام کم بشه. کای اونجاست.
~ سلام.
چهره‌ی خندونش جلوی صورتمه. اما چشماش مثل همیشه نمیخندن.

+ سلام!
چلسی با لحن عجیبی میگه:
- خب.. خدافظ.
ازش خدافظی میکنم و به طرف کای برمیگردم.

~ پس الان داری به دخترای دیگه ام شماره میدی؟
" این دلیلیه که مثل همیشه خوشحال به نظر نمیاد؟ "
از این فکر خوشحال میشم.

+ اوه نه. یادته بهت گفتم یکی هست که اصلا نمیخوام ببینمش؟
~ کاملا.
+ این همونه.

چشماش نگران میشن و بهم خیره میشن. و بعد نگاهش از چشمام به دستام حرکت میکنن و روشون ثابت میشن. سعی میکنم قبل از اینکه "دوباره" متوجه لرزششون بشه پشت خودم قایمشون کنم ولی خیلی دیر شده.

منو توی بقلش میکشه. آمادگیشو نداشتم، کمی طول میکشه تا منم متقابلا دستامو دورش حلقه کنم. در گوشم زمزمه میکنه:
~ وقتی بهت گفتم میخوام به قتل برسونمش جدی بودم!

میخندم. 
دوتا مرغ دودی!
از بقلش بیرون میام و میگم:
- اون منم.

لبخند میزنه و سر تکون میده. این سری چشماش هم میخندن.

—————
شخصیت مورد علاقتون تا اینجا کیه؟
شخصیت منفورتونم فکر کنم بتونم حدس بزنم 😂

Always been you[lesbian]Where stories live. Discover now