42 : 𝗌𝖾𝗇𝗌𝖾 𝗈𝖿 𝖾𝗆𝗉𝗍𝗂𝗇𝖾𝗌𝗌 .

301 36 12
                                    

𝗃𝗂𝗌𝗎𝗇𝗀 𝗉.𝗈.𝗏

با صدای شنیدن نوتیفیکیشن گوشیم دست از تمیز کردن میز های رستوران بابا کشیدم و به اینستا سر زدم.
با دیدن نوتیف لایو لینو بدون هیچ فکری گوشی رو خاموش کردم و توی جیب پشتیم جا دادم.
بعد از یک ربع که کارام تموم شد و خواستم از رستوران جیم بزنم که با صدای بابا چشمام رو تو حدقه چرخوندم و با صدای بلندی جوابش رو دادم:
- هاااااا
- ها و زهرمار پسره بی ادب، بیا این سفارش رو ببر برای مشتری.
با عصبانیت پا به زمین کوبیدم و گفتم:
- اپا هزار بار بهت گفتم من دیگه سفارش بیرون بر نمیبرمممم، پس چرا هربار سفارش بیرون بر میگیریییی؟
- حرف نزن پسره کله شق دفعه قبل رو یادت رفته اندازه پنج تا سفارش انعام گرفتی؟ برو سفارش رو برسون تا سرت رو تو گونی نکردم!
نیشخندی از حرص زدم و رو به بهش با صدای بلندی گفتم:
- باشه اقای خرچنگگگ
بدون اینکه منتظر واکنشش بمونم باکس فلزی رو از روی پیشخوان برداشتم و سمت موتور درب و داغونم رفتم و سوارش شدم و به سمت مقصد حرکت کردم.
وقتی دوباره به اون خونه کذایی رسیدم بدون اینکه کلاهم رو در بیارم زنگ رو زدم.
باز هم اون سگ گنده بیرون بود.
معلوم بود که تو این ساعت میزارنش توی حیاط تا برای خودش گشت بزنه و هوا بخوره.
حتی تفریح این دراز خان هم از من بدبخت بیشتره.
بلاخره بعد از گذشت چند دقیقه در خونه باز شد وارد حیاط شدم. بعد از طی کرده ی مسیر کوتاه به در اصلی رسیدم که توسط همون دختر دیروزی باز شده بود. حس خفگی داشتم و دلم میخواست سریع غذا رو تحویل بدم و بدون گرفتن پول برگردم اما خوب سرنوشت هیچوقت باهام یار نبوده.
- بیا داخل، غذاها رو بچین رو میز تا من پولت رو بیارم.
با چشمای که ازش گلوله میبارید به اون دختر خیره شده، فکر کرده کیه که به من دستور میده؟؟
خداروشکر میکردم که کلاه ایمنی روی سرمه و اون دختر نمیتونه وضعیتم رو ببینه..
به اکراه تعظیم کوتاهی کردم و بعد از محو شدن دختر از جلوی در وارد خونه شدم.
به سمت میز ناهارخوری که تو قسمت گوشه خونه بود رفتم و باکس فلزی رو روی میز گذاشتم و یکی یکی سفارش ها رو از توش دراوردم و روی میز چیدم.
برام عجیب بود که چرا با این همه پولی که دارن باید از رستوران معمولی ما غذا بگیرن!!
شونم رو بالا انداختم. روی ی پا چرخیدم و خواستم سمت در خروجی برم که با لینو مواجه شدم.
قیافه اش خیلی بهم ریخته و عصبی بود.. چرا به این روز افتاده بود؟ چه اتفاقی براش افتاده؟
برای صدای اوه دختر رشته افکارم پاره شده..
- اوپا بیا بریم سر میز.
خواست دستش رو بگیره که لینو به سرعت دستش رو پس زد. با تعجب بهشون خیره بودم.
- برو بیرون هانا
- ام.. اما.. من..
با صدای داد لینو توی جام پریدم.
- گفتممم گورت رو از ااینجااا گم کنن!!
اصلا توقع این داد و عصبانیت رو از لینو نداشتم. سعی کردم توجهی نشون ندم و سریع بعد از قاپیدن پولی که روی میز برای من گذاشته بود از خونه بیرون زدم و سوار موتور شدم.
تو طول مسیر به لینو فکر میکردم..
چطور میتونست مودش انقدر راحت تغییر کنه؟
یعنی مثل من از این دختر هم سرد شده بود؟؟

𝖶𝗋𝗈𝗇𝗀 𝖢𝗁𝗈𝗂𝖼𝖾 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇Where stories live. Discover now