ساعت 9:19 دقیقه صبح بود و معلم حساب و ریاضی داشت درس رو پای تخته مینوشت.
من مثل همیشه درحال نوت برداری از سر مشقای پای تخته بودم. سرم رو سمت جیسونگ کردم، بعد اعتراف دیروزم به جیسونگ و کارینا هیچکدوم باهام حرف نزدن. البته بهشون حق میدم.
سرم رو سمت جیسونگ برگردوندم اما با دیدنش جا خوردم!
دست چپش رو به موازات روی میز دراز کرده بود و سرش رو نیم رخ روش گذاشته بود و خوابیده بود.
دهنش نیمه باز بود و آب دهنش از دهنش آویزون بود.
ارزو میکرم کاش منم عین اون بیخیال عالم بودم. پولی کردم و باز سرم رو با دفتر و کتابای جلوم مشغول کردم.
- خوب بچه ها باید دوتا دوتا همگروهی بشین و فقط پسرا با پسرا و دخترا با دخترا.
حرف آقای یون تموم نشده بود که با اعتراض بیشتر کل کلاس روبرو شد.
اولین نفر تو اعتراضا یجی بود.
حدس میزدم واس چی اعتراض داشت
همینجوریش به هیونجین میچسبید از این به بعد بدترم میشد. مثل آدامس وارفته میموند.
البته شایدم من آدامسم که همش کنارش بودن ذوق مرگم میکرد، من بدتر از یجیم!
هیونجین فکر میکنه داره ازم سو استفاده میکنه ولی پو واقع این منم که دارم ازش سواستفاده میکنم.
- سااااکتت!
یجی اما بی توجه به داد آقای یون اعتراض کرد:
- اما آقای یون من نمیتونم با کس دیگه ای همگروهی بشم!
- برام مهم نیس دختر، مادرت رئیس این مدرسه است اما اینجا کلاس منه!
آقای یون درواقع داشت به یجی میفهموند که اصلا مهم نیست اون چه جایگاهی داری، از حرکتش واقعا خوشم اومده بود.
- خودم دسته بندیتون میکنم پس حرف نباشه!
چندتا اسم رو یکی یکی خوند تا که یهو گفت:
- جیسونگ و لینو تو ی گروه
- چیییییییی؟
- I like that!
جیسونگ چش غره ای به لینو رفت رو به آقای یون گفت:
- آقای یون اگه میشه منو با جیون تو ی گروه بندازین.
- نمیشه جیسونگ بشین سرجات انقدرم شلوغ کاری نکن.
- ولی من..
آقای یون چندبار با دستش محکم روی میز زد و همین باعث شد جیسونگ بشینه روی صندلیش و جو هم آروم تر بشه.
- یانگ جونگین؟
- بله؟
- نمره هات خیلی افت کرده، مجبورم با یکی که درسش خوبه همگروهیت کنم تا یکم روی درست و پشت کارت تاثیر بذاره.
سرم رو از خجالت پایین انداختم و چیزی نگفتم.
- با هیونجین همگروهی!
با شنیدن حرفش سرم رو سریع بالا اوردم
- من با کی؟
- با هوانگ هیونجین، اخر کلاس نشسته. اونجا.
با انگشت اشاره به تهیونگ اشاره کرد. فکر میکردم نمیشناسمش ولی بهتر از همه میدونستم اون کیه.
- خوب با عوض کردن جاهاتون شروع کنین. وقتی تو کلاس منین جاهاتون طبق گروهبندی که دارین باشه.
جیسونگ با پوفی که از کلافگی کرده بود کیف و کتاباش رو از روی میز گرفت و راهش رو سمت میز اخر به سمت لینو کج کرد.
- لی مینهو بهم ی وقت نچسبی، از آدمای گی متنفرم!!
صداش تا سمت من اومد اما اهمیتی ندادم و سرم رو روی میز گذاشتک.
انگار که تازه یادم اومده باشه قراره با هیونجین تو ی گروه باشم سرم رو سریع از روی میز برداشتم.
بدون تمایلی که از چهرش پیدا بود جای جیسونگ رو اشغال کرده بود و سرش سمت کتاباش بود.
به عنوان ی قلدر یکم زیادی زرنگ بود!
- ای ان
بهم خیلی سرد زل زد و ادامه داد:
- تو کلاس وراجی نکن و لال بمون.
