+18 𝗌𝗍𝗋
دستِ راست هیونجین از روی شورت روی دیکم مالیده شد.
چشمام رو از هیجان و خجالت بستم.
همونجور که داشت جلوی اون دوتا باهم ور میرفت همزمان داشت باهاشون درباره چیز های خیلی عادی مثل درس و کار صحبت میکرد.
اون یکی دستش رو زیر تاپم برد و با نوک سینه چپم بازی کرد.
دیگه نتونستم جلوی ناله هام رو بگیرم.
- اهه...اههه
دم گوشم زمزمه کرد:
- اروم، کنترل کن خودت رو.. نمیخوام صدای ناله هات رو بشنون.
لبم رو به دندون گرفتم تا صدام در نیاد...
- هوانگ هیونجین اسباب بازی جدیدت چرا پسره؟
- برام جنسیت فرقی نداره، بیشتر مطیع بودن طرف برام مهمه..
اشکام ناخواسته سرازیر شدن.
من فقط ی اسباب بازی ام...
چرا پس همش به خودم امید مسخره میدم؟
جونگین به خودت بیا این مرد فقط میخواد سرگرم بشه.
- انگار توله ات زیاد حالش خوب نیست..
ورنون با ابروهاش به من اشاره کرد.
هیونجین اخمش غلیظ تر شد و دست چپش رو از زیر تاپم بیرون کشید و چونم رو گرفت و سرم رو سمت خودش برگردوند.
اروم جوری که فقط من بشنوم زمزمه کرد:
- چیشده جونگین؟ مشکلی پیش اومده؟؟
- نه.
- پس چیشده؟ ددی نگرانته، بگو چیشده.
- خوبم هیچی نیست..
نمیتونستم بهش بگم...
میگفتم چی؟ عاشقتم؟؟ که من جور دیگه ای به این رابطه نگاه میکنم؟ اگه یک درصد میفهمید من رو بدون هیچ درنگی از زندگیش محو میکرد.
نباید چیزی بگم..
- پس چرا گریه میکنی؟
- دم.. اذیتم میکنه...
من تو دروغ گفتن درباره احساساتم استاد شده بودم.
بدون درنگی جلوی اون دو نفر همونجور که پاهام رو به دسته چوبی تکیه دادم بودم؛ شورتم رو پایین کشید..
- چه سفیده..
- چشمت دنبال توله ای بقیه اس ورنون؟
- کنجکاوم بدون زیر اون ماسک چی توله ای رو پنهون کردی..
دستام رو بخاطر ترس و خجالت مشت کرده بودم و سرم رو پایین انداختم.
- چیزی نیست، زود تموم میشه اروم باش.
اروم پلاگ رو توی سوراخم چرخوند.
- اههه
- هیس
- ددی جلوی اینا نه.. نمیخوامم. اهه
محکم تر پلاک رو فشار داد و کمی عقب و جلوش کرد.
- پس باید منتظر باشی.
- چشم ددی..
دست از ور رفتن با اون پلاگ که تو سوراخم مونده بود برداشت و شورتم رو بالا کشید.
+18 𝖾𝗇𝖽نمیدونم چقدر گذشت یک ساعت شایدم بیشتر ولی اون دوتا مهمون ناخوانده بلاخره راهشون رو کشیدن و رفتن.
بعد رفتنشون هیونجین من رو پایین گذاشت و بهم گوشتزد کرد که چهار دست و پا بمونم و حق دست زدن به خودم رو ندارم.
حدود نیم ساعت تو اون حالت موندن بودم که درد توی ریه ام رو حس کردم. اینجوری تا حالا نشده بودم، این درک فقط برای زمانی بود که خیلی بچه بودم.. چه اتفاقی افتاده؟
خیلی وقت بود که این درد رو یادم رفته بود. از درد نمیتونستم تو اون حالت بمونم.
عرق های درشت روی پیشونیم نقش بسته بود. ماسک و کلاه گیس کوفتی رو از خودم جدا کردم و روی زمین انداختم. نمیتونستم اینجوری تحمل کنم..
اسپری ام... دست هیونجین بود، لعنت.
چرا اینطوری شدم؟ من که فشاری بهم وارد نشده بود..
نباید چیزیم بشه.. نه اینجا نه..
با دیدن یک جفت کفش جلوم متوجه اومدن هیونجین شدم صداش از عصبانیت گرفته بود:
- به چه حقی اون ها رو در اوردی؟؟؟
حتی نمیتونستم صحبت کنم. همونجور که چهار دست و پا بودم و دستام رو به زمین تکیه داده بودم و سرم پایین بود، با مشت به قفسه سینه ام زدم تا یکم هوا وارد این وامونده بشه..
