29

116 23 10
                                    

- اولین مسابقه ی بزرگمه جید، برام آرزوی موفقیت کن.
+ باشه ولی حتی بهش نیازم پیدا نمیکنی.
میخنده.
- خیلی خب. من باید برم. بعد بازی میبینمت.

گوشیو کنار میزارم و به زمین بسکتبال رو به روم که الان خالیه نگاه میکنم. مایلز برای من و کای دو تا صندلی کنار هم توی ردیف اول گرفته.

برای اولین بار تو عمرم، واقعا نگرانم و به بازی امروز مایلز اهمیت میدم.
- میخوای برم خوراکی بگیرم؟
کای میگه.

بدون اینکه نگاهمو از زمین بازی بگیرم جوابشو میدم.
+ نه.
- خیلی خب.

دستشو روی رون پام میزاره، و اون موقعست که متوجه میشم دارم ناخودآگاه تکونش میدم. نگاهی به دستش که روی پامه و اون چنتا انگشتر توی انگشتاش میندازم. و پامو ثابت نگه میدارم.

- مطمئنی حالت خوبه؟
+ آره. نمیدونم چرا استرس دارم.
دستشو همونجایی که هست، نوازش وار تکون میده.
- حاضرم شرط ببندم که مایلز مثل همیشه خوب بازی میکنه.

از یه جایی به بعد دیگه حرف هاشو نمیشنوم و تمام حواسم روی دستشه. حس کردنش روی پام، باعث میشه پروانه ها توی سراسر بدنم بال بال بزنن.

شاید هم تمام استرس الانم به خاطر بازی مایلز نیست. شاید این چند روز نتونستم به خاطر فکر اون شب درست بخوابم. ولی چرا این بار نمیتونم ازش فاصله بگیرم؟ انگار با یه نخ نامرئی بهش وصل شدم. هر بار میخوام ازش دور شم، یه چیزی دوباره منو به سمتش میکشه.

پلک میزنم. در عین حال که وقت گذروندن باهاش رو دوست دارم و نسبت بهش حس خوبی دارم، ولی بهش نزدیک شدن بهم آسیب میزنه.

صدای زنگ گوشیش باعث میشه دستشو از روی پام برداره. وقتی به صفحه ی گوشیش نگاه میکنه، اخماش تو هم میرن و از جاش بلند میشه. نگاهی بهم میندازه و میگه:

- الان برمیگردم.
و بعد دور میشه.

موقع حرف زدن با تلفن پشتش به منه. ولی به هر حال متوجه عصبی بودنش میشم. چند دقیقه بعد برمیگرده و روی صندلیش میشینه.

نگاهم میکنه و بهم لبخند میزنه. ولی معلومه یه چیزیش هست. هرکسی بود که بهش زنگ زد، باعث شد اعصابش به هم بریزه.

دارم سعی میکنم به اینکه چی باید بگم تا باهاش حرف بزنم فکر کنم که صدای سوت باعث میشه نگاه هردومون به زمین رو به رومون برگرده.

بازی کی شروع شد؟

——————

مسابقه ی مایلز، به همون سرعتی که شروع شد تموم شد. شایدم من زیادی فکرم درگیر کای بود متوجه گذر زمان نشدم.

Always been you[lesbian]Where stories live. Discover now