باشه ای زیر لب گفتم و ساکت شدم.
اواخر کلاس بود و چشمم به آقای یون بود ولی ذهن و فکر همش به کسی که بغل دستم نشسته بود درگیر بود.
هیونجین همیشه عادت داشت وقت نشستن روی صندلی پاهاش رو از هم به صورت لش طور باز کنه و آزادانه سر جاش جا بگیره. همین کارش باعث شد تا پایین زانوی چپ هیونجین با بالای زانوی راست من برخورد کنه و هم رو لمس کنن. این موضوع رو از پیگیر بودنم از سال اول نسبت بهش دستگیرم شده بود.
همین چیز کوچیک برای دل بی طاقت من زیادی بود. فکرای انحرافی و عجیبی تو این شرایط سخت از ذهنم میگذشت.
به ذهن مریضم لعنت فرستادم و پوست لب پایینم رو برای اینکه از این فکرای ناجور دربیام به بازی گرفتم.
- کندیش!!
- ها؟
با ابرو و چشماش به لب بیچارم که بین دندونام اسیر شده بود اشاره کرد
- دندون نزن ای ان ممکنه بعدا ازش استفاده کنم!
نیشخندی زد و دوباره روش رو سمت جلو برگردوند.
از حرفش یکم که نه، خیلی جا خوردم.
لب بیچاره ی من چه استفاده ای ممکنه داشته باشه اخه؟
بازم فکرای عجیب و کثیف تو ذهنم رژه میرفت: شاید باید دیک هیونجین رو باهاش تمیز کنم!
سرم رو چندبار به دو طرف تکون دادم و با کف دستام آروم به دو طرف صورتم زدم.امروز زودتر از روزای دیگه تموم شد. چرا که زنگ اخر از شانس خوبمون معلم یکی از بستگانش فوت کرد و همین باعث شد زودتر پام رو توی خونه بزارم.
روی تختم ولو شدم و چشمام رو بستم.
دیگه با خط و نشون های که بابا میده بود مجبورم بودم ی چیزی بخورم و تو جمعشون بشینم و بزور هم روی درسام تمرکز کنم. همه اینهادفقط بخاطر دیدن هیونجین بود.
حالم از این همه ضعف دربرابرش بهم میخورد.
با صدای نوتیف گوشیم به خودم اومدم. جیسونگ بهم پیام داده بود، صفحه چتمون رو باز کردم
تک خنده ای کردم و به صفحه گوشی خیره شدم.
میدونستم نمیتونه ی مدت طولانی قهر بمونه. از صفحه چت خارج شدم و سمت اینستاگرامم رفتم.
با فهمیدن این موضوع که هیون جین فهمیده چکش میکنم اونم با ب اکانت فیک خواستم اکانتم رو حذف کنم اما نوتیف تگ شدن بالای صفحه گوشیم ظاهر شد.
من چرا باید تگ میشدم اصلا؟
اونم با ی اکانت فیک؟
تازه هیچکس هم این اکانتم رو نداشت.
صفحه تگ کردن رو باز کردم و با کمال ناباوری با استوری هیونجین مواجه شدم!با چشمای گرد شده هی به استوری نگاه میکردم.
اصلا باورم نمیشد هیون من رو تگ کرده باشه.
اصلا یه متنش توجه نکردم و فقط به تگ شدنم از طرف دلیل زندگیم توجه میکردم.
چند دقیقه نگذشت که به خودم اومدم و به متنی که بالا عکس بود توجه کردم و زمزمه کردم:
- منتظر باش که قراره جلوم زانو بزنی!!
___________________________
این هم از پارت نهم امیدوارم دوسش داشته باشین
ووت یادتون نره..
YOU ARE READING
𝖶𝗋𝗈𝗇𝗀 𝖢𝗁𝗈𝗂𝖼𝖾 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇
Fanfictionاین فیک بازگردانی میباشد ❗❗ 𝖼𝗈𝗆𝗉𝗅𝖾𝗍𝖾 𝗌𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇 1 𝗌𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇 2 : @ylutic 𝗆𝖺𝗂𝗇 𝖺𝗎𝗍𝗁𝗈𝗋 : @zizi3700 خیلی برام سخته که باهات تو یک کلاسم، درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو هم توی دنیای من زندگی میکنی دلم رو به لرزه درمیار...