- هی چت شده؟ جونگین؟؟ خوبی؟؟
-اس.. اسپر.. ی
اسپری رو سریع از جیبش دراورد و جلوی دهنم گذاشت.
دوتا از نزده بود که اسپری تموم شد ولی حال من هنوز نرمال نشده بود.. من رو توی بغلش گرفت و سمت اتاق خواب رفت. چیزی رو درک نمیکردم زمانی به خودم اومدم که توی ماشین بودم و لباسام عوض شده بود.
کمربند رو بست که با ناله کمربند رو کشیدم. حس خفگی بیشتری بهم میداد..
- چیشده؟؟
دست روی موهای خیسم کشید و بوسه ای کوتاه روی پیشونیم زد.
- اذیتت میکنه؟
با تکون دادن سرم حرفش رو تایید کردم.
کمربند رو باز کرد. همزمان که رانندگی میکرد با اون دستش قفسه سینم رو میمالید.
- کجا داریم میریم؟
- بیمارستان
بیمارستان؟ چرا؟؟؟ نه نه اگه بفهمه چه مرگمه چی..من این رو نمیخوام..
- نیاز نیست.. من حالم خوبه..
عرقای که از سر و روم میچکید حرفم رو نقض میکرد..
- خفه شو
سرم رو همونجور که به صندلی ماشین تکیه دادم بودم برگردوندم و با دیدن نیم رخ صورتش قلبم ناخواسته مچاله شد.. اون نگرانم بود..
دلم نمیخواست نگرانش کنم ولی حالا داشت برای من، برای اسباب بازیش نگرانی میکرد..
- هیونجین
جوابم رو نداد ولی باز اروم لب زدم:
- اگه بمیرم، ناراحت میشی؟
- خفه شو.. انقدر حرف نزن
- ناراحت نشو..
𝗁𝗒𝗎𝗇𝗃𝗂𝗇 𝗉.𝗈.𝗏
اون چرا انقدر حالش بد میشد، ی آسم کوچیک که این همه دردسر نداره که..
- اگه بمیرم ناراحت میشی؟
از حرفش ابروهام بالا پرید، یعنی چی؟ چرا باید بمیره؟؟ اون حق نداشت بمیره.. من تازه پیداس کرده بودم.. من... من دوستش داشتم..
- خفه شو.. انقدر حرف نزن.
- ناراحت نشو..
برگشتم که جوابش رو بدم ولی چشماش رو بسته بود. انگار صدساله که خوابه.. نکنه..
دستم رو همزمان که سرعت ماشین رو بالا بردم زیر هوایی کشیدم تا ببینم نفسش چجوریه...
اصلا چیزی حس نمیکردم.
- جونگین، به ددی گوش کن باشه؟؟ جونگین لطفا نفس بکش..
میدونستم صدام رو نمیشنون ولی هی تکرار میکردم و از میخواستم نفس بکشه.. وقتی به بیمارستان رسیدم از ماشین پیاده شدم و سریع سمتش رفتم و بغلش کردم و سمت بیمارستان دوییدم.
لحطه ورودم با چندتا پرستار روبرو شدم و سمتشون رفتم با دیدن وضعیتم یکیشون پرسید: - چه اتفاقی افتاده؟
سعی کردم شمرده حرف بزنم:
- نمیدونم.. اسم.. اسم داره..نفسش رو حس نمیکنم.. خواهش میکنم کمکش کنین..
جونگین رو روی برانکارد گذاشتم و پرستارا اون رو سمت اتاقی بردن.
پشت سرشون حرکت کردم تو چهارچوب در وایسادم.
دکتر سریع از کنارم گذشت و برای معاینه بالا سر تخت جونگین رفت.
گوشیش رو روی گوشش تنظیم کرد و روی قفسه سینه جونگین گذاشت تا نفسش رو چک کنه..یکن نگذشته بود که سریع به پرستار گفت:
- نفس نمیکشه...__________________________
سلاممم
امیدوارم حال همگی خوب باشه و همچنین امتحاناتون رو به خوبی داده باشینن
پارت جدید رو دوس داشته باشین
ووت یادتونه نرهه خوشگلا
غلط املاییم هام رو هم نادیده بگیرن لطفا..
YOU ARE READING
𝖶𝗋𝗈𝗇𝗀 𝖢𝗁𝗈𝗂𝖼𝖾 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇
Fanfictionاین فیک بازگردانی میباشد ❗❗ 𝖼𝗈𝗆𝗉𝗅𝖾𝗍𝖾 𝗌𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇 1 𝗌𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇 2 : @ylutic 𝗆𝖺𝗂𝗇 𝖺𝗎𝗍𝗁𝗈𝗋 : @zizi3700 خیلی برام سخته که باهات تو یک کلاسم، درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو هم توی دنیای من زندگی میکنی دلم رو به لرزه درمیار...